آسیبشناسی جنبش سبز:
جنبش عشق و زندگی، نه نفرت و مرگ
م. آزاد
آنچه علاج واقعی دردهای ماست،
مرگ دیکتاتوری است،
نه دیکتاتور؛ و مرگ استبداد
است، نه مستبد.
«آزاد آزاده»، ۲۵ خرداد ۱۳۹۱:
در روز
۲۲ خرداد ۱۳۹۱ و به مناسبت سومین سالگرد طلوع جنبش سبز، نوشتاری در «نجواهای نجیبانه»
منتشر شد با عنوان «چرا
فصل سبز و گرم و زیبایمان، زرد و سرد و نازیبا گشت؟ فراخوان آسیبشناسی جنبش سبز»
و در آن، گفته شد که: «اینک، که در ورای آن سه سال ایستادهایم، اگر از نگاه پرنده
و از بالا به این جنبش نگاه کنیم و به آسیبشناسی آن بپردازیم، پرسش مهم و سرنوشتسازی
که مطرح است، این است: چرا فصل سبز و گرم و زیبایمان، زرد و سرد و نازیبا گشت؟» و
در ادامه، از خوانندگان محترم درخواست کردم که پاسخهای خود را در ذیل مطلب وبلاگ،
یا در زیر لینک
نوشتار در وبسایت «بالاترین» منتشر سازند و یا اینکه مطالب تحلیلی خود را
جداگانه برای انتشار در وبلاگ ارسال نمایند. دوست عزیز و نادیدهام جناب «م.
آزاد» (نام مستعار) لینک نوشتاری از خود را که پیشتر در تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۸۸ در وبسایت «جنبش راه سبز» (جرس) منتشر
شده بود و اینک در دسترس نیست، برایم ارسال داشتند. از آنجا که اینک سه سال از
تولد جنبش سبز گذشته است، بازخوانی این نوشتار، که با نگاهی اخلاقی و تحلیلی به آسیبشناسی
جنبش سبز میپردازد و بر آگاهیرسانی برای پیروزی بر ریشه استبداد، و نه شخص
مستبد، در ایران تأکید میورزد، خالی از لطف و فایده نیست. «م. آزاد» در این
نوشتار، معتقد است که:
«استبداد، درخت تناوری است که در ایران ریشه
دوانده و هر از گاهی جنبشهائی مدنی به پا خاسته، تا با از بین بردن آن، طومار آن
را برچیند، اما متأسفانه هر چند در ظاهر و کوتاهمدت موفق به این کار شدهاند، اما
پس از مدتی، دوباره این بلا دامنگیر این سرزمین شده است. به راستی درمان قطعی این
معضل بزرگ چیست؟ پاسخ به این سؤال هر چند ساده به نظر میرسد، اما نیاز به تأمل
فراوان دارد. شاید مهمترین دلیل آن، این بوده است که در این جنبشها، همیشه به
قطع کردن تنه این درخت همت گماردهاند و به همین دلخوش بوده و هیچگاه در پی از ریشه
برکندن این درخت تناور و پاکسازی آن و عدم فراهمسازی محیط برای رشد هرزگونه آن
نبودهاند و بنا بر این، پس از مدتی این درخت در بستری از شرایط محیطی برآمده از
ناآگاهی مردم و ریشههای باقیمانده رشد کرده و دوباره سر از دل خاک برآورده است.
بنا بر این، مهمترین مشکل، ناآگاهی و غفلت مردم و بهترین درمان، شناخت دقیق ریشههای
مشکلات و آگاهسازی مردم است.»
من نیز با جناب «م. آزاد» گرامی موافق هستم. هر
چند به هر روی، نباید از رابطه مستقیم و دوسویه و بازتولیدی میان مستبد و استبداد
چشم پوشید و هر دوی آنها را باید در نظر داشت، گرچه مبارزه اصلی با خوی استبداد و
ریشه خفقان است، نه شخص مستبد. آری:
«دشمن، نه «شاه» بود و نه «شیخ» است
دشمن، هماره «جهلِ سیاه» است
گر وارهیم از قفس جهل،
ایران نه جای «شیخ» و نه «شاه» است
تا نیست رهنمای تو دانش،
کارَت خطا و خبط و گناه است» (اسماعیل خوئی)
به امید یافتن راهی به رهائی از راه آگاهی، بدون دادن هزینههای گزاف و بیحاصل از جان و جیب مُلک و مردم ایرانزمین!
متن کامل نوشتار «م. آزاد»، به نقل از صفحه
فیسبوک «اندیشه سبز» به شرح زیر است:
«مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه!»
شاید آوای چنین شعاری در گوش بسیاری از کسانی
که زمان انقلاب را به یاد دارند، هنوز طنینانداز باشد، چه بسیار کسانی که با طنین
این شعار در خیابانها به وجد آمدند و باور کردند که همه مشکلات در شخص شاه متمرکز
است و با مرگ شاه، ایران سرزمینی آرمانی خواهد شد و استبداد از این کشور رخت بر
خواهد بست و آزادی در آن ریشه خواهد زد. اما زمان، گذشت و تاریخ، ورق خورد، شاه
رفت، شاه مُرد. سی سال گذشت، اما استبداد ماند و آزادی میسر نشد.
«بتی
اگر از ما شکست
بتهای تازه، جاش نشست!»
استبداد، درخت تناوری است که در ایران ریشه
دوانده و هر از گاهی جنبشهائی مدنی به پا خاسته، تا با از بین بردن آن، طومار آن
را برچیند، اما متأسفانه هر چند در ظاهر و کوتاهمدت موفق به این کار شدهاند، اما
پس از مدتی، دوباره این بلا دامنگیر این سرزمین شده است. به راستی درمان قطعی این
معضل بزرگ چیست؟ پاسخ به این سؤال هر چند ساده به نظر میرسد، اما نیاز به تأمل
فراوان دارد. شاید مهمترین دلیل آن، این بوده است که در این جنبشها، همیشه به
قطع کردن تنه این درخت همت گماردهاند و به همین دلخوش بوده و هیچگاه در پی از ریشه
برکندن این درخت تناور و پاکسازی آن و عدم فراهمسازی محیط برای رشد هرزگونه آن
نبودهاند و بنا بر این، پس از مدتی این درخت در بستری از شرایط محیطی برآمده از
ناآگاهی مردم و ریشههای باقیمانده رشد کرده و دوباره سر از دل خاک برآورده است.
بنا بر این، مهمترین مشکل، ناآگاهی و غفلت مردم و بهترین درمان، شناخت دقیق ریشههای
مشکلات و آگاهسازی مردم است.
به زمانی دور نمیرویم، به همین سالهای قبل از
انقلاب باز میگردیم، آنجائی که مردم از استبداد حکومت پهلوی به تنگ آمده و شعار
«مرگ بر شاه» را سر دادند. آری مرگ، شاه را فرا گرفت، اما آیا مرگ استبداد را هم
فرا گرفت؟ به واقع ما فقط تنه درخت استبداد را قطع کردیم و باز کم کم این درخت در
پس محیط و شرایط مساعد خود که همان عدم آگاهی و دانائی و شناخت جامعه است و با تکیه
بر ریشههای باقیمانده از جامعهای استبدادزده دوباره سر از دل خاک برآورده است.
لذا باید با تمامی وجود خواستار مرگ استبداد شد و استبداد نیز توسط دانایان و
روشنفکران و صاحبنظران کاملاً تعریف گردد و تمامی انواع آن شناسانده شود تا مردم
با شناخت استبداد و انواع آن، آن را کامل بشناسند و بر اثر ناآگاهی و غفلت دوباره
در دام آن نیفتند. استبداد، مطرود است، چه میخواهد سلطنتی باشد، چه دینی، چه ملی
و چه تحت هر نام دیگر.
شعار «مرگ بر فلانی» و «مرگ بر دیکتاتور» و...
نیز که ورد هر اعتراض و تجمعی شده است، و بعضاً بر روی دیوارهای شهر و اسکناسها
مشاهده میگردد، به نظر میرسد که ادامه همان راه رفته است. یعنی مرگ به اصطلاح دیکتاتور
زمان و دلخوش بودن به آن. آری، قطع کردن تنه این درخت و دیگر هیچ. غافل از اینکه
تا این ریشه عدم شناخت و ناآگاهی جامعه باقی است، دوباره دیکتاتورها سر بر خواهند
آورد، اما این بار به شکلی دیگر. شاید بعضی توجیه نمایند که مراد معترضین از این
شعار، در واقع همان مرگ شخصیت دیکتاتور است و نه لزوماً خود دیکتاتور، اما شعارهای
دیگری نیز که با همین مضمون و چه بسا، بسیار آشکارتر داده میشود، این توجیه را
منتفی میسازد. بیائیم مرگ دیکتاتورها را به طبیعت و گذر زمان واگذار نمائیم. بر
اثر قانون طبیعت، روزی آنان نیز همچون تمامی انسانها خواهند مُرد. آنچه علاج واقعی
دردهای ماست، مرگ دیکتاتوری است، نه دیکتاتور و مرگ استبداد است، نه مستبد.
ناگفته پیداست تا زمانی که آئین بتپرستی باقی
است، شکستن بتها لزوماً چارهساز نیست و مردم دوباره بتی دیگر خواهند ساخت. راز
موفقیت پیامبر اسلام نیز در توسعه اسلام، پس از فتح مکه، شکستن بتها نبود، بلکه
بزرگترین دلیل موفقیت او این بود که قبل از اینکه به شکستن بتها بپردازد، با
آگاهی مردم خویش، بتپرستی را برانداخته بود و سپس مبادرت به شکستن بتها نمود،
چرا که اگر فقط بتها را میشکست، در جامعهای که آئین بتپرستی هنوز رواج دارد
مردم بتهائی دوباره چه بسا، بسیار بزرگتر از بتهای قبل خواهند ساخت.
در راستای آنچه در بالا گفته شد، آنچه به ذهن
حقیر میرسد این است که در تمام راهپیمائیها و اعتراضات نیز این مسأله مد نظر
قرار گرفته و از هرگونه شعار سطحی و غیر ریشهای همچون مرگ بر اشخاص و... اجتناب
گردد و اگر قرار است شعار مرگی داده شود، مستقیماً ریشهها و بدیها و پلیدیهای
حاکم بر جامعه و مسبب اصلی این اوضاع را هدف قرار دهد، ریشههائی همچون دیکتاتوری،
استبداد، دروغ، ریا و دوروئی، تهمت، ظلم و ستم، خیانت در امانت، فقر و فساد و تبعیض،
استکبار و... و لازم است که شعارهائی جامع و ریشهای و وحدتبخش، علیه این پلیدیها
همچون «مرگ بر استبداد»، «مرگ بر دروغ»، «مرگ بر دوروئی»، «مرگ بر خیانت در امانت»،
«مرگ بر استکبار» و... یا شعارهائی مشابه و با همین مضمون در نفی و مذمت آنها و
همچنین شعارهائی ایجابی و مثبت در ستایش خوبیهائی همچون آزادی، عدالت، استقلال، رفاه،
مدنیت، حقوق شهروندی و بشر و.... که مورد قبول تمامی ایرانیان است مدنظر قرار گیرد.
دقت گردد، دوباره تأکید میگردد آنچه که در این
راهبرد مهم است این است که نوع شعارهای نفی کننده و ایجابی به گونهای باشد که
تمام مردم ایران بر آن اتفاق نظر دارند و همه، ذات آنها را صد در صد قبول داشته
وستایش میکنند. آگاهی بخشی روشنفکران و رهبران جنبش در این زمینه بسیار لازم و
رهگشاست و بر آگاهان و روشنفکران و رهبران جنبش است که در نوشتهها و بیانیههای
خود سر دادن هرگونه شعارهای سطحی همچون مرگ علیه اشخاص و... را نکوهش نمایند و بیشتر
بر روی نفی ریشههای اصلی مشکلات کشور و همچنین جایگزینی خوبیها تأکید نمایند چرا
که «جنبش سبز جنبش عشق و زندگی است، نه نفرت و مرگ.»
در دفاع از این پیشنهاد و راهبرد (اجتناب و تحریم
هر گونه خواستها، مطالبات و شعار سطحی همچون مرگ علیه اشخاص و... و جایگزینی آن
با خواستها، مطالبات و شعارهای ریشهای و جامع و همهپسند در جهت آگاهسازی تودههای
مردم و فراگیر کردن جنبش) به مهمترین مزایای آن، مفصلاً اشاره میگردد، تا چه
قبول افتد و چه در نظر آید:
۱-
این راهبرد باعث آگاهیبخشی و ارتقا سطح آگاهیهای مردم خواهد شد چرا که از سطحی
نگری به مشکلات جامعه جلوگیری کرده و به ریشهها و معضلات اصلی جامعه خواهد
پرداخت. نخست وزیر سابق مالزی ماهاتیر محمد در جائی میگوید: « آگاهی و دانایی هر
جامعه، سطح مدنیت آن جامعه را تعیین میکند.» اینکه جامعه ما در این وضعیت قرار
دارد بی شک منبعث از میزان آگاهی و دانائی جامعه ماست و این یک واقعیت تلخ و کتماننشدنی
است. بنا بر این، باید استبداد و دیکتاتوری را از همه نوع آن تعریف کرده و آگاهی
رسانی کنیم تا راههای رفته را دوباره نرویم. خوشبختانه به علت بالا رفتن سطح تحصیل
کردگان جامعه این آگاهی نسبتاً صورت گرفته و اصولاً جنبش سبز برآمده از همین آگاهی
و دانایی است، اما متأسفانه هنوز هم خلأ آگاهی در بسیاری از اقشار جامعه احساس میگردد
که بنا بر این، مسؤولیتی سنگین بر دوش آگاهان و دانایان و روشنفکران جامعه میگذارد.
همانطور که دکتر شریعتی نیز در جملهای زیبا بیان نمودهاند که «انقلاب قبل از
آگاهی، فاجعه است»، هر گونه تغییر و جنبشی بدون آگاهی و دانائی مردم جامعه آثار
فاجعه باری به همراه خواهد داشت. مطمئناً نوع مطرح شدن این مباحث همگان را به تأمل
وا داشته و بحثهای ریشهای و اساسی بین تمام اندیشمندان و طرفداران تمامی افکار و
سلایق، جاری خواهد ساخت و آگاهی و دانائی جامعه را افزایش داده و آیندهای بهتر را
برای آزادی و مدنیت آنان نوید خواهد داد، زیرا که به قول بزرگان «آگاهی و دانائی
هر جامعه، کلید رسیدن به آزادی است.»
۲-
این راهبرد، از پاشیدن بذر نفرت و کینه و عداوت و ایجاد دودستگی و تفرقه بین ایرانیان
جلوگیری میکند. زیرا شخصیتهائی که مورد حمله قرار میگیرند به هر حال درست یا
غلط یا به هر علتی (ناآگاهی و بسته بودن فضای رسانهای و....)، هر چند در اقلیت هم
که باشند، میلیونها طرفدار دارند و این واقعیت امروز جامعه ماست و قابل کتمان هم
نیست، و هر گونه شعار بر علیه آنها، به معنی مشروعیتبخشی این عمل و اجازه به
طرفداران آنها برای انجام عمل متقابل میباشد. حتی به فرض انجام این عمل از سوی
آنها، چه تفاوتی با آنان خواهیم داشت، اگر ما نیز بخواهیم عمل سخیف آنان را تکرار
نمائیم؟ و اگر منصفانه بخواهیم قضاوت نمائیم آیا، این روش جز اینکه تخم کینه و
نفرت را در بین مردمان این سرزمین بپراکند و آنان را دو دسته نماید، که امروزه
آثار آن را حتی در بین خانوادهها و اقوام و خویشان مشاهده میکنیم، اثر دیگری
دارد؟ به راستی، فارغ از کلیشهای بودن آن، برای مردمان یک آب و خاک، وقتی دوستی
هست، چرا دشمنی؟ وقتی عشق هست، چرا نفرت؟ و وقتی زندگی هست، چرا مرگ؟
آیا واقعاً شرمآور نیست ما، که همه پیرو یک
مکتب و همه ایرانی هستیم، در انظار چشم جهانیان بر سر ابتدائیترین حقوق خود، آنهم
در قرن ۲۱ در کشوری که ۲۵۰۰ سال پیش، منشور حقوق بشر کوروش را به جامعه جهانی معرفی
کرده است، فحش و دشنام نثار هم نموده و اینگونه به جان هم افتادهایم؟ مطمئناً ما
ایرانیان زمانی به رشد و بالندگی خواهیم رسید که همه متفقالقول با تمامی وجود به
این نتیجه برسیم که هیچ چیز ارزش ریختن خون انسانها و گرفتن جان یک انسان را
ندارد.
۳-
بر عکس شعارهای پیشین، این شعارها، وحدت و همدلی را افزایش میدهد و مردم میفهمند
که ما همه علیرغم تفاوتهای فکری و زبانی، در اصل یک چیز را میخواهیم و همان حکایت
عنب و انگور و... در بیان مولاناست. مطمئناً بحث و گفتگو بر سر راهکارهای آن بین
همه اندیشمندان و بزرگان گروههای موافق و مخالف ما را بهتر به سرمنزل مقصود میرساند.
دقت گردد تا زمانی که در مطالبات و خواستهها بین مردم ایران اجماعی واقعی صورت نگیرد،
حتی اگر جنبش سبز در این فضا پیروز هم گردد، ما را به آیندهای روشن رهنمون نخواهد
ساخت. بنا بر این، باید تمامی مردم، حتی مخالفان توجیه گردند و آگاهیرسانی صورت گیرد
و تمامی گروهها و اندیشهها به یک اجماع حداقلی برسند. وگرنه در صورت پیروزی، اگر
حتی ۲۰ الی ۳۰ درصد جامعه حس خوبی از این پیروزی نداشته باشند و در رشد و پیشرفت
کشور خود را سهیم ندانند، کشور ما رشد نخواهد کرد. فرض کنید با وضعیت کنونی بدون
آگاهیبخشی توده مردم جنبش پیروز گردد، آن اقلیت توجیه نشده، که آرمانهای خود را
در جائی دیگر و افرادی دیگر میجستند، تصور کودتا و شکست خواهند نمود، مخصوصاً که
این جنبش از جانب بعضی دول غربی نه بخاطر وابستگی جنبش به آنان، بلکه به خاطر
همراستا شدن منافعشان با ملت ایران بخاطر تندرویهای حاکمیت، آشکارا حمایت میشود.
بنا بر این، آن بخش از مردم توجیه نشده، کاملاً سرخورده شده و در رشد و پیشرفت خود
را هم داستان نخواهند دانست و ممکن است حاصلی جز جنگ داخلی و ترورهای کور همچون
ترورهای چند دهه پیش الجزایر و امروز عراق و افغانستان و پاکستان نداشته باشد.
اتحاد و همدلی تمامی مردمان یک جامعه یا حداقل اکثریت مطلق آنان برای رشد و پیشرفت
از ملزومات اساسی و کلیدی هر جامعه است، مانند آنچه در بعضی جوامع همچون مالزی
و... در چند دهه اخیر شاهد بوده ایم.
۴-
این راهبرد باعث موفقیت روزافزون جنبش خواهد شد و از اضمحلال آن جلوگیری خواهد
کرد. که دلایل آن در پی میآید:
در ابتدای شروع هر جنبش سه گروه عمده وجود
دارند:
الف) حامیان جنبش (معترضین)
ب) مخالفین جنبش (حاکمیت و حامیان آن)
ج) افراد بیطرف
نکته قابل توجه این است که معمولاً افراد بیطرف
مخصوصاً در شروع جنبشها در اکثریت میباشند، و پیروزی و شکست هر جنبش رابطه مستقیمی
دارد با جلب توجه این اکثریت از طرف دو گروه اول.
بنابراین برای موفقیت جنبشها، تمامی مطالبات،
شعارها و رفتارهای معترضین باید در چارچوب، قالبها و به گونهای بیان شود که این سه
مشخصه مهم زیر را همزمان داشته باشد (تأکید میشود همزمان) تا باعث رشد جنبش گردد.
هر گونه تندروی و غفلت از این سه نکته، جنبش را روز به روز ضعیف تر خواهد ساخت و
حتی ممکن است برای سالها به محاق فرو برد:
الف) باعث اتحاد و انسجام بیشتر حامیان جنبش
گردد.
ب) نظر افراد بیطرف را جلب نماید و آنان خواستههای
خود را در شعارها و رفتارهای معترضین ببینند.
ج) در صفوف طرفداران و حامیان حاکمیت بذر تردید
و دودلی را پاشانده و باعث ریزش نیروهای آنان به سمت نیروهای بیطرف و یا حتی
معترضین گردد.
میزان موفقیت جنبشها در این راستا، رابطه مستقیمی
دارد با موفقیت روزافزون آنها. و هر جا که در جهان جنبشهائی به پیروزی رسیدهاند
مطمئناً از این قاعده بیرون نبوده و هر جا جنبشی شکست خورده، میبینیم که دقیقاً
بر اثر تندرویها و رفتار نادرست معترضین بوده، که چه بسا از طرف حاکمیت به آنها
تحمیل شده و آنها نیز بر اثر غفلت، عدم سعه صدر و خویشتنداری در دام آن افتاده و
بر خلاف این قاعده گام برداشتهاند. دقت گردد که چه بسا، خواستهها و رفتارهائی
درست و برحق باشند، اما بسترهای فکری، فرهنگی و عرفی جامعه قابلیت جذب و هضم آنرا
نداشته و در قاعده فوق نگنجند. بنا بر این، باید به شدت از طرح چنین خواستهها و
رفتارها، در چنین بستری که لطمهای شدید به جنبش میزند و قاعده بالا را نقض میکند
جلوگیری کرد و آنها را در زمان خاص خود و ابتدا با آگاهیبخشی جامعه و بسترسازی
فرهنگی، اجتماعی و عرفی جامعه مطرح نمود. لزوماً هر حرف درستی، در هر زمان و مکانی
درست نیست. جنبش سبز امروز ملت ایران نیز، از این قاعده مستثنی نیست و درک واقعی این
موضوع کاملاً احساس میگردد. چه بسا که هر زمان که در بیان خواستهها و مطالبات
خود از این قاعده عدول کردهایم، ضربه خورده و عقب گرد داشتهایم.
۵-
هزینههای سرکوب مردم برای حاکمیت را بسیار افزایش میدهد، زیرا سرکوب مردمی که علیه
شخصیتهای طراز اول حکومت شعار میدهند و ساختارشکنی میکنند، اصولاً یک امر معمول
و متداول در اذهان مردم ایران و جهان میباشد، اما سرکوب مردمی که در خیابان آمده
و شعارهائی همهپسند همچون «مرگ بر دروغ» و «مرگ بر فقر و فساد و تبعیض»، «مرگ بر
خیانت در امانت» و... و یا با مضامینی مشابه میدهند، کاملاً غیر مرسوم و غیر قابل
باور بوده و تبعات ملی و جهانی بسیار زیادی داشته و محکومیت ملی و جهانی را به
همراه خواهد داشت.
۶-
این راهبرد و تبدیل این خواستها، مطالبات و شعارها به نماد جنبش اعتراضی مردم ایران،
بعلت ویژگی منحصر به فردش حاکمیت و سرکوبگران را دچار پارادوکس و تناقض کرده و
آنان را در مواجهه با جنبش گیج و سردرگم خواهد نمود. از یک طرف معترضینی را در روبهروی
خود مشاهده میکنند که قدرت آنها را به چالش طلبیده و باید سرکوب شود و از طرفی
خواستهها و مطالباتی دارد کاملاً برحق و مردم پسند و حتی مورد پسند حامیان حاکمیت
و بنا بر این، هیچ بهانهای برای سرکوب و توجیه حامیانشان ندارند. به خاطر همین
تناقض، گیج و سرگردان شده و بر اثر آن دست به واکنشهائی احمقانه و دور از انتظار
خواهند زد که همین واکنشهای ابلهانه آخرین پایههای مشروعیت آنها را سست کرده و
حتی در بین طرفداران خود نیز از مشروعیت خواهد انداخت.
۷-
هزینههای جنبش را بسیار کاهش میدهد. به خاطر اینکه مطالبات، منطقی، اخلاقی و
مردمی است، ناخوداگاه دست حاکمیت در سرکوب آن بسته تر است و کمتر میتواند آن را
سرکوب نماید و همین عامل باعث میشود که اعتراضات با اقبال گستردهتر عمومی مواجه
گردد و هر چه این عمل بیشتر اتفاق افتد، روز به روز دامنه آن گستردهتر میشود و
به راحتی میتوان اعتراضات عمومی و میلیونی را رقم زد و حاکمیت را به پذیرش خواستههای
بر حق مردم وادار کرد. به یاد داشته باشیم ما نباید هیچ بهانهای به حاکمیت جهت
سرکوب شدید بدهیم و باید به هر طریق ممکن بهانههای سرکوب را از حاکمیت گرفته و
آنها را خلع سلاح نمائیم. هر گونه خشونت به نفع حاکمیت بوده که به سرعت از آن بهرهبرداری
میکرده و بهانه سرکوب نموده و جنبش را به محاق فرو میبرد و در ضمن خود خشونت
باعث کم شدن طرفداران جنبش میگردد، زیرا که هزینه جنبش را بالا برده و مطمئناً
همه در ریسک پذیری یکسان نیستند.
۸-
این راهبرد یک اثر مثبت اخلاقی و اجتماعی نیز دارد، مسلماً به مردمی چنین مطالباتی
دارد و مدام نیز آن را تکرار میکنند، این تلنگر زده میشود که واقعاً چرا در
جامعه ما که اینقدر هم ادعای دینی و اسلامی بودن دارد، این صفات زشت بیداد میکند،
چرا دروغ و دوروئی و تهمت و... در زندگی ما ایرانیان اینقدر رایج گشته است؟ آیا
وقت آن فرا نرسیده که در یک حرکتی ملی و اخلاقی در رفتارهای خود تجدید نظر کرده و
فکری به حال آن نموده و برای همیشه ننگ این صفات زشت و ناپسند را از جامعه خود پاک
کنیم؟ مطمئناً این قضیه برای بسیاری که آن را نفی میکنند و در مذمت آن شعار داده،
شرطی شده و در زندگی اجتماعی خود نیز سعی مینمایند که آنرا لحاظ کرده و بیشتر
رعایت نمایند و بنا بر این، جامعه را به سوی جامعهای اخلاقی و دینی واقعی نه ظاهری
رهنمون خواهد ساخت.
۹-
رفع مهمترین دغدغه مردم و آن اینکه یکی از مهمترین دغدغههای مردم ایران در این
برهه این است که آیا واقعاً این جنبش ما را به سر منزل مقصود میرساند یا نه؟ نکند
که خدای نکرده از چاله در آمده و به چاه در افتیم؟ چه بسا به وضعیتی دچار شویم که
روزی صدبار، حاکمیت فعلی و حال و روز کنونی خود را از خداوند درخواست کنیم. آنچه
بعضاً از طرف بعضی گروههای تندرو گفته میشود این نگرانی را ایجاد میکند که نکند
ما در آینده به خاطر میدانداری گروههای تندرو، به دام خطرناک بگیر و ببند و قتل
و غارت و انتقامجوئی شخصی و حزبی و جناحی و... دچار شویم. این دغدغه حتی، از مهمترین
دغدغههای حامیان جنبش نیز هست، چه رسد به افراد بیطرف و مخالف. بنا بر این، باید
میانهروان و اکثریت عقلای جنبش، با رفتارهای بهجای خود، میدانداری را به
تندروان و متعصبان واگذار ننمایند و تمامی حامیان صادق این جنبش باید آنچه را که
قرار است جنبش بدان دست یابد تبیین نمایند و همچنین باید مردم اطمینان حاصل کنند
که پیروزی جنبش با آن معضلات همراه نخواهد بود؟
آنچه که میتواند جنبش را پیروز گرداند داشتن
روحیه صلحجویانه و نه انتقامجویانه است، چه بسا که بسیاری از حامیان حاکمیت در
برههای از زمان پی به حقانیت جنبش و نادرستی موضع حاکمیت ببرند ولی به خاطر ترس
از عواقب آن انتقامجوئیها، ناچاراً و از سر استیصال به خاطر حفظ موقعیت و جان
خود و خانواده خود تا آخرین لحظه از حاکمیت دفاع نمایند و این امر خود نه تنها روز
به روز دودستگی و کینه و عداوت را افزایش میدهد بلکه سد بزرگی در برابر پیروزی
جنبش نیز خواهد بود. بنابراین نشان دادن صداقت و حسن نیت و صلحطلبی جنبش به مردم
و حتی حامیان حاکمیت، منجر به ریزش شدید نیروهای آنان گردیده و موفقیت ما را تضمین
میکند. اگر این اطمینان حاصل شود بسیاری از گروههای مردم و همچنین پایگاههای
مشروعیت و قدرت جامعه و حاکمیت مانند روحانیت، مراجع تقلید، نظامیان و سپاه و بسیج
و دانشجویان و معلمان و کارگران و... همه و همه یکصدا به جنبش سبز خواهند پیوست و
مصرانه از آن حمایت خواهند نمود چرا که آنچه در جامعه مشاهده میگردد، از بیاخلاقی
گرفته تا بسیاری از معضلات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه، مطلوب اکثریت مردم و
اقشار مختلف جامعه نیست.
۱۰-
بدین وسیله جنبش سبز حسن نیت و صداقت و صلحدوستی خود را به مخالفان جنبش، مردم ایران
و مردم جهان نشان خواهد داد. جنبش سبز به ذات خود، لزوماً به دنبال مرگ اشخاص نیست.
ما اصولاً نمیخواهیم که هیچ انسانی به خاطر نوع تفکر و اندیشهاش بمیرد، ما به دیگر
نقشهای افراد در جامعه نیز به خوبی واقفیم، ما نمیخواهیم که هیچ پدری، برادری،
خواهری، فرزندی و یا همسری بمیرد. ما حتی، مخالفانمان را صرفاً به حکم انسان بودن
دوست داریم و به آنان عشق میورزیم.
آنچه که میتواند الگوی جنبش در صلحطلبی و
انساندوستی شود در بعضی جنبشهای قرن بیستم نهفته است که اشاره مختصری به روحیه
حاکم بر آنان جهت حلول هر چه بیشتر این روحیه انساندوستی و صلحطلبی در جنبش، که
بیشک رمز موفقیت آنها نیز بوده است، خالی از لطف نیست:
مهاتما گاندی:
«وقتی ناامید میشوم بخاطر میآورم که در طول
تاریخ، راه حق و عشق همواره پیروز بوده است، حکمرانان قاتل در برههای شکستناپذیر
جلوه میکنند ولی در نهایت، همه آنها سقوط کردهاند - همیشه به این واقعیت فکر کنید.»
«ضربه
در برابرضربه و چشم در برابر چشم، دنیا را کور میسازد.»
«من
بنا به دلایل زیادی، آماده مردن شدهام و نه برای کشتن.»
«خود
را فدا کنیم، بهتر است تا دیگران را نابود سازیم.»
«زور،
اسلحه مردمان ناتوان است.»
مارتین لوتر کینگ:
او در سال ۱۹۶۳ در گردهمایی بزرگ هواداران جنبش
که دربرابر بنای یادبود آبراهام لینکلن در واشنگتن برگزار شد، معروفترین سخنرانی
خود را به نام «رویایی دارم» انجام داد که از مهمترین سخنرانیها در تاریخ آمریکا
به شمار میآید. کینگ در آن سخنرانی مانیفستی از مبارزات غیرخشونتآمیز را برای
همه جهانیان ارائه و خاطرنشان کرد:
«عطش
ما به آزادی نباید با نوشیدن جام بیزاری و نفرت سیراب شود. شیوه و عزم بلند ما در
مبارزه میبایست تا ابد، مبتنی بر کرامت و اصول باشد. ما نباید اجازه دهیم تا
اعتراض سازنده ما به خشونت فیزیکی انحطاط پیدا کند. خشونت حیرت انگیزی که اخیراً
جنبش را به کام خود کشیده، نباید ما را نسبت به همه مخالفان جنبش بدگمان کند. ما
نمیتوانیم راه را به تنهایی طی کنیم. با قدم گذاشتن در راه باید میثاق ببندیم که
همواره به جلو گام برداریم. ما نمیتوانیم به عقب بازگردیم. روزی این ملت برخواهد
خاست و به معنای حقیقی زندگی خواهد کرد.»
«سنگینی
بار ستمی را که بر شانههای خویش میکشیم، به عظمت ستمی است که برما روا میدارید.
هرکاری که مایل هستید بکنید، با این وجود باز هم شما را دوست خواهیم داشت.... ما
را به بند بکشید، باز هم شما را دوست خواهیم داشت. خانههای مارا با بمبهایتان به
آتش بکشید، کودکان ما را تهدید به مرگ کنید، بازهم شمارا دوست خواهیم داشت.»
لوترکینگ همانند گاندی معتقد بود که در راه
مبارزه، ابزار مورد استفاده مبارزان باید به اندازه اهداف، خالص باشد. وی بر این
باور بود در مسیر مبارزه «خشونت امری غیراخلاقی است و حرکت در مسیر عدم خشونت عین
اخلاق» است؛ از دیدگاه او برای تحول درخود، دیگران و جامعه، باید مسیری سخت و منطقی
را تحمل کرد. به عقیده او «هر گاه در یک جنبش محبت نقصان یابد، اسلحه مطرح میشود.»
«تا
زمانیکه انسانهای ستمکشیده نتوانند مهر دشمنان خود را به دل گیرند، نژادپرستی هیچگاه
ریشهکن نخواهد شد.»
«عشق،
تنها قدرتی است که دشمن را به دوست بدل میکند.»
«تاریکی،
نمیتواند بر تاریکی غلبه کند، تنها روشنی میتواند آن را انجام دهد؛ نفرت، نمیتواند
بر نفرت غلبه کند، تنها عشق میتواند آن را انجام دهد.»
نلسون ماندلا:
او رهبر جنبش آفریقای جنوبی علیه تبعیض نژادی
بود. آنچه که او انجام داد پیروزی عفو بر انتقام بود. او پیشاپیش میلیونها سیاهپوست
آفریقای جنوبی علیه تبعیض نژادی و اجرای عدالت و آزادی نبرد کرد. او چند دهه از
عمرش را در زندان گذراند تا اقلیت سفید پوست را مجبور کند با سیاهان حقوق برابر
داشته باشند. برای نخستین بار یک سیاهپوست رئیس جمهوری آفریقای جنوبی شد، اما از
سفید پوستان انتقام نگرفت. دادگاههای عفو تشکیل داد و حتی بزرگترین دشمنش را نیز
که ۲۷ سال او را زندانی کرده بود بخشید. هزاران خانواده داغدیده را با سفید پوستانی
که مرتکب جنایت شده بودند زیر یک سقف گرد آورد. جنایتکاران به جنایت خود اعتراف
کردند، در حالیکه قطرات اشک بر گونه سیاهپوستان جاری بود. او به شیوهای رفتار کرد
که عفو بر خشم پیروز شد و هیچ جنایتکاری به جوخه اعدام سپرده نشد. سیاه و سفید با
هم آشتی کردند و گذشتهها فراموش شد. در اوج قدرت از قدرت کنار رفت و سیاهپوست دیگری
به جای او رئیس جمهوری آفریقای جنوبی شد. هیچ کس جز نلسون ماندلا نمیتوانست
دشمنان دیروز را با هم آشتی دهد و عفو را جایگزین انتقام سازد. بر اثر این روحیه و
رفتارهای انسان دوستانه بود که اکنون نتیجه آنرا مشاهده میکنیم و آن قرار گرفتن
آفریقای جنوبی بر قله رشد و توسعه قاره آفریقا است.
در پایان امید است که کلیت این راهبرد اساسی،
نه لزوماً صد درصد آن مورد قبول اکثریت قرار گرفته و در صورت مفید یافتن آن، همگان
در ترویج آن به بدنه اجتماعی جنبش و فراگیرتر کردن هر چه بیشتر آن تلاش نمائیم و
حداقل به حرمت خونهائی که به پای جنبش ریخته شده است نسبت به سر نوشت آن و جامعه
خود بیتفاوت نباشیم، چراکه همانطور که گفتهاند: «بیتفاوتی، دشمن عشق و زندگی
است».
و کلام آخر اینکه، دوباره تأکید میگردد: «جنبش
سبز، جنبش عشق و زندگی است، نه نفرت و مرگ.»
به امید پیروزی جنبش سبز در چارچوب جنبشی مدنی،
اخلاقی، عقلانی و منطقی
منبع: صفحه فیسبوک
«اندیشه سبز» (مقدمه، عکسها و ویرایش شکلی از وبلاگ «نجواهای نجیبانه»)
* دیدگاههای وارده در نوشتارها لزوماً
دیدگاه «نجواهای نجیبانه» نیست.
نوشتارهای مرتبط با جنبش سبز و آسیبشناسی آن:
------------------------------------
لطفاً از نوشتارهای زیر
نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده
وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمیتر به جدیدتر)
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۴): احکام دهگانه شاهرودی - خمینی درباره تجاوز،
شکنجه و کشتار
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۸): سرنوشت دردناک و رقتانگیز فرماندهان و قهرمانان
جبهههای جنگ
------------------------------
لطفاً در صورت امکان و
صلاحدید، عضو شوید:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
*** نظرات شما بلافاصله منتشر میگردد ***