نمایی از داخل زندان دستگرد اصفهان، در نزدیکی «باغ ابریشم» |
نمایی از بیرون زندان دستگرد اصفهان، در نزدیکی «باغ ابریشم» |
دستخط و دستور صریح خمینی برای قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ |
جنایتها و خیانتهای
جمهوری اسلامی (۲۹):
از جسدهای «باغ ابریشم»
اصفهان تا کشتار در بندرعباس
«باغ ابریشم» باغ جسد شده
بود!
مسعود نقرهکار
هفته دوم آذرماه سال ۱۳۶۰، زندان سید علی خان
اصفهان در محله سید اسماعیل
... با محمدرضا قربانی، بازپرس و
معروف به بازجو اکبر، نجمه فرهادی مسؤول زندان زنان معروف به جلاد و فرزانه، با
همان صورت خشک و عصبی و ابروهای پرپشت و صورتی پرمو که لباس پوشیدن آن روزش عجیب و
غیرعادی به نظرم رسید (مانتو و دامن، و شلوار سبز که پاچه شلوارش را هم کرده بود
توی چکمه بلندش)، گوشهای از حیاط زندان ایستاده بودیم. حجتالاسلام محمد سلیمی
[دادستان فعلی دادگاه ویژه روحانیت] با لباس شخصی، و دادستان دادسرای انقلاب ویژه
روحانیت که باریکاندام بود و صورتی سرخ و سفید و چشمانی ریز داشت (نامش را متأسفانه
فراموش کردم) هم به ما پیوستند.
محمد سلیمی: از جنایتکاران علیه بشریت و از دستاندرکاران
قتل عام سال ۱۳۶۷،
او اکنون دادستان دادگاه ویژه روحانیت است |
آمده بودم زندان سید علی خان تا داریوش را ببینم.
داریوش از بچههای شیمیائی جبهه بود، فرماندهی که مجبور بود با خودش کپسول اکسیژن
حمل کند و به کمک آن نفس بکشد. او هر وقت از جبهه برمیگشت به زندان میآمد و در
زندان میماند، انگار زندان خانهاش بود. داریوش آمد، و بعد از خوش و بش، مثل همیشه
رک و صریح، و کمی شوخ، رو به سلیمی کرد و گفت: «شما هم آخوندی؟» و سلیمی با خنده
سری تکان داد. داریوش رو کرد به من و گفت: «حاجی داری میری بندر عباس این حاج آقا
سلیمی رو ببر به کارت میخوره». داریوش ضمن خوش و بش از نجمه پرسید: «چه خبر؟» و
نجمه که خبرها را میداد از اعدام ۱۷ نفر که همان روز اعدام شده بودند هم گفت.
داریوش پرسید: «کجا دفن شدن؟»، و نجمه گفت: «جای همیشگی، باغ ابریشم». داریوش
خواست سری به باغ ابریشم بزنیم. نجمه محل دفن آن ۱۷ اعدامی را نشان داد و گفت: «اسامیشونم
تو دفتر هست». اکثر اعدامیهای زندان سید علی خان در باغ ابریشم دفن شدند. باغ ابریشم
به منطقهای میگفتند که در جوار زندان بود و همانجا زندانیها را اعدام و دفن میکردند.
«باغ ابریشم» باغ جسد شده بود! در اصفهان در مناطقی در حاشیه زاینده رود هم قربانیان
را در گورهای جمعی دفن کردند.
ساعتهایی را با داریوش گذراندم، با خاطرههایی
از جبهه. باید میرفتم بندرعباس، آنجا بازپرس دادسرای انقلاب را در خیابان به قتل
رسانده بودند. عمادی بازپرس دادسرای بندرعباس با دو نفر محافظ و راننده مسلح که به
طرف زندان شقو میرفتند، توسط موتورسواری که سوار هوندای قرمزرنگ سرقتی بود، مورد
حمله قرار گرفته بود. در حین درگیری فرد دیگری وارد عملیات شده بود و عمادی را به
قتل رسانده بود. راننده موتور کشته شده بود اما فرد ثانی که زخمی هم شده بود، فرار
کرده بود. ستاد عملیات سپاه کلیه راههای خروجی شهر را بسته بود و تور امنیتی و
نظامی وسیعی گسترده شده بود. از من خواستند بروم و در جریان کار قرار بگیرم. گفته
بودند ضارب باید سریع دستگیر شود چون احتمال میدادند او باز هم ترور خواهد کرد.
تنها به بندرعباس رفتم، سلیمی نیامد، مأموریت دیگری داشت.
ضارب، سعید مشکینی، فرزند کوچک آیتالله مشکینی
(فیض مشکینی)، به وسیله نیروهای پشتیبانیاش توانست از تور بگریزد و به سیرجان و
اصطهبانات، و بعد شیراز به خانه امنی در خیابان قاآنی کهنه، کوچه امتیاز (روبروی
مدرسه حاج قوام، نزدیک به دروازه کازرون) منتقل شود. مسؤول خانه تیمی علی اصداقی،
اهل جهرم بود که گویا سال آخر پزشکیاش را میگذراند، جوان خوشچهره و بلندبالائی
بود. او گلوله را از کتف سعید مشکینی در آورد، و سعید خوب شد. در این فاصله اما
اصداقی دستگیر شد. سعید به اصفهان رفت، در عملیاتی لباس افراد سپاه را پوشید و با
موتور هوندای ۱۰۰ به خانه بهشتی نژاد، حاکم شرع مشهور در اصفهان، مراجعه کرد، و
وانمود کرد که از طرف سپاه پیامی برای او دارد. بهشتی نژاد با دختر ۴ یا ۵ سالهاش
معصومه به دم در آمده بود تا پیام را دریافت کند، سعید مشکینی، بهشتی نژاد را به
قتل رساند. معصومه دختر خردسال بهشتی نژاد نیز کشته شد. سعید گریخت، اما سرانجام
در دروازه شیراز اصفهان در حالی که با اتوبوس میخواست از شهر بیرون برود شناسایی
و در یک درگیری و مقاومت خونین به قتل رسید.
بندرعباس بعد از این ترور و چند ترور دیگر شاهد
اعدامهای زیادی بود. علیرغم حضور تیم قضائی ساکن و شاغل در بندرعباس، اوائل
اسفند واحد قضائی ویژهای از گروه ثامن الائمه که شامل داود امیری (حاکم شرع)، سید
ضیا میرعماد (دادستان، اهل مشهد)، محمدرضا رمضانی (معاون دادستان)، علی قاسمی (مسؤول
اجرای احکام)، رسولی (روحانی) بودند، وارد بندرعباس شدند. آنها تا ۱۷ اردیبهشت سال
۶۱ در بندر ماندند. این گروه در شهرهای شمال و آذربایجان (به ویژه تبریز) نیز قتل
عام کرده بودند. این گروه در بندرعباس ۷۳۴ نفر را محاکمه کردند که ۱۸۳ نفر آنان
اعدام شدند، و بقیه اکثراً به زندانهای بیش از ۷ سال محکوم شدند. اعدامهای
بندرعباس که بسیاری از آنها در ملأعام و در میادین شهر انجام شد، بسیار هولناک
بودند. گزارشی شنیدم درباره ضجهها و فریادهای پدری که جوانش را برای دار زدن
آماده میکردند. التماسها و استغاثههای این پدر که فرزندش را نکشند عدهای از
مردم را به گریه وا داشته بود، اما جوان او را در برابر چشم پدر دار زدند.
افراد گروه ویژه بعد از بندرعباس برای انجام مأموریتهای
مشابه به شهرهای جهرم، اصطهبانات و نیریز رفتند و عدهای را محاکمه و اعدام
کردند. از افراد این گروه داود امیری بعد از مدتی رئیس دادگستری شیراز شد. (داود
تلاش میکرد خود را لوطی و خاکی نشان دهد، به یاد دارم روزی برای کاری به دفترش
رفته بودم، پشت میز ریاست دادگستری روی زانوی راستش نشسته بود و زانوی چپش را هم
بغل کرده بود، خشتک شلوارش پاره بود که به محض ورود به دفترش توی چشم میزد. به
شوخی به او گفتم: «حاج آقا به استحکام صندلی اعتمادی هست؟»، خندید و خودش را جمع و
جور کرد.)
از آن جمع، میرعماد، رمضانی و قاسمی به دادسرای
شیراز منتقل شدند. میرعماد مدتی در دادگاه انقلاب حکم صادر کرد و سپس رئیس دادگستری
استان فارس شد. میرعماد در شیراز به جای فردی به نام ماهرخ زاد، که تحصیلکرده ایالت
تگزاس امریکا بود به مقام دادستانی شیراز نیز رسید. ماهرخ زاد جوانی خوشسیما و
ورزشکار، و از طرفداران ابراهیم یزدی و از فعالین مذهبی در خارج از کشور بود. او
قبل از رسیدن به مقام دادستانی شیراز، دادستان کازرون شد. سواد قضائی و حقوقی این
فرد زیر صفر بود، او ابتدا در اوین بازجوئی میکرد و بعد از مدتی دادیار شد و
سرانجام در شیراز به مقام دادستانی و ریاست رسید. در یک مورد ماهرخ زاد را به
نورآباد فرستاده بودند تا غائلهای را خاتمه دهد، در درگیریای در نورآباد معلمی
کشته شده بود، مردم میگفتند این معلم را افراد سپاه کشتند و سپاه ادعا میکرد
تعدادی از اهالی محل معلم مذکور را به قتل رساندهاند، و سپاه عدهای را هم به جرم
شرکت در قتل دستگیر کرده بود، به من مأموریت دادند تا همراه او به نورآباد بروم، و
به ماهرخ زاد طرز صحیح بررسی پروندهها را نشان بدهم....
زیرنویس:
* سلسله مطالبی
که سیامین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت
اسلامی در شکنجهگاهها و زندانهای این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان
شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی،
از گوشههایی از جنایتهای پنهانمانده جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده برمیدارد.
(با توجه به اینکه در زندانهای حکومت اسلامی، شاغلین در زندانها از نامهای
متعدد و مستعار استفاده میکردند و میکنند، نامها و فامیلیها میتوانند واقعی و
حقیقی نباشند).
برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در
صورت امکان، یک هفته مسائل مربوط به سالهای گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز.
راوی این سلسله مطالب سال ۱۳۸۵ ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا
پناهنده است، او اما به دلیل شغلهای حساس و ارتباطهای گستردهاش به هنگام خدمت،
هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی، کارکنان قوه قضائیه و روحانیون
ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده میشود از طریق همین ارتباطهاست.
منبع: وبسایت «گویانیوز»
* دیدگاههای وارده در نوشتارها لزوماً دیدگاه
«نجواهای نجیبانه» نیست.
------------------------------------
سایر بخشهای «جنایتها و
خیانتهای جمهوری اسلامی»:
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۴): احکام دهگانه شاهرودی - خمینی درباره تجاوز،
شکنجه و کشتار
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۸): سرنوشت دردناک و رقتانگیز فرماندهان و قهرمانان
جبهههای جنگ
------------------------------------
لطفاً از نوشتارهای زیر
نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده
وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمیتر به جدیدتر)
------------------------------
لطفاً در صورت امکان و
صلاحدید، عضو شوید:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
*** نظرات شما بلافاصله منتشر میگردد ***