صفحات

۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی (۹): شهرزاد را آتش زدند و با شلاق به جان شعله‌ورش افتادند!




جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی (۹):
شهرزاد را آتش زدند و با شلاق به جان شعله‌ورش افتادند!

مسعود نقره‌کار

... آذر ماه سال ۱۳۶۰ خبر می‌دهند که در زندان زنان عادل‌آباد شیراز، زندانیان قصد "کودتا" دارند. کودتائی که نام کودتای "فلفل و نمک" به خودش گرفت. شهرزاد یکی از زندانیان فدائی با جمع‌آوری فلفل و نمک با برخی از زندانیان قصد عملیات و فرار داشتند. این طرح توسط پاسدار نفوذی‌ای به نام ناهید لو رفت و ابتدا به پاسدار رحیمی، مسؤول بند ۴ زندان اطلاع داده شد.

شهرزاد را زیر شکنجه بردند و ۱۰۰ ضربه شلاق در حضور زندانیان زدند، زندانیان زن را جمع کردندو مجید تراب پور در برابر چشم زنان زندانی بیرحمانه ۱۰۰ ضربه شلاق را زد. یادم هست که من از رحیمی پرسیدم طبق کدام دستور به شهرزاد ۱۰۰ ضربه شلاق زدید که رحیمی که دستور زدن شلاق صادر کرده بود، گفت: "کار انقلابی نیاز به دستور ندارد". (رحیمی بعد‌ها در جبهه کشته شد.)

شهرزاد را به زندان سپاه، و به سلول مجرد در زیرزمین بند شماره سه این زندان منتقل کردند. آنجا جعفر جوانمردی، حسن بی بی و حمید بانشی بارها به او تجاوز کردند. کسان دیگری هم به او تجاوز کردند طوری که گفته شد آلت تناسلی و مقعد او دچار پارگی‌های عمیقی شده بود. غالباً لباس‌ها و پاهایش خونی بود. شهرزاد مدت‌ها بدون هواخوری و حمام در آن سلول نگهداری می‌شد، سلولی که بوی خون و تعفن از آن می‌آمد و در مواقعی پوشیده از خون می‌شد. روزی در راهرو سید ضیاء میر عماد را دیدم، کوتاه قد و با پاهائی کوتاه‌تر از بالاتنه‌اش، عینک دودی می‌زد، موجودی خبیث و خطرناک بود. پرسید: "حاج آقا کجا؟"گفتم: "می‌روم دفترم" از من خواست با او برای دیدن شهرزاد بروم. قبول کردم. شهرزاد که آش و لاش بود برای دادخواهی شروع به شکایت بردن به سید ضیاء میرعمادی، که ظاهراً برای رسیدگی به وضع او آمده بود، کرد. شهرزاد از بدرفتاری‌ها و تجاوز‌ها گفت، و از توهین‌هایی که به او و خانواده‌اش می‌کردند شکایت کرد. میرعماد اما اجازه نداد شهرزاد حرف‌هایش را تمام کند و با تشر به او گفت: "من هم خانواده ضد انقلابی تو رو می‌شناسم و..." میرعماد داشت حرف می‌زد که شهرزاد عصبانی شد و شروع کرد به شعار دادن و توهین کردن به میر عماد و خمینی. حسن بی بی، شکنجه‌گر و بازجو که میرعماد را همراهی می‌کرد شهرزاد را به گوشه‌ای از سلول برد و با مشت و لگد به جانش افتاد. شهرزاد اما دست از شعار دادن علیه رژیم و خمینی برنداشت. میرعماد که سخت عصبانی شده بود حسن بی بی را صدا زد و به او گفت: "بلدی که چیکار کنی؟ ما تصمیمه‌مونو گرفتیم"، و حسن بی بی هم پاسخ مثبت داد. در همین موقع سه تن از زنان شکنجه‌گر و بازجو مریم موسوی، سیمین ولعبت هم آمدند. حسن به آنان گفت که روسری شهرزاد را بردارند و با آن از زیر سینه‌هایش دست‌های شهرزاد را به حالت خبردار محکم به پهلو‌هایش ببندند. چادری از وسط روی سرش بیاندازید و آن را طناب پیچ کنند. در واقع می‌خواستند دست‌های شهرزاد دو بار بسته شود. پاهایش را برای اینکه بتواند راه برود آزاد گذاشتند. میرعماد از زنان شکنجه‌گر خواست شهرزاد را ببرند به میدان " تورونه ".

"میدان تورونه " منطقه کوچک سیمانی شده‌ای بود که قرار بود پایه‌های تانکر آب در آنجا کار بگذارند. اطراف این منطقه را کاج‌های قدیمی پوشانده بودند. مریم و سیمین و لعبت، شهرزاد را که درون چادر طناب پیچ شده بود به آن منطقه بردند. شهرزاد را وسط محوطه سیمانی روی زمین نشاندند. شهرزاد تکان نمی‌خورد، شاید او که چشم‌هایش را هم چشم بند و هم چادر پوشانده بودند، خیال می‌کرد به سلول دیگری منتقل شده است، چون زمین اکثر سلول‌ها سیمانی بود. خلیل تراب پور، مجید تراب پور (این دو برادر بودند)، حسن بی بی، حسین بافقی و حمید بانشی هر کدام شلاق به دست در اطراف منطقه سیمانی ایستادند.سرمست اخلاق تابنده هم داشت گودالی پای یکی از کاج‌ها حفر می‌کرد.سید ضیاء میر عماد کنار من بود. از او پرسیدم: "چیکار می‌خواهید بکنید؟" گفت: "حاجی خواهید دید، ما کارمان را بلدیم". پیتی بنزین آوردند، از آن پیت‌های ۱۰ لیتری. دوباره پرسیدم: "سید می‌خواهید چه بکنید؟"، گفت: "خواهید دید، صبر بفرمائید". مجید تراب پور حلب بنزین را روی سر شهرزاد که پیجیده در چادر در میانه منطقه سیمانی نشسته بود ریخت، به طوری که تمام بدن شهرزاد بنزینی شد، و بعد بقیه بنزین را حلقه وارد دور و اطراف منطقه سیمانی خالی کرد. حسن بی بی کبریتی کشید و آن را روی شهرزاد انداخت و حلقه بنزین دور منطقه سیمان شده را هم آتش زد. آتش به ناگهان شعله ور شد وتمام آن محوطه را پوشاند. شهرزاد شعله‌ور شده در میان حلقه آتش ضجه‌زنان و نعره‌زنان می‌سوخت، و چون پاهایش را آزاد گذاشته بودند به این سو و آن سو می‌دوید و وقتی به حلقه آتش که دورش شعله‌ور بود نزدیک می‌شد یکی از آن ۵ نفر با شلاق بر بدنش می‌کوبید تا او پا از حلقه آتش بیرون نگذارد. بوی گوشت سوخته فضا را پوشانده بود. صدای ترکیدن اعضای بدن شهرزاد را که دیگر روی زمین افتاده بود و می‌سوخت می‌شنیدم، صدای ترکیدن جمجمه‌اش را هم شنیدم. بعد از ۲۰ تا ۲۵ دقیقه شهرزاد تبدیل به کپه‌ای خاکستر شد. آتش که خاموش شد سرمست اخلاق تابنده با بیل خاکستر شهرزاد را درون گودالی که پای یکی از کاج‌ها حفر کرده بود، ریخت. روی گودال را هم چنان با کوبیدن بیل صاف کرد که انگار نه انگار گودالی آنجا حفر شده بود.

وقتی از زندان بیرون می‌رفتم انگار شهرزاد هم با من بود، آن دختر ۲۷ ساله شجاع که دانشجوی دانشگاه شیراز و اهل مشهد بود، شیرزنی بود این دختر، با آن قد نسبتاً بلند، پوست تیره، موهای بلند مشکی، چشم‌های درشت و زیبا و صورت باریک و کشیده دست از سرم برنمی‌داشت. با خودم گفتم: "خداوندا، ما داریم چیکار می‌کنیم، خداوندا، باورم نمی‌شود، خداوندا کمکم کن!.


زیرنویس:

* سلسله مطالبی که نهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی در شکنجه‌گاه‌ها و زندان‌های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشه‌هایی از جنایت‌های پنهان مانده جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می‌دارد. (با توجه به اینکه در زندان‌های حکومت اسلامی، شاغلین در زندان‌ها از نام‌های متعدد و مستعار استفاده می‌کردند - و می‌کنند-، نام‌ها و فامیلی‌ها می‌توانند واقعی و حقیقی نباشند). (م.ن)

۱- توضیح در مورد یک انتقاد:
خواننده ارجمندی با نام "ناظر" در بخش کامنت‌های گفت و گوی بخش هفتم، منتشر شده در تارنمای عصر نو، نوشته است: "اطلاعات نادرستی در این نوشته است. احمد وحید دستجردی، معاون وزارت دفاع بود که امروز برکنار شد. سابقه عملیاتی و امنیتی ندارد. مرتضی رضایی فرمانده سپاه در اوایل انقلاب و قائم مقام سپاه در دوره فرماندهی رحیم صفوی بود. بهتر است آقای نقره‌کار در مورد صحت اطلاعات منبع خود‌‌ دقت کند".
"ناظر" ارجمند: در نوشته مورد نظر (بخش هفتم) به پست سابق احمد وحید دستجردی و سابقه عملیاتی و امنیتی او اصلاً اشاره‌ای نشده است و اطلاعاتی در این مورد داده نشده است که صحبت بر سر صحت و سقم آن اطلاعات باشد. اما "ناظر" عزیز درست می‌گوئید و آقای احمد وحید دستجردی معاون وزارت دفاع بودند و سابقه عملیاتی و امنیتی هم ندارند. در واقع باید از شما سپاسگزار بود که با اضافه کردن این نکات مطلب را کامل‌تر کرده‌اید. آقای مرتضی رضائی فرمانده سپاه در اوایل انقلاب نبودند، اولین فرمانده سپاه ابوشریف (عباس زمانیان) بود و بعد محسن رضائی، که در نوشته اشاره شده که آقای مرتضی رضائی نسبتی با محسن رضائی ندارد. این نکته درست است که آقای مرتضی رضائی قائم مقام سپاه در دوره رحیم صفوی بود، و سپاس مجدد از شما که به این نکته تکمیلی هم اشاره کردید.

منبع: وبسایت «گویانیوز»


سایر بخش‌های «جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی»:










------------------------------------

لطفاً از نوشتارهای زیر نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمی‌تر به جدیدتر)































------------------------------





لطفاً در صورت امکان و صلاحدید، عضو شوید:

۴ نظر:

  1. سرنگون باد رژیم اشغالگر اسلامی زنده باد آزادی برابری ودمکراسی
    من شهرزاد از نزدیک میشناختم .یادش زنده باد وراهش پر رهرو .شهرزاد با نام مستعار شهلا در دانشگاه ادبیات شیراز با من هم کلاس بود ودر دفتر پیشگام با هم بودیم.با خواندن این متن خاطرات سالهای اسارت در عادل آباد وشکنجه ها ومجید تراب پور کثیف وخلوصی که بیشتر از همه بچه ها را آزار میدادند را به خاطر آوردم .با ارده ای آهنین به پیش برای سرنگونی رژیم تجاوز وشکنجه حاکم بر ایران.

    پاسخحذف
  2. با سلام به دوست عزیز ناشناس
    از دیدگاه شما که تأییدی است بر صحت مطالب این مجموعه نوشتارها صمیمانه سپاسگزارم
    به امید یافتن راهی به رهائی از راه آگاهی بدون دادن هزینه های گزاف و بی حاصل از جان و جیب ملک و مردم ایران زمین

    پاسخحذف
  3. من این سوال برام پیش اومده این اقایی که این خاطراتو مینویسه واقعا خودش هیچکاری نکرده فقط ناظر این کارا بوده باورش که خیلی سخته

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. گریه م قطع نمیشه الان سکته میکنم

      حذف

*** نظرات شما بلافاصله منتشر می‌گردد ***