پدر حداد عادل رئیس ساواک
شیراز بوده!
پنجمین
نامه سرگشاده روحالله زم به خامنهای
«نجواهای نجیبانه»، ۱ خرداد ۱۳۹۱: روحالله
زم، فرزند محمدعلی زم - از مدیران شاخص فرهنگی در جمهوری اسلامی، که پیش از این مدیرکل
حوزه هنری بوده است - در پنجمین نامه سرگشاده خود، با اشاره به نسبت فامیلی علی
خامنهای با غلامعلی حداد عادل - او پدرزن مجتبی خامنهای است - و اینکه وی به
عنوان جدیترین گزینه برای ریاست مجلس نهم در نظر گرفته شده است، بیان میدارد که
پدر حداد عادل در زمان حکومت پهلوی ریاست ساواک در شیراز را به عهده داشته است؛ او
در این زمینه خطاب به خامنهای مینویسد:
«یکی از اقوام و نزدیکان شما که بسیار به او علاقهمندید و از قضا
مدیر مدرسه من در سال اول دبیرستان نیز بوده است [غلامعلی حداد عادل]، قصد دارد با
حمایت مستقیم شما دگر بار به ریاست مجلس منصوب شود. ایشان مورد حمایت «جبهه پایداری»
به زعامت «محمدتقی مصباح یزدی» نیز هست، که درباره آقای مصباح و کارکرد ایشان در
حکومت ایران نیز حرفهای ناگفته بسیاری است که مجال آن اکنون نیست؛ اما از شما
رهبر «توانا»، «عادل»، «بصیر» و «مدیر و مدبر» تقاضا دارم کمی در پیشینه ایشان و ریاست
پدرشان در قبل از انقلاب در ساواک شیراز تأمل فرمایید. شاید از تصمیم خود منصرف شدید!»
او در بخش دیگری از نامه خود، مینویسد:
«شاه، طاغوت بود، شما نیز طاغوت. شاه، کافر
بود، شما نیز کافر. شاه، فاسد بود، شما نیز فاسد. شاه، قاتل بود، شما نیز قاتل؛ و
در نهایت: شاه رفت و «سید علی خامنه ای» نیز باید برود.»
غلامعلی
حداد عادل، خود را «غلام علی» (خامنهای) میداند و در مدح و ثنا و ستایش او شعر
میسراید؛ با توجه به ریاست حداد عادل بر فرهنگستان زبان فارسی و معادلسازیهای
او برای واژگان فارسی، میتوان بر سبک و سیاق خود وی، برای نام او نیز اینچنین
معادلسازی نمود:
«غلام علی حداد عادل» = «نوکر برتر آهنگر
دادگر!»؛
که
البته واژه «عادل (دادگر)» در نام او طنزی تلخی و نامی بیمسما است! هرچند «غلام
علی» (نوکر برتر) علی خامنهای بودن او، بسیار مناسب و بامسما به نظر میرسد! این
معادل (برابرنهاده) نیز از سوی «نجواهای نجیبانه» به «نوکر برتر آهنگر دادگر»
(غلامعلی حداد عادل) پیشکش میگردد! امید که مورد پسند او و البته طبع لطیف طنازان
قرار گیرد!
به هر روی، متن کامل نامه روحالله زم به علی خامنهای، به نقل از صفحه فیس بوک او،
به شرح زیر است:
جناب آقای علی خامنهای
رهبر حکومت اسلامی ایران
اکنون زمان گفتار پنجم من به عنوان یک فرد عادی
از جامعه ستمزده ایران تحت زعامت شما و شما به عنوان زعیم جامعه ایران فرا رسیده
است.
این گفتار یکطرفه زمان زیادی نیست که آغاز
شده، اما در همین زمان کوتاه، مباحث اساسی میان ما رد و بدل گردیده، به طوری که
تأثیر این کلام در جامعه به قدری بوده است که طبق اخبار رسیده، عصبانیت «جمع جاهل»
اطرافیان شما و خبرسازیهای کاذب آنان را علیه من به دنبال داشته است...؛ برای
همچون منی، نه آن عصبانیت مهم است و نه آن خبرسازیهای آشکار و رایج؛ مهم، بیان
مطالبات جامعه ستمدیده و فروخفته ایران است و طرح نکاتی که از نظر حکومت ایران
جزء خطوط قرمز برای «حفظ امنیت ملی» تلقی میشود. چه اینکه شورای عالی امنیت ملی
نامهنگاری مستقیم به رهبر را جزء خطوط قرمز نظام برای «حفظ امنیت ملی» برشمرده و
خواستار برخورد مستقیم با عوامل آن شده است.
مطلب مهم دیگری که مرا به نوشتن ناگفتهها با
شما تشویق میکند، اصرار شخصیتهای موجه مورد قبول جامعه ایران در پیمودن این راه
خطیر است که باعث میشود بر این راه خود اصرار ورزم. عدم پاسخگویی شما این شائبه
را برای بسیاری از فعالین و دلسوزان ایجاد مینماید که «نامهنگاری» به رهبر، کاری
از پیش شکستخورده است و نتیجهای ملموس را در پی ندارد. اما من میدانم که این
نامهها جزو خطوط قرمز شماست و شما تحمل پاسخگویی و عمل به «شأنیت مسؤولیت» خود را
بر نمیتابید و حکومت شما نیز این عمل را جزء خطوط قرمز امنیتی خود میداند... پس
من آگاهانه بر ادامه این راه پرخطر اصرار میورزم و همانطور که اطلاع موثق دارم که
نامههای قبل مرا خواندهاید و بعضاً در برخی از موارد، دستور پیگیری هم دادهاید،
شما را به خواندن مکاتبات بعدی خود دعوت میکنم. ایمان دارم که جز رضای خداوند،
منظور دیگری ندارم. پس، از شهادت و دستگیری در این راه نیز ابایی را به خود راه نمیدهم.
شما برای تحکیم پایههای رهبری خود در ایران
سالها کوشیدهاید و اطرافیان شما سعی داشتهاند به انحای مختلف، شما را «قدسیسازی»
کنند، از رهبر ایران به عنوان واسطه فیض زمین و آسمان یاد کنند. این مهم، گاه بر
پرتاب کردن نور «پرژکتورهای متعدد» بر صورت شما اتفاق افتاده، گاه با ایراد «تعابیر
سخیف» و «عوامفریب» توسط اطرافیان شما و سکوت شما در برابر آن؛ پرتاب نور و این
تعابیر نازیبا، به معنی تأیید و چراغ سبز برای ادامه روند گذشته است. پس مورد خطاب
قرار دادن این مقام، حتماً خطراتی در پی دارد که همه میدانند. گر نه همه شما را
به صورت رسمی مورد خطاب قرار میدادند.
اما خطاب میان من و شما:
خطاب یک انسان عادی و معمولی و زجرکشیده است با
یک انسان زمینی و عادی ولی متنعم! چارهای جز این ندارم که بر اساس یک «مانیفست»
با شما سخن بگویم. این مانیفست اکنون چه بخواهیم و چه نخواهیم میان من و شما جاری
است و بین ما حکم میکند.
در اصل ۱۱۰ این مانیفست، اختیارات اساسی را برای
مقام رهبری در نظر گرفتهاند و به جرأت میتوان گفت تمامی موارد حاکم بر این اصل،
توسط شما اجراء گردیده است. اتفاقاً آن بندهایی که در این اصل توسط شما کراراً
مورد استفاده قرار میگیرد، مواردی است که حاکمیتی و تثبیتکننده تاج و تخت شماست
و به رهبری شخص شما مربوط میشود. اما در این اصل و در بند سوم آن، فرمانی است که
هیچ زمان توسط شما صادر نگردیده و آن «فرمان همهپرسی» است که مستقیماً به دخالت
رأی مردم در سرنوشت خویش مربوط است.
رتبهبندی این بند در اصل ۱۱۰ نشان از اهمیت
والای آن دارد. لیکن دلیل عدم اجرای آن برای ما مشخص است. رهبری که سالهای سال
کوشیده در تمام امور ریز و درشت مملکتی چنگاندازی کند و تمام عزل و نصبهای حکومتی
را زیر فرمان خود بگیرد، حق دارد که این بند از وظایف قانونی خود را نادیده بگیرد
و آن را مسکوت بگذارد؛ چون با اجرای اولین فرمان در زمان حاضر، موجودیت خود و نظام
تحت امرش به خطر خواهد افتاد و برای ماندن در جایگاهش یکی از مهمترین وظایف خود
را اجرا نمیکند! به همین راحتی!
در اصل ۱۱۱ مانیفست حاکم بر ما آمده است: «هر
گاه رهبر از انجام وظایف قانونی خویش ناتوان شود و از صفات قانونی مترتب بر این جایگاه
دور گردد، از مقام خود برکنار میشود و تشخیص این امر بر عهده خبرگان رهبری است»؛
سؤال مهمی که پیش میآید این است که اگر خبرگان رهبری توان برکناری رهبر را نداشته
باشد، تشخیص این امر بر عهده کیست؟ کیست که نداند «خبرگان رهبری» مجلسی تشریفاتی و
ناتوان است و افراد این مجلس، افرادی چاپلوس، منفعتطلب، و تحت نفوذ نهادهای امنیتی
ایران هستند؟ کیست که نداند ادارهای کوچک در یک ناحیه تهران، مانند اداره برق یا
اداره آب و فاضلاب، تأثیرگذاریاش در منطقه تحت حاکمیت خود از تأاثیرگذاری خبرگان
رهبری بر وظایف ذاتی خویش بیشتر است؟ چه کسی یا کسانی باید تشخیص دهند خبرگان
رهبری از افرادی ناتوان و سنتی مربوط به عصر یخی تشکیل شدهاند و فقط دو بار در
سال، آن هم دو روز، تشکیل جلسه میدهند، آن هم در حالی که اغلب خوابند و در روز
آخر به محضر شما میرسند با «به به» و «چه چه»های مرسوم در آن ملاقات؟! نتیجه اینکه
این انفعال و ایستایی به حدی شده است که شما و اطرافیانتان به طور مستقیم، خبرگان
را از دخالت در امور رهبر منع میکنید و بقیه هم مجبورند اطاعت کنند؛ چون همه امور
در ید قدرت شماست.
حال از این بیان ساده و در عین حال محترمانه با
هم به نتیجه بزرگی خواهیم رسید... در ادامه با من همراه باشید
همانطور که خود واقفید، پس از اصلاح مجدد
قانون اساسی و نشستن شما بر کرسی قدرت و مسند حکومت، تلاشهای بسیاری توسط شما و
اطرافیانتان برای تصاحب جزییترین مناصب حکومتی صورت پذیرفت. چنانکه سالهای سال
است تمامی امور ریز و درشت کشور و همچنین تمامی منابع مالی مهم و غیرمهم در اختیار
و ید فرمان شما قرار گرفته است. صرف نظر از اینکه شخصیت شما، شخصیت پاسخگویی نیست
و همواره از دادن پاسخ به افکار عمومی متنفر هستید و خود را در جایگاهی قرار نمیدهید
که افراد از شما سؤال نمایند، قانون اساسی «شأنیت رهبری» را شأنیت مسؤولیت و
پاسخگویی میداند. هر چند بر من یقین است که شما در برابر چند سؤال ذیل پاسخی برای
گفتن ندارید و من اگر لیست مطالبات را برای پاسخگویی شما عرضه کنم شما از پاسخ
دادن ناتوان میمانید. پس در همین حد به طرح چند سؤال اکتفا مینمایم تا به نتیجهگیری
اصلی برسم.
رهبر مذهبی ایران!
۱-
قطعاً اطلاع دارید که سن مصرف مشروبات الکلی درکشور به ۱۶-۱۵ سال رسیده است؟
آیا اطلاع دارید که در سال ۱۳۸۸ حدود ۲۵ میلیون
لیتر مشروبات الکلی در کشور مصرف شده است؟
اطلاع دارید که یکی از اقلام عمده و سودآور که
روزانه در داروخانههای کشور توسط مردم مصرف میشود الکل سفید است؟
آیا اطلاع دارید که ۲۰% تولید الکل اتیلیکی کل
کشور به تولید الکل سفید مشغولند؟
طبق آمارها مصرف مشروبات الکلی اعم از الکل سفید،
الکل وارداتی و مشروبات دستساز، سهم هر ایرانی را از مصرف سه و نیم لیتر برآورد
کرده است؟
پایه غلظت مصرف الکل در ایران ۴۰% و در اروپا
۳% است!
اگر شما قرار بود مقامی پاسخگو باشید، چه جوابی
به این سؤال میدادید؟
۲-
آیا از میزان مصرف مواد مخدر صنعتی در میان ملت خود اطلاع دارید؟ میدانید حتی برخی
از کسبه در تهران نیز این مواد را میفروشند و جوانان برای فرار از مشکلات جاری
خود چه میزان مواد مخدر در طول روز مصرف میکنند؟ چه پاسخی دارید؟
۳-
تعداد یازده تن از سرداران کنونی و پیشین جنگ ایران-عراق طی حوادث مشکوکی از دنیا
رفتهاند. عموماً مرگ آنها «ایست قلبی» عنوان شده است. اینکه در عرض سه-چهار ماه این
تعداد از سرداران سپاه پاسداران، آن هم پس از وقایع وحشیانه حکومت شما در سال ۸۸ و
پس از تسویه حسابهای درونسازمانی وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران با عنوان مشترک
«ایست قلبی» بمیرند آیا تأثر شما را بر نمیانگیزد؟ اگر از وقوع این حوادث متأثرید،
چرا یک پیام تسلیت خشک و خالی خطاب به خانوادههای آنان نمیدهید؟ مگر شما در سالیان
نه چندان دور برای یک مقام دست چندم سپاه پیام تسلیت صادر نمیکردید؟ این عدم
واکنش توسط شما ما را به این نتیجه میرساند که شما در حال پاکسازی افراد مخالف با
تفکر خود در سپاه و وزارت اطلاعات و دیگر ارگانهای تأثیرگذار هستید. نمونه جدید و
پیشرفتهای از «قتلهای زنجیرهای» در حال وقوع است.
۴-
آیا شما از احمدی نژاد میترسید؟ کیست که نداند احمدی نژاد به مانند «بادکنکی» بود
که شما آن را باد کردید؟ ولی ندانستید که این بادکنک، کوچک و ضعیف است.
شما چنان آن را با شدت باد کردید که ناغافل در
صورت خودتان ترکید و صدایش همه جا را لرزاند. شاید دلیل عمده ترکیدن این بادکنک این
بود که در کودکی فرزندانتان برای آنها بادکنک باد نکرده بودید و نمیدانستید حجم
باد داخل بادکنک باید چقدر باشد! شما چنان در برابر احمدی نژاد دست به عصا و ترسو
نشان میدهید که آن نشانههای مصرح در قانون اساسی را که «صفات رهبری» است، زیر
سؤال بردهاید و کیست که نداند برای رفتن بی سر و صدای احمدی نژاد، هزاران نقشه و
برنامه در سر پروراندهاید که او برای شما زحمت ایجاد نکند. احمدی نژاد، برآمده از
استبداد و تفکر سنتی و غیر واقع بین شماست. او مشکلات عدیدهای برای ملت ایران و
سرزمین مادریمان ایجاد کرد و میکند. اما شما در برابر او ناتوانید.
۵-
به خاطر ندارم که تعداد مجسمههایی که در یک روز در شهر تهران گم شد چند تا بود؛
اما درست در پایتخت، همانجا که مرکز حکومت ایران است و مرکزیت نهادهای سیاسی- امنیتی
در آنجاست، تعداد زیادی مجسمه هیولاگون گم شد و دو سال است پیدا نشده. نهادهای
مسؤول هنوز میگویند پیدا نشده و عوامل این سرقت را شناسایی نکردهایم! عقیده من این
است که این یک نقشه از پیش طراحی شده با هماهنگی سایر ارگانها بوده است. اگر شما
این را تأیید نکنید بر ناتوانی خود و مدیرانتان مهر تأیید را کوبیدهاید. در برابر
این سؤال پیش پا افتاده چه پاسخی دارید؟
۶-
آیا در حکومت شما به زندان افکندن مادر دو فرزند که اتفاقاً دچار فلج عضلانی نیز
هست [خانم نرگس محمدی]، صرفاً به جرم بیان عقیده و انجام فعالیتهای مربوط به «حقوق بشر» افتخارآمیز
تلقی میشود که بر انجام آن اصرار میورزید؟ میخواهید قدرت حکومت خود را به چه
کسانی نشان بدهید؟
آیا اساساً انجام چنین کاری برگرفته از قدرت
است یا ترس روزافزون شما و حکومتتان از افراد؟
آیا عدم رسیدگی به تخلفات افرادی ذیل حکومت شما
و گوش به فرمان شما تبعیض شما را به جامعه تزریق نمیکند؟
چرا به شکایت مصطفی تاجزاده علیه آیتالله جنتی
رسیدگی نمیشود؟
چرا افراد مؤثر جامعه را به زندانها میافکنید؟
نسرین ستودهها، محمدعلی دادخواهها، محمدرضا معتمد نیاها و...
چرا به شکایت ۷ نفر از سردار مشفق به دلیل
مهندسی انتخابات سال ۱۳۸۸ رسیدگی نمیشود؟ مطمئن باشید اگر رسیدگی کنید نه سردار
مشفق به دلیل «ایست قلبی» از دنیا خواهد رفت و نه از عمر هزاران ساله آیتالله جنتی
چیزی کم بشود! این عدم استواری شما در دفاع از حق، صفات رهبری را از شما سلب و شما
را خود به خود غیرمشروع میسازد.
۷-
فرض کنید در حکومت شاه یکی از فرزندان شما مثل آقا مصطفی یا مسعود یا مجتبی که ۲۳
سال بیشتر سن نداشته باشند، در پی اعتراضی ساده جلوی ژاندارمری یا شهربانی کشته میشدند؛
بعد شما به این کار اعتراض میکردید و گریه و شیون و زاری؛ بعد، زمانی که بر سر
مزار پسرتان بودید، ساواک شما را دستگیر و به سه سال زندان محکوم میکرد؛ آن وقت
راجع به شاه در سخنرانیهایتان چه میگفتید؟! حتماً خواهید گفت شاه و ساواک نیز
کارهای مشابه اینچنینی را انجام داد.
در حکومت اسلام «رامین رمضانی» ۲۳ ساله در روز
۲۵ خرداد جلوی پایگاه بسیج با گلوله مستقیم «قاتلان» بسیجی کشته میشود. پدرش
اعتراض و دادخواهی میکند، بر سر مزار فرزندش میرود؛ نیروهای امنیتی پدرش را بر
مزار فرزند رشید شهیدش دستگیر و به سه سال زندان محکوم میکنند.
فرق ولایت فقیه با نظام پادشاهی و علی خامنهای
با محمدرضا پهلوی در چیست؟
محمدرضا به زعم شما چنان کرد و سید علی خامنهای
به زعم ما چنین.
نتیجهگیری
ساده: شاه، طاغوت بود، شما نیز طاغوت. شاه، کافر بود، شما نیز کافر. شاه، فاسد
بود، شما نیز فاسد. شاه، قاتل بود، شما نیز قاتل؛ و در نهایت: شاه رفت و «سید علی
خامنه ای» نیز باید برود.
در برابر این سوال چه پاسخی دارید؟
۸-
آیا قبول دارید که شما قدرت مطلق در ایران هستید؟ حتماً من، شما و بسیاری، این
سؤال مرا تأیید میکنند.
در چند روز گذشته ترانهای از یک خواننده
[ترانه
«نقی» شاهین نجفی] در داخل و خارج از کشور، سر و صدای زیادی به پا کرد؛ مخالفین و موافقین زیادی
را نیز به واکنش وا داشت؛ صرفنظر از محتوا، پیام و هدف این اثر هنری، سؤالی از شما
دارم:
به لطف ریاست و رهبری شما در ایران، افراد بسیاری
از دین اسلام گریزان شدند.
تنها در کشور هلند و در سال ۸۸ تعداد ۲۰۰۰ نفر
از ایرانیان، پناهنده و به دین مسیحیت گرویدند.
وسعت این اتفاق را میتوانید به چند برابر و در
کشورهای مختلف از جمله داخل ایران ضرب و تقسیم کنید.
آیا این افراد در مدارس جمهوری اسلامی پرورش نیافته
بودند؟
آیا در صفوف مدرسه با سرهای از ته تراشیده در
سرما نمیایستادند تا «کلام خدا» از بلندگوی مدرسه پخش شود و بعد سر کلاسها
بروند؟
آیا این افراد در پادگانها سربازی نرفتند و زیر
نظر «سازمانهای عقیدتی-سیاسی» نبودند؟
آیا برای آنها صبح و شام از تلوزیون جمهوری
اسلامی اذان و قرآن پخش نکردید؟ چرا نتیجه چنین شد؟ چطور و کجا قصد دارید به
اشتباه خود در رهبری مردم ایران اقرار کنید؟ چطور میخواهید مسؤولیت دینگریزی
افراد را در جامعه ایران بپذیرید؟ «گشت ارشاد» و اصولاً نیروی انتظامی بدون اذن
شما مگر میتواند در جامعه جولان دهد و تبدیل به «آزاردهنده اجتماعی و عقیدتی»
مردم ایران شود؟!
همانطور که در نامه سوم هم گفتم، شخص شما
مسؤول اصلی اجراسازی پروژه «اندلسیسازی» در ایران هستید. شما اجرای پروژهای را
بر عهده دارید که هدف اصلی آن دینگریزی و «اسلامیزه» کردن ایران است. خواسته یا
ناخواسته شما مسؤولید. تا کی قرار است مردم ایران چوب اشتباهات و کجفهمی شما و یارانتان
از «قرائت خشک و نامقدس» اسلام ذهنیتان را بپردازند؟ سؤالات بسیاری است از من و
همنسلان من. از همنسلان و نسل سوخته دهه ۵۰ و ۶۰ و ۷۰... اما همین ۸ سؤال کافی
است تا به ناتوانی شما در اداره امور کشور اذعان نماییم.
حضرت عظمی!
کشور ایران کشوری نیست که در آن «قحط الرجال»
موج بزند.
مغزهای پرتوان و اندیشمند این سرزمین در خارج
از کشور خود رشد یافتند و مدارج و مناصب مهمی را حتی در کشور آمریکا تصاحب کردهاند.
چرا فکر میکنید که در مملکت «قحط الرجال» است
و افرادی وجود ندارند که بتوانند کشور را اداره نمایند؟
چه توهمی و از چه منبعی باعث شده خود را «قدسی»
بپندارید و با دین و زندگی جماعتی بس فراوان بازی کنید؟
نمیپندارید که «قدسی» فرض کردن خودتان یکی از
بندهای همان پروژه «اسلامیزه» کردن ایران است؟!
میدانم که در زمان خواندن این سطور برافروخته
میگردید و دستور برخورد شدید با من را خواهید داد؛ اما باید بدانید با برخورد شدید
سربازانتان با من مشکلی حل نخواهد شد. این سؤال یک نسل است از شما. گریزی جز پاسخ
ندارید. اگر پاسخ ندهید لاجرم زودتر خواهید رفت...
پس از افشای نام
دو تن از مسؤولین وزارت اطلاعات که از قضا یکی از آنها برادر «وزیر اطلاعات فعلی و مورد علاقه» شما [حیدر مصلحی] بود،
فشارهای زیادی بر من آغاز گردیده، به طوری که باعث نگرانی جمع زیادی از افراد شده
است. در همین جا و با صراحت اعلام میکنم این فشارها اندک خللی در عزم و اراده من
برای پیگیری مطالبات اساسیام در پی نخواهد داشت. مگر اینکه کاری کنید که صدایم در
گلو خفه شود و این آرزوی همیشگی من از خداوند متعال برای شهادت به دست طاغوت زمانم
بوده است.
در پایان، لازم است یاداوری کنم که یکی از
اقوام و نزدیکان شما که بسیار به او علاقهمندید و از قضا مدیر مدرسه من در سال
اول دبیرستان نیز بوده است [غلامعلی حداد عادل]، قصد دارد با حمایت مستقیم شما دگر
بار به ریاست مجلس منصوب شود. ایشان مورد حمایت «جبهه پایداری» به زعامت «محمدتقی
مصباح یزدی» نیز هست، که درباره آقای مصباح و کارکرد ایشان در حکومت ایران نیز حرفهای
ناگفته بسیاری است که مجال آن اکنون نیست؛ اما از شما رهبر «توانا»، «عادل»، «بصیر»
و «مدیر و مدبر» تقاضا دارم کمی در پیشینه ایشان و ریاست پدرشان در قبل از انقلاب
در ساواک شیراز تأمل فرمایید. شاید از تصمیم خود منصرف شدید!
«به
حباب نگران لب یک رود قسم!
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت!
غصه هم خواهد رفت!
آنچنانی که فقط خاطرهای خواهد ماند!
لحظه را دریابیم!
باور روز برای گذر از «شب» کافی است!»
تا گفتار بعد، یا حق!
* دیدگاههای وارده در نوشتارها لزوماً
دیدگاه «نجواهای نجیبانه» نیست.
------------------------------------
نوشتارهای مرتبط:
------------------------------------
لطفاً از نوشتارهای زیر
نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده
وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمیتر به جدیدتر)
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۴): احکام دهگانه شاهرودی - خمینی درباره تجاوز،
شکنجه و کشتار
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۸): سرنوشت دردناک و رقتانگیز فرماندهان و قهرمانان
جبهههای جنگ
------------------------------
لطفاً در صورت امکان و
صلاحدید، عضو شوید:
ظاهراً آقای زم در مالزی یا یکی از کشورهای آسیای شرقی به سر برند. خواستم هشدار دهم و به ایشان پیغام دهید که برادر زاده حداد عادل و هم مدرسه ای سابق ایشان اینک در مالزی می باشد و اخیراً نیز خود حداد سفری به مالزی داشت. لذا ایشان شدیداً بایستی مواظب رفت و آمدهای خودشان باشند تا خدای ناکرده با خطری از جانب وزارت کشتار مواجه نشود.
پاسخحذف