صفحات

۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

در توبره ما آشغال می‌ریزند و بارمان می‌کنند؛ گزارش‌های دروغ در مورد زندان



در توبره ما آشغال می‌ریزند و بارمان می‌کنند؛
گزارش‌های دروغ در مورد زندان

نویسنده: «همنشین بهار»


«نجواهای نجیبانه»، ۸ فروردین ۱۳۹۱

«آزاد آزاده – ع. خ.»: به دنبال انتشار سلسله نوشتارهایی با عنوان «جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی» در ۱۳ بخش در وبلاگ «نجواهای نجیبانه» به نقل از وبسایت «گویانیوز»، دوست عزیزی با نام «همنشین بهار»، که دل در گرو ایران و ایرانی دارد، و با این وجود، تلاش می‌کند با نگاهی واقع‌بینانه و به دور از بزرگ‌نمایی و پرده‌پوشی به امور و جریان‌ها نظاره کند، نوشتار زیر را برای «نجواهای نجیبانه» ارسال داشتند.

می‌دانیم که دریافت اطلاعات صد درصد غیر قابل خدشه در مورد زندان‌های نظام جمهوری اسلامی، تقریباً محال است. زندان‌هایی که نه شاهد و ناظر بی‌طرفی در آنها حضور داشته و نه گزارش‌های تحقیقی و مستند منابع غیروابسته به رژیم در مورد آنها منتشر شده است و نه جمهوری اسلامی، اجازه نظارت و انتشار اخبار مستند در مورد آنها را داده است. از سوی دیگر، در اصل وجود جنایت و خیانت در کارنامه جمهوری اسلامی و سیاهی این کارنامه تردیدی نیست؛ بنا بر این، به نظر می‌رسد می‌توان با کنار هم قرار دادن و مقایسه و تطبیق مجموعه گزارش‌ها از زندان‌ها و جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی، که توسط منابع گوناگون منتشر شده است، در نهایت به منظری نزدیک به واقعیت دست یافت.

از آنجا «نجواهای نجیبانه» جریان آزاد اطلاعات را ارج می‌نهد و هدف خود را «یافتن راهی به رهائی از راه آگاهی، بدون دادن هزینه‌های گزاف و بی‌حاصل از جان و جیب مُلک و مردم ایران‌زمین» قرار داده است و تلاش می‌کند «در رهگذر باد، نگهبان لاله» باشد، مطلب «همنشین بهار» را منتشر می‌سازد و به نوشتارهایی که در این راستا باشند، خوش‌آمد می‌گوید.

متن کامل مطلب ارسال شده توسط «همنشین بهار» به شرح زیر است:

«در توبره ما آشغال می‌ریزند و بارمان می‌کنند؛
گزارش‌های دروغ در مورد زندان»
 
«مردم رنجدیده ایران از دو رژیم شاه و شیخ خاطرات تلخ دارند. عمله ستم، پیش و بعد از انقلاب، آنان را به معنی واقعی کلمه آزار داده‌اند. چه خانواده‌ها که پاشیده شد و چه گل‌ها که پرپر گشت...

کند و کاو آن بیداد، نماز و نیاز زمانه ما است، مبارزه با فراموشی است و مبارزه با فراموشی، یک وظیفه تاریخی. اما در این رویارویی، دام و دَد، فراوان است و روایت‌های غیرواقعی در کمین.

سخن نگفتی و چون گفتی سنگ منجنیق بود که در «آبگینه‌خانه» انداختی

درست است که هرگاه حکومت و جباریت با هم در می‌آمیزند و ستم را به اوج می‌رسانند، کسانی که در برابر آن می‌ایستند نیز، به اوج می‌روند و سر از عرش در می‌آورند، اما بزرگ‌نمایی، (چه در مورد دوست و چه در مورد دشمن) ما را به بیراهه می‌کشاند. نه کسانی که در برابر پستی و سیاهی قد علم کرده‌اند و ما دوستشان داریم، گل بی‌عیب هستند، و نه طرف مقابل ما شر مطلق و سیاهی محض.
چه بسا کسانی که از آنان اسطوره ساخته و سمبل دلیری و فرزانگی می‌دانیم آن‌چنان نباشند که می‌پنداریم. از سوی دیگر، ممکن است شناخت ما از رقیب یا دشمن (دشمنان آزادی) واقعی نباشد.

ساواکی‌ها هر شب با یک سر بریده به خانه می‌رفتند!

در رژیم پیشین، ساواک سد راه نیروهای ترقی‌خواه شد و بگیر و ببند راه انداخت. از تک و توک افرادی که در ساواک خدمت می‌کردند و با آزادی‌کشی و اختناق و شکنجه زندانیان میانه نداشتند که بگذریم، ساواک (و به طور خاص اداره کل سوم موسوم به امنیت داخلی) در مجموع بازدارنده بود. بازدارنده بود حتی اگر زندانیان سیاسی را سر به نیست نمی‌کرد و زیر شکنجه نمی‌کشت.
اگر صمد بهرنگی در رودخانه غرق گشته، جلال آل احمد خودش در شهر «اسالم»، غزل خداحافظی خوانده و دکتر علی شریعتی با سکته، درگذشته است، اگر آیت‌الله سعیدی با مرگ طبیعی جان داده و سر آیت‌الله غفاری با مته سوراخ نشده و داستان تجاوز افسر زندان قصر، سروان «قاسم ژیان پناه» به زندانیان سیاسی دروغ باشد (که بود، هر چند به همین دلیل تیرباران شد)، از بازدارندگی ساواک و ظلم شکنجه‌گران نمی‌کاهد اما ذهنیت و بزرگ‌نمایی ما را هم نشانه می‌گیرد.
با همین ذهنیت و بزرگنمایی بود که از خانه سرهنگ زیبایی چند گونی ناخن (ناخن زندانیان شکنجه شده!) کشف شد و تعداد زندانیان سیاسی دوران شاه که رقم واقعی‌اش حدود ۳ هزار نفر بود به صد هزار رسید و امثال حنیف نژاد و جزنی و فاطمه امینی و مرضیه اسکویی، که در مصاف با ستم دوران جان باختند نه حدود ۳۰۰ نفر، هزاران نفر تبلیغ شد و همه چا پیچید هفدهم شهریور سال ۵۷ در میدان‌ ژاله‌ تهران‌ (میدان‌ شهدا) صدها نفر به خاک و خون غلطیدند در حالی که فقط ۶۳ نفر جان باختند.
زنده‌یاد اسدالله مبُشری (اولین وزیر دادگستری جمهوری اسلامی) اوائل انقلاب در تلویزیون ایران می‌گفت ساواکی‌ها هر شب با یک سر بریده به خانه می‌رفتند و سر را وسط سفره شام می‌گذاشتند....
خون پاک‌ترین فرزندان ایران به گردن شکنجه‌گران اداره کل سوم ساواک موسوم به امنیت داخلی است اما بزرگنمایی و گزارش‌های غیرواقعی ما هم زشت و جفا است.

وان حمام که در آن اسید می‌ریختند و زندانیان را در آن می‌انداختند!

اوایل انقلاب خبر حمله به خانه سرهنگ زیبایی بر سر زبان‌ها افتاد و گفته شد آنجا شکنجه‌گاه ساواک بوده است.

سرهنگ زیبایی در شمار افسران امنیتی بود. در فرمانداری نظامی با تیمور بختیار همکاری می‌کرد و ازسال ۱۳۳۹ چند سالی دبیر اول سفارت ایران در وین بود، ولی خانه‌اش جزو خانه‌های امن ساواک نبود. (ساواک ۸ خانه امن داشت.)
روایت زیر بخشی از مطلبی است که روزنامه اعتماد در تاریخ ۲۸ دی‌ماه ۱۳۸۷ بازپخش نمود.

«.... (...) وقتی وارد خانه سرهنگ زیبایی شدیم، وحشت سراسر وجودم را گرفت. اسباب و وسایل شکنجه به وفور به چشم می‌خورد. ناخن‌های کشیده شده در گوشه و کنار پخش بودند. موهای کنده شده، خون فردی بر در و دیوار، همه و همه حکایت از وحشیانه بودن اعمال ساواکی‌ها داشت.
یک قطعه از پای انسانی را میان خاک و خُل‌ها پیدا کردم که هنوز گوشتش تازه بود. وارد زیرزمین که شدیم، راهرو خیلی تاریک و تنگ بود. داخل راهرو، اتاق‌های کوچکی در سمت چپ بود که هر کدام برای خود لوازمی ‌خاص داشتند.
داخل یکی از اتاق‌ها وانی بود که می‌گفتند در آن اسید می‌ریختند و زندانی‌ها را داخل آن خوابانده و نابود می‌کردند. داخل اتاق دیگر، تختخواب دوطبقه‌ای بود که مثل شوفاژ لوله‌کشی شده بود و هنگامی ‌که داغ می‌شده، زندانی را لخت روی آن می‌خواباندند...

سوراخی روی دیوار یکی از اتاق‌ها بود که خیلی حساس شدم. جلو که رفتم، از پشت آن متوجه شدم انگشت را که داخل آن می‌کردند، گیوتین کوچکی آن را قطع می‌کرده...

***

خانه یک سرهنگ ساواک در جریان زد و خوردهای خیابانی تهران به آتش کشیده شد و هنگامی که مردم به داخل خانه رفتند، موفق به کشف یک تونل زیرزمینی شدند که در آن، سلول‌های متعدد و وسایل شکنجه و مقداری استخوان‌های پوسیده دیده می‌شد.»
سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی هنوز دست از این گزارش مخدوش برنمی‌دارد.

***

شمس آل احمد با اشاره به سرهنگ زیبایی گفته بود:
«جلال را کشتند. بردندش به شهر اسالم و آن‌جا او را کشتند... سرهنگ زیبایی این کار را کرد... با ضربه به سرش زدند. از بینی‌اش خون آمده بود و تا روی سبیل‌ها و لبش هم آمده بود.»

اسدالله لاجوردی زندانیان را در تنور نانوایی انداخت!

گزارش‌های غیرواقعی بعد از انقلاب هم ادامه داشت؛ پخش شایعاتی چون:
محمدی گیلانی خودش فرزندانش را محاکمه کرد و آن دو در اوین اعدام شدند؛
به دستور لاجوردی زندانیان در تنور نانوایی انداخته شدند، به سر و روی آنان بنزین ریختند و آتششان زدند و در تپه‌های اوین روی مین (که از قبل کار گذاشته بودند) زندانیان را به قصد کشت، هُل دادند... و....

(این گزارشات غیرواقعی)، نه تنها جنایتکاران را حق به جانب کرد، جفنگ‌گویی را هم رواج داد و بالاتر از همه ما را به امتناع انصاف و خرد، دچار نمود و دیدمان را نسبت به واقعیت لوچ و قیچ کرد.
بزرگ‌نمایی و روایت‌های دروغ، جفا به مردم است و صحت رویدادهای واقعی را نیز زیر سؤال می‌برد.


عکس تقی محمدی را (که خودش زیر شکنجه جان داد)، احمدی نژاد جا زدن و سوار کردن دروغ روی دروغ که او هم تیرخلاص می‌زند و هم بازجو است، در خاطر همه ما هست.

تجاوز بازجویان به کودکی هشت نه ساله در زندان!

حدود دو دهه پیش، «نفوذی کذاب»ی به نام «سرمست اخلاق تابنده» گذرش به یکی از قرارگاه‌های مخالفین رژیم می‌افتد و آنجا لو می‌رود. متأسفانه آنچه به نام وی منتشر شده، (خاطرات یک پاسدار، انواع شکنجه و...) پر از لاف و گزاف است.
 اظهارات یکی از مأمورین پیشین رژیم جمهوری اسلامی که گویا در شکنجه‌گاه‌ها و زندان‌ها، شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی و شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی بوده، نیز از این دست است. بخشی از سخنان وی اینجا است:
«احکام دهگانه شاهرودی- خمینی درباره تجاوز، شکنجه و کشتار»؛
«تجاوز بازجویان به کودکی هشت نه ساله»؛
«گذاشتن وزنه‌های ۱۰ تا ۱۵ کیلوئی روی شکم زندانی که حامله بود»،
«دستگاه بیضه‌کشی که از روسیه خریداری شده و شکنجه‌گران برای یادگیری کار با آن در کره شمالی دوره دیدند»؛
«تحصیل‌کرده دانشگاه سوربن پاریس که متخصص و مدرس شکنجه‌های ساده و سفید و سیاه بود»، و در سال ۶۰ به بازجویان و شکنجه‌گران امر و نهی می‌کرد (سال ۶۰ که روابط صمیمی پس از انقلاب بین زندانبانان هنوز جاری بود.)
هیچ زندانی دردمندی گزارش‌های غیرواقعی از زندان را نمی‌پذیرد.

شاهرودی به جای «تحریرالوسیله»، به «المجروحین» دخیل می‌بندد.


مأمور پیشن رژیم به رساله احکام دهگانه (ده فرمانی که گویا آیت‌الله شاهرودی بر مبنای احکام جزای اسلامی تنظیم و تدوین کرده و آیت‌الله خمینی و محمدی گیلانی هم به آن باور داشتند)، اشاره می‌کند و می‌گوید:
مبانی این رساله از کتاب‌ها و رساله‌های مختلف، به ویژه کتاب‌های زیر برداشته شده‌اند:
- الیقین، نوشته سید ابن طاووس
- المجروحین، ابن حبان
- التنبیه الاشراف، علی ابن حسین مسعودی
- تاریخ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب
- تاریخ طبری، محمد ابن الجریر طبری
- الامامة و الاسیاسة، (امامت و سیاست) ابن قتیبه دینوری
- و کتاب «المکافات الجنایات» که در بمبئی توسط «المنصوربن کاتب لنک هوری» تدوین و تنظیم شده است.

از دیکته غلط نام کتاب‌ها بگذریم، منظور ایشان این است که ده فرمان شکنجه و قتل زندانیان را امثال آیت‌الله شاهرودی از کتب فوق گرفته‌اند.
بیائیم به قول بیهقی، سنگ منجنیق در «آبگینه‌خانه» اندازیم و کتب یادشده را از نظر بگذرانیم.

کتاب الیقین

موضوع کتاب الیقین اثر سید بن موسی بن طاووس حلّی، علی بن ابیطالب و القاب گوناگون او است. اینکه چرا وی امیرالمؤمنین نام گرفته و یا به امام المتقین شهره است و...
الیقین سید ابن طاووس ربطی به احکامی که شکنجه و کشتار به آن چسبانده می‌شود، ندارد.

المجروحین

موضوع کتاب المجروحین (المجروحین، من المحدثین والضعفاء والمتروکین) اثر محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التمیمی البستی (ابن حیان)، احادیث مغشوش و مجروح است، ضمناً نویسنده کتاب (ابن حیّان)، سنی‌مذهب است و در «کتاب المجروحین» جلد ۲، ص ۱۰۶ به امام رضا بد و بیراه گفته است و در جلد ۱، ص ۲۶۸، از زبان حریز بن عثمان، علی بن ابیطالب لعن می‌شود و در جلد ۱، ص ۱۴۵ ـ ابابکر صدیق را به عرش اعلا برده، کلید بهشت را به وی می‌سپارد.
آخوندهای ضد اهل تسنن و تنگ‌نظر و مرتجع، و کسانی که همه نسخه‌ها را با «تحریرالوسیله» و «جواهر الکلام» شیخ محمدحسن نجفی (شرح شرایع محقق)، می‌پیچند، چه نیازی به کتاب المجروحین دارند تا فرمان قتل و شکنجه صادر کنند؟

التنبیه و الإشراف 


کتاب التنبیه و الاِشراف، خلاصه‌ای است از نوشته‌های ابوالحسن علی بن حسین مسعودی که وی حاصل مطالعات و سفرهای خودش را همراه با جمع‌بندی که در شیوه تفکر و زندگی اقوام نموده، به رشته تحریر در آورده است.
مسعودی مثل «مُرُوج الذهب» در این کتاب هم به تأثیر جغرافیا و عوامل محیطی در زندگی انسان پرداخته و تأثیر نجوم، ترکیب عناصر، ویژگی‌های فصول سال، شکل و مساحت و قسمت‌های گوناگون زمین، و تأثیرات آب و هوا... را شرح داده و به محل دریاچه ارومیه و آتشفشان‌های فارس هم اشاره نموده است.
مسعودی در این کتاب به دودمان‌های پادشاهی قدیم ایران و یونان و روم، تاریخ پیغمبران و ملوک و به تاریخ اسلام تا رویدادهای سال ۳۵۴...، گریز زده است.
التنبیه و الإشراف مسعودی، به کار جرم و جنایت آخوندی نمی‌آید و شاهرودی و غیر شاهرودی از طرق و منابع دیگر می‌توانستند ستم‌ها و جنایات خودشان را به خدا و دین نسبت دهند.

تاریخ یعقوبی

تاریخ یعقوبی، نوشته احمد بن ابی یعقوب بن جعفربن وَهْب بن واضح یعقوبی، خلاصه‌ای است از تاریخ جهان از آغاز تا میانه‌های سده سوم قمری که به سازمان اداری و تشکیلاتی حکومت‌ها و سرگذشت امامان شیعه اشاره دارد و توضیح المسائل شکنجه و کشتار نیست.

تاریخ طبری

تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک = الامم والملوک)، از زمان خلقت شروع کرده و پس از نقل داستان پیامبران و پادشاهان، وقایع تاریخ اسلام را به ترتیب سال تنظیم نموده و تا سال ۲۹۳ هجری شمسی شرح داده است.
اشارات طبری به واقعه بنی قریظه نیز که آیت‌الله خمینی در اسیرکشی سال ۶۷ گوشه چشمی به آن داشت، تازه نیست. قدیمی‌ترین سندی که به حادثه بنی قریظه اشاره کرده، «سیره ابن اسحاق» است.

«الامامة و السیاسة» (تاریخ الخلفاء)


کتاب «الامامة و السیاسة» تألیف ابن قتیبه دینوری سنی‌مذهب است که یکی دو جا جانب شیعیان را هم گرفته و مجموعه‏اى نامنظم از آثار مورخان قرون نخست هجرى است.
کتاب با ذکر فضایل دو خلیفه نخست آغاز مى‏شود، سپس به مسأله سقیفه مى‏پردازد و از دوره خلافت على بن ابیطالب روایات زیادی می‌آورد، رویدادهاى ادوار گوناگون سده‏هاى نخستین هجرى، حوادث مربوط به زمانه خلفاى بنى امیه و ظهور عباسیان... در این کتاب اشاره شده و در یک کلام مطلب ویژه‌ای در مورد شکنجه و قتل زندانیان که به کار ده فرمان فقهای حیلت‌آموز بخورد، ندارد. بگذریم که اصلاً انتساب کتاب به ابن قتیبه محل تردید است.

از کتاب موسوم به «المکافات الجنایات» نیز که گویا در بمبئی توسط «المنصوربن کاتب لنک هوری» تدوین و نتظیم شده، و البته در دکان هیچ عطّاری یافت نمی‌شود، فقط جناب سعید محسنی نائینی (تحصیل‌کرده دانشگاه سوربن) اطلاع کافی دارند. به «تحصیلکرده دانشگاه سوربن» در پانویس اشاره نموده‌ام.

روح‌الله حسینیان و ده فرمان شاهرودی

مأمور پیشین رژیم با اشاره به «احکام دهگانه یا ده فرمانی که آیت‌الله شاهرودی بر مبنای احکام جزای اسلامی تنظیم و تدوین کرده»، می‌گوید:
«شاهرودی در سال ۶۰ این فرمان‌ها را، که خمینی و گیلانی هم باور داشتند و به کار بسته بودند، تنظیم و صادر کرد و اصل این سند در اختیار روح‌الله حسینیان در مرکز اسناد انقلاب اسلامی نگهداری می‌شد.»

***

مرکز اسناد انقلاب اسلامی را از سال ۱۳۵۹ سید حمید روحانی اداره می‌کرد و در سال ۱۳۷۴ بود که روح‌الله حسینیان بر آن سوار شد. ضمناً سید محمود هاشمی شاهرودی سال‌ها از اعضای شورای نگهبان بود و ۲۳ مرداد ۱۳۷۸ به ریاست قوه قضائیه جمهوری اسلامی منصوب شد. در دهه ۶۰ امثال موسوی اردبیلی عملاً به شاهرودی و غیر شاهرودی مجال نمی‌دادند تا از بالای سر آنها ده فرمان بنویسند.


پانویس

تحصیل‌کرده دانشگاه سوربن و آن‌همه ادا

شخص به اصطلاح تحصیل‌کرده و از خارج آمده‌ای که مأمور پیشین رژیم مدعی است به بازجویان و کارکنان زندان و... امر و نهی می‌کرده و چنین و چنان می‌گفته، اصلاً وجود خارجی ندارد.

در سال‌های آغازین دهه ۶۰ روابط بین پاسداران (در زندان‌ها هم) امر و نهی متکبرانه و نوع ناصرالدین شاهی را برنمی‌تافت و همه (از بالا تا پائین) با هم ندار و نزدیک بودند.

در زندان دستگرد اصفهان مسؤول اول بازداشتگاه «حاج اخروی» و دیگر مسؤولین مثل «حسین توتیان» و «زنجیره‌ای» با امثال «دانش» و «دادخواه» و «جان‌نثاری» و «بوذری» و... روابط گرم و صمیمی داشتند.

در زندان سپاه و «هتل اموات» هم همین‌گونه بود.

«قربانی» (از مسؤولین زندان هتل) یا «شریعت» (از بازجویان) و رحمانی و دایی و صمد... و کمیل (که در تصادف کشته شد)، هیچ‌کدام اهل امر و نهی کردن (یا پذیرفتن امر و نهی از دیگران) نبودند. پاسداران و نگهبانان زندان هم همین‌طور.
البته، بعدها (بعد از سال ۶۷) که در زندان اصفهان بیشتر هواداران آیت‌الله منتظری جای خودشان را به دیگران دادند، این‌گونه روابط کمی رسمی شد.
«تحصیل‌کرده‌ای از جنس جنایت»

واقعیت‌ها چیستند و این واقعیت‌ها بر چه حقیقتی دلالت دارند؟

دوستی می‌گفت: مگر نه اینکه از این رژیم هر جنایتی برمی‌آید؟ خب، حالا در مورد عملکرد آن اغراق هم بشود، چه اشکالی دارد؟ مگر آسمان به زمین می‌آید؟

من با اشاره به رهنمود برتراند راسل پاسخ دادم:

«در این‌گونه مواقع تنها پرسشی که باید از خودتان بپرسیم این است: واقعیت‌ها چیستند و این واقعیت‌ها بر چه حقیقتی دلالت دارند. نباید با آنچه دوست داریم حقیقت داشته باشد، یا فکر می‌کنیم حقیقت بودنش برای جامعه مفید است، از راه به در روبم.»:

When you are studying any matter, or considering any philosophy, ask yourself only what are the facts and what is the truth that the facts bear out. Never let yourself be diverted either by what you wish to believe, or by what you think would have beneficent social effects if it were believed.”


خانه سرهنگ زیبایی و جند گونی ناخن

برگردیم به خانه سرهنگ که در آن از جمله جند گونی ناخن (ناحن کشیده شده زندانیان سیاسی) پنهان شده بود!

ناخن‌‌های دست و پای یک فرد بالغ (اگر کمی هم بلند باشند) حدود ۷ گرم وزن دارد و طول و عرض گونی معمولی تقریباً ۶۰ در ۱۲۰ سانتیمتر است.

اگر ناخن‌های دست و پای تمام زندانیان سیاسی ایران را در زمان شاه می‌کشیدند و در گونی می‌ریختند، حدود ۲۰ کیلو می‌شد و چند گونی ناخن که سایت اسناد ملی و روزنامه اعتماد ذکر نموده، آن را کفاف می‌دهد!!

اثبات شیء نفی ماعَدا نمی‌کند.

اشتباه نشود. فاصله گرفتن از بزرگ‌نمایی و واکنش به روایت‌های دروغ در مورد ستمگران، عملکرد غیرانسانی آنان را ابداً توجیه نمی‌کند.

اصالت نه با کینه، با گذشت و بردباری است اما اگر از صبوری و دانایی، و مرزبندی با دشمنان مروّت و آزادی غافل شویم، از خود، «بیخود» و بیگانه شده، خود را گم می‌کنیم و کیش و مات می‌شویم.

«باقی این گفته آید بی زبان
در دل آن کس که دارد نور جان»

***

همنشین بهار»
hamneshine_bahar@yahoo.com


سایر نوشتارهای مرتبط

















------------------------------------

لطفاً از نوشتارهای زیر نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمی‌تر به جدیدتر)






























------------------------------





لطفاً در صورت امکان و صلاحدید، عضو شوید:

۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی (۱۳): در برابر چشم خواهرش به زهرا تجاوز کردند، زهرائی که ۹ ساله بود!






جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی (۱۳):
در برابر چشم خواهرش به زهرا تجاوز کردند، زهرائی که ۹ ساله بود!

مسعود نقره‌کار

.... سه‌شنبه شب بود، بعد از نماز شب، دعای توسل خوانده شد. معمولاً وقتی دعای توسل خوانده می‌شد اکثراً گریه می‌کردند، زیاد هم گریه می‌کردند، به خصوص شکنجه‌گرها و بازجوها بیشتر از بقیه گریه می‌کردند. اغلب دعا را حسینی شکنجه‌گر می‌خواند. گاهی هم جعفر جوانمردی. همه از خود بی‌خود می‌شدند، صورت‌ها پر از اشک می‌شد، از صمیم قلب گریه می‌کردند. این گریه انرژی به آنها می‌داد، به قول خودشان انرژی آنها را آزاد می‌کرد. تازه نفس می‌شدند، اکثراً جوان بودند. شب‌های دعای توسل شب‌های سخت و هولناکی برای زندانی‌ها بود. وقتی دعا و شفاعت از خدا و ائمه تمام می‌شد، جای اشک و گریه را شقاوت و کینه می‌گرفت و جماعت می‌رفتند سراغ زندانی‌ها و می‌افتادند به جان آنها. من هنوز نفهمیدم چه رابطه‌ای بین دعای توسل و افزایش عشق و میل به شکنجه و آزار زندانیان بعد از این دعا و دعای کمیل وجود داشت. آن شب دعا که تمام شد راه افتادند به طرف زیرزمین که ۱۱ پله پائین می‌رفت و اتاق‌های شکنجه آنجا بود، رفتند که بیفتند به جان قربانیان. غلام شیر، حسن تیر، جعفر جوانمردی، رحیم محمدی، جواد معلمی، حسین زاده، هادی، عارفی و... خیلی‌های دیگر.

در همان نمازخانه، دعا که خوانده شد دادستان سپاه "افضل" که در کنار من نشسته بود. سر زیر گوش من آورد و گفت: "حاج آقا می‌تونم التماس دعائی داشته باشم؟"، گفتم: "بفرمائید". گفت: "تحقیق کنین ببینین زندانی‌ای به نام میترا(۱) هنوز زنده است؟ و اگر زنده است کجاست، کدوم بند، و پرونده‌اش رو چه کسی رسیدگی می‌کنه؟". قبول کردم، و از بازجو علی پارسا در مورد پرونده میترا پرسیدم، او گفت: "مورد رو بازجو نوجوان رسیدگی می‌کنه و می‌دونم تو انفرادی یا مجرد است". به افضل گفتم بنشینید تا بروم دنبال ماجرا، افضل با آنکه دادستان بود اما قدرتی در زندان نداشت و کاره‌ای نبود و حرفش را نمی‌خواندند.

رفتم به طرف بازداشتگاه، تو راه هادی را دیدم و از او درباره میترا پرسیدم، گفت: "اگر ۱۳ یا ۱۴ ساله هست الآن توی مجرد است". رفتم به طرف شکنجه‌گاه و سلول انفرادی و مجرد، تو پله‌های زیرزمین محسن را دیدم، پرسیدم میترا کجاست، و گفت مجرد آخری، مجرد ششمی. داشتم به طرف سلول میترا می‌رفتم که به یک باره در میان صدا‌ها و ضجه‌ها، صدائی کودکانه میخکوبم کرد. اول باورم نشد. دقت که کردم شنیدم کودکی فریاد می‌زند: "تو رو خدا نکن، لباسمو بده، تو رو خدا نکن، مامان، مامان کجائی". و صدای زنی همراه با صدای کودکانه در راهرو پیچید که: "به این بچه رحم کنین، این بچه چه گناهی کرده، تو رو به خدا به اون رحم کنین"، و بعد صدای مردی که نعره می‌زد: "شما را به فاطمه زهرا او را ول کنید، بی‌غیرت‌ها، بی‌شرف‌ها، بی‌شرم‌ها به این دختربچه بیگناه چه کار دارین، این جای دختر شماست". طاقت نیاوردم، میترا را فراموش کردم، وارد شکنجه‌گاهی که صدای دختربچه می‌آمد شدم... دختربچه ۸ یا ۹ ساله‌ای به تخت بسته شده بود(۱). گوشه‌ای زن و مردی با طناب دار به گردن‌شان شکنجه می‌شدند، غلام شیر به آن دو شلاق می‌زد. مرد تقریباً لخت بود، زن بدون روسری و چادر با یک شلوار لی و پیراهنی که روی شلوارش افتاده بود. مرد در آن شکنجه‌گاه سیمانی‌ای که صداگیر هم داشت چنان فریاد‌ها و نعره‌های ترسناک می‌کشید که در و دیوار شکنجه‌گاه می‌لرزید. حسن تیر با آن صورت کشیده و دراز، دهان زشت و چشم‌های از حدقه درآمده روی کودک افتاده بود و داشت به او تجاوز می‌کرد. تخت و اطراف تخت خونی بود. دختربچه گریه می‌کرد، التماس می‌کرد و گاه جیغ می‌کشید، چشمان بی‌رمقش داشت از حدقه بیرون می‌زد، گاه میان گریه و جیغ، سرفه می‌کرد. زن سر توی طناب دار می‌گرداند و جیغ می‌کشید، مرد چشمانش دو گوی خون شده بود و نعره می‌زد و آن‌قدر توی طناب سر و گردن تکان داده بود که شیار‌های خون از روی گردنش به طرف سینه‌اش جاری بود. صحنه، صحنه اعدام مصنوعی و اعتراف‌گیری از زن و مرد بود. دختربچه را آورده بودند تا زن و مرد مجبور به اعتراف شوند. گیج شده بودم، فریاد زدم و از حسن پیر خواستم دست از دختربچه بردارد. حسن پیر که پشت‌اش به من بود سریع شلوارش را بالا کشید و به طرف آن زن و مرد رفت. دیر شده بود، دختربچه دیگر حرکتی نداشت، نیمه جان شده بود، نمی‌دانم عروس ۹ ساله در حجله خون جان داده بود، و یا بعد فوت کرد. می‌دانم که او در زندان مرد. زن و مرد هنوز فریاد و نعره می‌زدند.

یکراست رفتم سراغ حاکم شرع که من به اصطلاح نماینده تام الاختیاراش بودم. به او گفتم که به یک کودک ۸ یا ۹ ساله تجاوز شده و او زیر تجاوز به احتمال مرده، شما چرا ساکت هستید؟. حاکم شرع (حاج آقا قضائی) نگاهی به من کرد و گفت: "شما کار خودتون رو بکنین و اجازه بدین دیگران کار خوشونو بکنن. شما در کاری که مربوط به شما نیست دخول نکنین". من که عصبانی بودم گفتم: "پس حاج آقا بفرمائید این پست و عنوان به چه درد می‌خورد؟ من نماینده شما هستم و این کارا به بنده و شما مربوط می‌شوند.". و قضائی با خونسردی گفت: "شما مثل اینکه هنوز توجه ندارین که انقلاب شده، انقلاب، در انقلاب اشتباه زیاد می‌شه، خیلی‌ها بی‌گناه سرشون می‌ره بالای دار، این ضرورت انقلاب هست، تحمل کنین تا جامعه درست بشه، تحمل داشته باشین!". گفتم: "... حاج آقا با تجاوز و کشتن یک دختربچه بی‌گناه ۸ یا ۹ ساله جامعه درست می‌شود؟". کمی برآشفته شد و گفت: "این‌جوری صحبت نکنین، آن‌وقت من فکر می‌کنم خدائی نکرده ضد انقلاب شدین، باید در برابر منافقین و کفار ایستاد". گفتم: "... حاج آقا پس بفرمائید بنده خفه بشم، من صحبت‌های شما را نمی‌فهمم، یا من خیلی بی‌شعور و احمقم، یا شما بسیار می‌دانید". و بلند شدم که بروم، گفت: "شما بی‌شعور نیستین، شما خیلی حساس و زودرنج هستین، باید قوی‌تر باشین".

قربانیان آن شب مرد (محمد جاور)، زن (فاطمه عزیزی)، و دختربچه (زهرا خواهر فاطمه) بودند. محمد جاور ۲۳ یا ۲۴ ساله، فرزند قربان بود.) قربان از کارکنان کارخانه سیمان بود)(۲) و زن فاطمه عزیزی با محمد در یک خانه تیمی بودند. زهرا را توی راه مدرسه آسمانی، توی خیابان منوچهری، وقتی از مدرسه تعطیل شده بود، گرفته بودند و به بازداشتگاه و شکنجه‌گاه آورده بودند تا به وسیله او فاطمه و محمد را وادار به اعتراف کنند. محمد جاور و فاطمه ۲۰ روز مداوم شکنجه شده بودند و اعتراف نکرده بودند، بدنشان آش و لاش بود، بالأخره هم این دو را اعدام کردند.


زیرنویس:

* سلسله مطالبی که سیزدهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی در شکنجه‌گاه‌ها و زندان‌های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه‌هایی از جنایت‌های پنهان مانده جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می‌دارد. (با توجه به اینکه در زندان‌های حکومت اسلامی، شاغلین در زندان‌ها از نام‌های متعدد و مستعار استفاده می‌کردند - و می‌کنند-، نام‌ها و فامیلی‌ها می‌توانند واقعی و حقیقی نباشند).
برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال‌های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال ۱۳۸۵ ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل‌های حساس و ارتباط‌های گسترده‌اش به هنگام خدمت، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی، کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می‌شود از طریق همین ارتباط‌هاست.

۱- میترا برادرزاده یکی از ترانه‌سرایان معروف ایران بود.

۲- شیوه‌ای که زهرا را بسته بودند و معمولاً برای تجاوز از این شیوه استفاده می‌کردند شیوه خاصی بود. این شیوه بستن بیشتر شیوه بیانانگردان در بستن شتر است. شتر را وقتی در بیابان می‌بندند برای اینکه نتواند بلند شود و راه برود دو پای او را با بند و با فاصله می‌بندند و بعد همان طناب را می‌اندازند دور گردن شتر. حیوان اگر بخواهد حرکت کند حالت پرواز به خود می‌گیرد و بلافاصله زمین می‌خورد. در خطه خراسان هم وقتی می‌خواهند به دختری تجاوز کنند همین روش را پیش می‌گیرند. دو تا پا را با فاصله از مچ می‌بندند، و همین طناب را می‌اندازند دور گردن قربانی، در این حالت پاهای قربانی هم از هم باز می‌شوند. (دست‌ها را هم البته می‌بندند).
زهرا را لخت به این حالت روی تخت بسته بودند. فقط قادر بود کمی بدن‌اش را تکان بدهد. دست و سینه‌اش هم به تخت بسته شده بود. او تلاش می‌کرد خودش را نجات بدهد، تکان می‌خورد. معمولاً دختران جوان و با سن بالاتر و زنان در این حالت مثل مرده می‌افتادند و تکان نمی‌خورند که مبادا تکان خوردن آنها باعث لذت بردن متجاوز شود.

۳- یکی دیگر از پسران قربان جاور، به نام علی جاور که دژبان ارتش بود (فکر می‌کنم دژبان مرکز پیاده ارتش بود اما صد درصد مطمئن نیستم)، بر سر یک موضوع و ماجرای عشقی و رابطه با یک دختر با اسلحه ژ.۳ دوست‌اش را کشته بود. علی را چند ماه قبل از دار زدن محمد به دار آویخته بودند.

منبع: وبسایت «گویانیوز»


سایر بخش‌های «جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی»:














------------------------------------

لطفاً از نوشتارهای زیر نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمی‌تر به جدیدتر)































------------------------------





لطفاً در صورت امکان و صلاحدید، عضو شوید: