صفحات

۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

«در زندان ولایت فقیه»؛ روایت رضا صدر (برادر بزرگ‌تر موسی صدر) از مرگ محمدکاظم شریعتمداری




«در زندان ولایت فقیه»؛

روایت رضا صدر (برادر بزرگ‌تر موسی صدر)

از مرگ محمدکاظم شریعتمداری



ای اسلام! به نام تو، چه‌ها می‌کنند!


توضیح مقدماتی
آزاد آزاده (ع. خ.)

«نجواهای نجیبانه»، ۳ بهمن ۱۳۹۰: آیت‌الله حاج سید رضا صدر (متولد مشهد، وفات: ۱۱ آبان ۱۳۷۳، قم)، برادر بزرگ‌تر امام موسی صدر، ماجرای مرگ، تکفین و تدفین آیت‌الله شریعتمداری را در سال ۱۳۶۵ (وفات: ۱۴ فروردین ۱۳۶۵)، در رنجنامه‌ای به نام «در زندان ولایت فقیه»، نوشته است که بخش‌های گزیده‌ای از آن را در اینجا می‌آورم؛ روایتی رنج‌افزا که بی هیچ توضیحی، کاملاً گویای کارنامه «نظام مقدس جمهوری اسلامی» و عملکرد «نائب امام زمان» است؛ البته پیش از «در زندان ولایت فقیه»، ابتدا نامه شریعتمداری به خمینی و سپس توضیح حسینعلی منتظری درباره مرگ شریعتمداری را به نقل از کتاب «خاطرات آیت‌الله حسینعلی منتظری» می‌آورم؛ و داوری را به خوانندگان می‌سپارم تا خود دریابند که اینان که با یاران و رفیقان و هم‌سلکان «مرجع» خود چنین می‌کنند، با مردم چه کرده‌اند و می‌کنند!


----------------------------------------------------


نامه محمدکاظم شریعتمداری به خمینی،
۴ اردیبهشت ۱۳۶۱



اگر مقصود، بی‌آبرو کردن بوده، به‌کلی حاصل گردید و اگر مقصود، سلب مرجعیت است، به مقصود رسیدند

کارد به استخوان رسیده است، الغوث، الغوث!


۲۹ جمادی‌الثانی ۱۴۰۲
بسمه تعالی
حضرت مستطاب آیت‌الله العظمی آقای حاج آقا روح‌الله موسوی خمینی دامت برکاته
با ابلاغ سلام و تحیات

جناب حجت‌الاسلام آقای صانعی را فرستاده بودید و ضمناً برای حفظ امنیت ما از طرف پاسداران اظهار اطمینان فرموده بودید، بی‌نهایت متشکر شدم. ضمناً مطالبی را به وسیله ایشان به حضور عالی معروض داشتیم که امیدوارم مورد لطف و عنایت مخصوص قرار بگیرد. برای توضیح و تأکید بیش‌تر، مجدداً مزاحم می‌شوم که وضع فعلی ما قابلِ بیان نیست و عبارتی حاضر ندارم که مقصود را روشن کند. همین‌قدر بگویم که کارد به استخوان رسیده است! زیرا از آقایان وعاظ و سخنران‌ها در نمازجمعه‌ها و غیره و در مجلس شورای اسلامی و در روزنامه‌ها، مطالبی گفته می‌شود که مردم را تحریک می‌کند و وضعی را ایجاد می‌کند که خطر قریب‌الوقوع است. همین امروز عصر، عده زیادی با شعارهای مخصوص، قصد هجوم به خانه ما را داشتند که پاسدارها مانع شدند و تا نزدیکی منزل آمده بودند، خانواده و بچه‌ها و نوه‌ها نالان و گریان، در حال اضطراب و ناراحتی کامل به‌سر می‌برند و خود حقیر مبتلا به مرض مهمی هستم که معلوم نیست بالأخره نجات حاصل شود، اغلب خونریزی مفصلی دارد که خود آن ممکن است باعث خطراتی شود و دائماً با دکتر و دوا و پرستار مشغول بودم و اکنون با این سخت‌گیری فوق‌العاده نسبت به رفت و آمد که حتا خویشان نزدیک هم مجاز نیستند، ادامه معالجه ممکن نیست و معلوم نیست عاقبت چه خواهد شد. اکنون، شما را قَسَم می‌دهم به خدای لایزال و ارواح رسول اکرم و ائمه طاهرین و به روابط حسنه پنجاه‌ساله و ارادت قبلی که ادامه دارد، توجه فوری به حال ما بفرمایید و زکات قدرت و مقام را در این موقع، ادا فرمایید. بحمدالله شما رهبر هستید و ولایت فقیه دارید و می‌توانید امر صادر فرمایید که این تحریکات را در مجلس و نمازجمعه‌ها و در روزنامه‌ها و در مجالس، به‌کلی موقوف کنند. اگر مقصود، بی‌آبرو کردن بوده، به‌کلی حاصل گردید و اگر مقصود، سلب مرجعیت است، به مقصود رسیدند. و اکنون، ادامه این تبلیغات دو ضرر مهم دارد:
اول، تولید ناامنی و هرج و مرج و مخاطره ما و مربوطین است.
و دوم، استفاده‌های رادیوهای کذائی خارجی است که به‌نفع خود سوءاستفاده می‌کنند و هر دو مطلب ملال‌آور و رنج‌افزاست. پس خواهش می‌کنم که امر فرمایید این تبلیغات را به همین مقدار اکتفا کنند که دیگر حاصلی جز ضرر ندارد.
امروز، نقل کردند که آقای رفسنجانی گفته است که حقیر در سه سال پیش از آمریکا پول برای انقلاب خواسته‌ام بوالله العلیّ العظیم، دروغ محض است. پس چرا در این سه سال، اظهار نمی‌کردند؟ آقای مهدوی [کنی] اظهار کرده است که در صدد تجزیه آذربایجان بوده‌ام، با این حرف‌های بی‌حقیقت، تبلیغات و تحریکات می‌کنند. ببینید نتیجه چه خواهد شد؟ شما را به خدا، ما را به اینها واگذار نکنید، جنابعالی خودتان تحقیق فرمایید و هرچه ثابت شرعی شود، بفرمایید. عرض دوم اینکه امر کنید صحبت محاکمه ما را راکد بگذارند و اگر لازم باشد، خودتان شخصاً در وضع ما دخالت فرمایید. چنان‌چه قبلاً معروض کردم، فقط مهدوی آمده و چیزهایی به اینجانب گفته است و حقیر نهی کردم. گفت: «از حرف شما اطاعت نمی‌کنند.» و اینجانب حرف‌های او را جدّی و قابل تصدیق نگرفتم، زیرا خیلی احمقانه بود. لذا، در ذهنم ایجاد حالتی نکرد و متوجه لزوم اطلاع دادن نشدم. از این اراجیف را مکرر در افواه شنیده بودم. مع‌ذالک، اگر قصور و تقصیری شده است که اطلاع نداده‌ام، استغفار می‌کنم و معذرت می‌خواهم و إن‌شاءالله تعالی دیگر مشابه این واقع نخواهد شد. در آینده منتظر دستورات جنابعالی در هر موردی که لازم باشد هستم که اطاعت شود.
اولاً، حقیر در این مدت، نسبت به شخص جنابعالی و مقام شامخی که دارید، وفادار بوده و هیچ مخالفتی نکرده‌ام و نخواهم کرد و انتقادهایی که از بعضی از گروه‌ها داشتم، موجب سوءتفاهم قرار دادند.
ثانیاً، امر فرمایید که محاکمه اینجانب که گفت‌وگو می‌کنند، راکد باشد؛ زیرا که در خصوص خود، هیچ اطمینانی ندارم که رسیدگی تحقیقی گردد. و علاوه، با اینکه ما را خلع مقام کردند، ولی فتح این باب به ضرر مقامات عالیه روحانیّت و به ضرر جمهوری اسلامی است و به نفع تبلیغات خارجی و موجب اختلاف داخلی است و اگر زیاد لازم می‌دانید، جنابعالی خودتان شخصاً اینجانب را احضار فرمایید و رسیدگی کنید و در مورد تمام این اتهامات تحقیق فرمایید.
ثالثاً، رفت و آمد نزدیکان ما را زیاد سخت‌گیری می‌کنند و موجب اختلال امور داخلی می‌شود. دستور فرمایید که به اعتدال، رفتار و رفع کنند، بالأخره اینجانب در اختیار جنابعالی هستم و هر امر و فرمایشی باشد، اطاعت کامل خواهم کرد، ولی به طوری‌که معروض شد که کارد به استخوان رسیده است، الغوث، الغوث، منتظر مراحم هستم که به وسیله مطمئنی اجابت آنها را اعلام فرمایید.

اطال الله بقائکم والسلام علیکم و رحمة الله
سید کاظم شریعتمداری

رونوشت: حجت‌الاسلام جناب آقای حاج سید احمد خمینی
۲۹ / ج۲ / ۱۴۰۲


منبع:
- کتاب «نجواهای نجیبانه: نقد نظام جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن»، ویرایش چهارم، صفحه ۴۶۵.


----------------------------------------------------

نامه محمدرضا گلپایگانی به خمینی،
در ارتباط با مرگ محمدکاظم شریعتمداری،
۱۳ فروردین ۱۳۶۵



آنچه بین حضرتعالی و آیت‌الله شریعتمداری واقع شده، حکومت واقعی با خداوند متعال و ظاهر هم با تاریخ می‌باشد

به مناسبت مرگ آیت‌الله شریعتمداری و حوادث حاشیه‌ای، آیت‌الله محمدرضا گلپایگانی نامه ذیل را به آیت‌الله خمینی ارسال کردند:

قم ـ طهران
شماره ۱۳۴ ـ ۱۲۸ ـ ۱۱۵
طهران ـ جماران، حضرت مستطاب آیت‌الله آقای خمینی دامت برکاته

با ابلاغ سلام، مزید توفیقات را مسألت دارم.

آنچه بین حضرتعالی و آیت‌الله شریعتمداری طاب ثراه واقع شده، حکومت واقعی با خداوند متعال و ظاهر هم با تاریخ می‌باشد. امید است مصداق آیه کریمه «وَ نَزَعنا ما فی صُدُورهِم مِن غِلّ إخواناً عَلی سُرُر مُتقابلین» بشوید. فعلاً که خبر تأسف‌انگیز رحلت ایشان منتشر شده است لازم دانستم ضمن ابراز نگرانی و تسلیت، از جریان تجهیز که بدون تشییع و احترامات لازمه و تدفین مخفیانه در محل غیرِمناسب واقع شده، ابراز تأسف شدید بنمایم. انتظار دارم اکنون هم در حد ممکن اهانت‌هایی را که به ایشان و مقام مرجعیت شده شخصاً تدارک فرمایید.

اعلا کلمه اسلام و مسلمین را از خداوند متعال مسألت دارم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
۲۴ رجب ۱۴۰۶
الگلپایگانی


منابع:
- کتاب «نجواهای نجیبانه: نقد نظام جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن»، ویرایش چهارم، صفحه ۴۶۷.
- کتاب «خاطرات آیت‌الله حسینعلی منتظری»، اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، ۱۳۷۹، پیوست شماره ۷۲، صفحه ۴۶۱.


 ----------------------------------------------------


توضیح حسینعلی منتظری در مورد مرگ محمدکاظم شریعتمداری



آیت‌الله منتظری در ارتباط با مرگ آیت‌الله شریعتمداری، در کتاب خاطرات خود چنین می‌گوید:

«بالأخره آیت‌الله شریعتمداری یک مرجع بود که از دنیا رفته بود و قاعده‌اش این بود که خود امام خمینی برای ایشان فاتحه می‌گرفت، من این مطلب را به آقای ری‌شهری آن‌وقت که وزیر اطلاعات بود گفتم، یک روز آمده بود اینجا گفت: «من الآن منزل آقای گلپایگانی بوده‌ام، این مطلب را به آقای گلپایگانی گفته‌ام، به شما هم می‌گویم، آقای شریعتمداری همین دو سه روزه رفتنی است، مبادا عکس‌العملی از خودتان نشان بدهید.» در حقیقت آمده بود تهدید کند، من به او گفتم: «بالأخره آقای شریعتمداری یک مرجع است که تعداد زیادی از تُرک‌ها به ایشان علاقه دارند، من اگر جای امام بودم در صورتی که آقای شریعتمداری فوت می‌شد در مسجد اعظم یک فاتحه برای او می‌گذاشتم. با این کار، مردم خوشحال می‌شدند و احساس می‌کردند که مسائل شخصی در کار نیست، به نظر من فاتحه گرفتن برای ایشان یک کار عقلایی است.» گفت: «این نظر شما را به بالا بگویم؟» گفتم: «بگو.» این قضیه تمام شد، آقای ری‌شهری رفت، بعد هم آقای شریعتمداری از دنیا رفت، جنازه او را که شبانه آورده بودند آقای حاج آقا رضا صدر [برادر بزرگ‌تر امام موسی صدر] خواسته بود بر او نماز بخواند، نگذاشته بودند، بعد از چند روز من رفتم جماران دیدم آقای شیخ حسن صانعی و احمد آقا این مطلب را دست گرفته‌اند که بله، منتظری می‌گوید امام برای شریعتمداری فاتحه بگذارد، و این کار را مسخره می‌کردند. تا اینکه یک شب که ما با امام جلسه داشتیم در آن جلسه همه مسؤولین، آقای هاشمی، آقای خامنه‌ای، آقای موسوی اردبیلی، آقای موسوی نخست‌وزیر و احمد آقا هم بودند، در ضمن صحبت‌ها من این مطلب را به امام گفتم که: «چه اشکال داشت طبق وصیّت آقای شریعتمداری که به آقای صدر گفته بودند تو بر من نماز بخوان، در آن نیمه‌شب اجازه می‌دادند آقای صدر بر آقای شریعتمداری نماز بخواند، این به کجای انقلاب لطمه می‌زد؟ ولی حالا که نگذاشته‌اید آقای صدر همه این جریانات و جریان بازداشتش را در یک جزوه هفتاد هشتاد صفحه‌ای [به نام «در زندان ولایت فقیه»] نوشته است، خیلی هم محترمانه نوشته، به کسی هم توهین نکرده است، اما این نوشته در تاریخ می‌ماند و بعد در آینده حضرتعالی را محکوم می‌کنند، می‌گویند آقای خمینی نگذاشت به یک نفر مرجعی که رقیبش بود نماز بخوانند»، وقتی من این حرف را زدم امام ناراحت شدند و جمله تندی [«مگر شریعتمداری به نماز عقیده داشت؟!»] راجع به آقای شریعتمداری گفتند که من خیلی تعجب کردم و حکایت از این داشت که ذهن ایشان را نسبت به آقای شریعتمداری خیلی مشوب کرده‌اند، گفتم بالأخره ایشان وصیت کرده بودند که این شخص بر او نماز میت بخواند و مانع شدند. مرحوم آیت‌الله گلپایگانی نیز راجع به جلوگیری از تشییع و احترامات لازمه نسبت به جنازه آن مرحوم اعتراض کردند».


منابع:
- کتاب «نجواهای نجیبانه: نقد نظام جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن»، ویرایش چهارم، صفحه ۴۶۸.
ـ «وبسایت رسمی دفتر آیت‌الله منتظری»: http://www.amontazeri.com
ـ کتاب «خاطرات آیت‌الله حسینعلی منتظری»، اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، ۱۳۷۹، ص ۲۶۷ و پیوست شماره ۷۲، صفحه ۴۶۱.


  ----------------------------------------------------


«در زندان ولایت فقیه»؛
روایت رضا صدر (برادر بزرگ‌تر موسی صدر)
از مرگ محمدکاظم شریعتمداری


ای اسلام! به نام تو، چه‌ها می‌کنند!



عیادت از آیت‌الله العظمی شریعتمداری
دیدگان دوراندیش و روشن‌بین بیمار روی هم بود، ولی به خواب نرفته بود؛ شاید دیگر نمی‌خواست جهان و جهانیان را ببیند!
آقای سید جواد حائری برادر را صدا زد و گفت: «آقای صدر آمده‌اند...»
دیدگانش باز شد و با لبخند شیرینی که ویژه حضرتش بود، سلام مرا پاسخ داد. مبلی که در گوشه اتاق قرار داشت به کنار تخت کشیده شد. بر آن نشستم. از عیادت کردن من خشنود شد، چون غریب بود و ارادتمندان و دوستانش از عیادتش ممنوع بودند؛ با آنکه عیادت مریض در اسلام محمدی مستحب است و از سنن اکیده این دین است.
چرا چنین کردند؟ چرا عیادتش را ممنوع ساختند؟ اگر مردم از او عیادت می‌کردند، چه می‌شد؟ او که قدرت بر سخن نداشت... چرا نگذاشتند پسرش در دقایق واپسین عمر پدر، چند کلمه‌ای با پدر سخن بگوید؟ اگر این پسر با این پدر سخن می‌گفت، چه می‌شد؟ آیا این عدل اسلامی است؟
سخنم را با بیمار معظم چنین آغاز کردم: «اجازه بدهید هفت سوره حمد برای شفای شما بخوانم.» و «حمد»ها را خواندم، ولی از شفا اثری ندیدم و معجزه‌ای لازم بود که از دست من و امثال من ساخته نیست. سوره‌های حمد که به پایان رسید، با چهره‌ای گشاده، به من اظهار مهر کرد و فرمود: «خیلی ممنونم.» بدین بسنده نکرد و گفت: «خیلی مرحمت فرمودید.» آنگاه سخن از سفر درمانی به اروپا با نزدیکان ایشان به میان آمد. معلوم شد رهبر موافقت نکرده است.
چرا؟! اگر می‌رفت به اروپا، چه می‌شد؟ او دیگر تاب و توان مصاحبه و ملاقات نداشت.
از سنن اسلام محمدی است که عیادت‌کننده نزد بیمار کم‌تر بماند، مگر آنکه بیمار خودش بخواهد ملاقات طول بکشد، ولی پزشکان اجازه نمی‌دهند که کسی در سی.سی.یو از بیمار ملاقات کند، چون به سود بیمار نیست. پس با طولانی شدن ملاقات صد درصد موافقت نداشتند.
بر سر دوراهی قرار داشتم: از نظری، بیمار معظم دوست می‌داشت نزدش بمانم، ولی بیماری او چنین اجازه‌ای نمی‌داد.
به هرحال، مصلحت را بر عواطف ترجیح دادم و برخاستم از نزد بیمار بیرون شدم و دیگر برای همیشه او را ندیدم.

جلوگیری از معالجه
سال‌ها بود که حضرتش را ندیده بودم. او در خانه‌اش زندانی شده بود و کسی حق ملاقات با وی را نداشت و اگر از کوچه‌اش می‌گذشت، دیوارهایش سر می‌شکست.
او در زمان خود، پناه بی‌پناهان بود و امید امیدواران. چه بسیار زندانی را از زندان نجات داد! چه تیره‌بختانی را سفیدبخت ساخت!
پس از زندانی شدن، قائم‌مقامی نداشت و پناهی برای بی‌پناهان در کار نبود. گاه، پناه خاندان و بستگانش من بودم و من قدرتی نداشتم تا پناه آنان بشوم. وای به حال مردمی که بی‌پناهی پناه آنان بشود!
برای نجاتش از زندان بسیار کوشیدم.
نخست، به وسیله آقای موسوی اردبیلی، به هبر انقلاب پیام دادم که: «من آماده حل این مشکل هستم. نظرتان را بگویید.»
سپس، پیام‌های من به وسیله آقای سید محمدصادق لواسانی بود. این مرد پیام‌های مرا با خوش‌رویی استقبال می‌کرد و می‌رسانید و پاسخ می‌آورد، ولی نتوانستم برای رهایی آن مرد بزرگ کاری کنم. تقدیر با تدبیر هماهنگ نبود و کوشش ثمر نداد.
یک سال پیش، دکتر باهر بیماری کلیه راست را تشخیص داده بود و اگر در همان موقع، آوردن بیمار به تهران مجاز بود و یا بردنش به خارج از کشور آزاد بود، از رشد و نمو بیماری جلوگیری می‌شد و شاید چند سالی بر عمرش افزوده می‌گشت. ولی نه تهرانش آوردند و نه به خارج از کشورش بردند! چرا؟!
پس از گذشت یک سال، بیماری سخت شد و درد دل شدید بیمار را آزار می‌داد.
با کوشش بسیار و التماس‌های بی‌شمار، به تهران آورده شد؛ ولی نوشدارو به‌وقت نرسید.

پیروزی ویرانگران
ندانستم زیست بیمار گران‌قدر در بیمارستان چقدر طول کشید. حضرتش را که به بیمارستان بردند، دارندگان پاس [پاسداران] در حضور او، تلفن را از اتاقش برداشته و بیرون بردند! چرا؟!
«بیمار حق تلفن زدن به کسی را ندارد! زندانی نبایستی با کسی سخن گوید!»
آیا سفارش حضرت علی(ع) را درباره قاتلش که زندانی بود فراموش کردند؟ آیا تصرف در مال کسی را بدون اجازه صاحبش جائز می‌دانستند؟!
اسلام محمدی چنین اجازه‌ای را نمی‌دهد.
بستری شدن او در بیمارستان برای پزشکان، سرفرازی و برای پرستاران، دل‌خوشی بود. همگی آرزوی بهبودی او را داشتند، ولی کدام آرزومندی به آرزوی خود رسید؟! ارادتمندان می‌رفتند در پشت در و دیوار بیمارستان و یا در کنار آسانسور می‌نشستند تا شاید لحظه‌ای او را ببینند.
او سازنده بود و آینده‌نگر و سازندگان در جامعه‌های عقب‌افتاده، در زمان حیات خود، خیری نمی‌بینند و این جهان از پاداش آنها ناتوان است و موفقیت از آن ویرانگران است!...

جلوگیری از تشییع جنازه
شام پنج‌شنبه ۲۳ رجب (۱۴۰۶) بود. می‌خواستم برای نماز شام و خفتن، وضو بسازم که خبر آوردند: «آن مرد بزرگ این جهان را بدرود گفت»
وَه، چه مرگ مقدسی! در شب جمعه! در ماه رجب! پس از بیماری دردناک! پس از زندان طولانی! آن‌هم در ولایت غربت! و در حال غربت!
نمازهای دوگانه را بهر یگانه به‌جا آوردم و به سوی بیمارستان رهسپار شدم.
بیمارستان مهراد در خیابان میرعماد قرار دارد و از خیابان‌های فرعی جنوبی ـ شمالی تهران می‌باشد. کسانی را دیدم که برای تشییع آمده بودند، ولی درب بیمارستان را به‌روی آنها بسته بودند. آنها هم اتومبیل‌های خود را در خیابان پارک کرده و خود در پیاده‌رو، با غمی آلوده به خاموشی، در انتظار به‌سر می‌بردند.
چرا درب بیمارستان را به روی تشییع‌کنندگان بسته بودند؟ مگر تشییع از مؤمن سید غریب در اسلام حرام است؟!
از نخستین درب بیمارستان گذشتم. دومین درب به روی من بسته شد! درد پای من اجازه ایستادن پشت در را نمی‌داد. دوستان صندلی آوردند. بر آن نشستم. نشستن من در آنجا، انعکاس خوبی برای آنها نداشت. اصرار مردم هم برای بازکردن در بر آن افزدوه شد. سرانجام در را باز کردند و من به درون شدم.
سکوتی آمیخته به اندوه، پزشکان و پرستاران و کارمندان را فرا گرفته بود. در این هنگام، ضجه‌ای همگانی از خیابان بلند شد و سکوت شکست. بانویی از این خاندان آمده بود و می‌گریست و خانم‌ها هم با او هماهنگی می‌کردند. در را باز کردند و آن بانو به درون آمد.
دیری نپایید که خبر یافتم می‌خواهند جنازه را از درب مخفی بیمارستان به‌وسیله آمبولانس خارج کنند و مشایعین را در برابر عملی انجام‌شده قرار دهند و چنین کردند!
چرا؟! مگر تشییع در اسلام گناه است؟! آن‌هم جنازه الم! سید! پسر فاطمه؟! جنازه زندانیان و اعدامیان را به بستگان تحویل می‌دهند، ولی این جنازه استثنائی بود!
آمبولانس با سرعت شدید، به‌سوی قم به راه افتاد و ما هم در پی جنازه روان شدیم. ماشین ما سرعتی نداشت، در نتیجه، از آمبولانس عقب افتادیم و ندانستیم جنازه را کجا بردند.

فرمان هجده‌ماده‌ای
نمی‌دانم این فرمان هجده‌ماده‌ای از سوی چه کسی صادر شده بود:
۱. جنازه شریعتمداری به بازماندگانش تحویل نشود!
۲. از جنازه‌اش تشییع نشود!
۳. به وصیت او عمل نشود!
۴. در حسینیه‌اش غسل داده نشود!
۵. سید رضا صدر بر او نماز نخواند!
۶. در حرم قم دفن نشود!
۷. در حسینیه‌اش دفن نشود!
۸. از اقامه عزا و مجالس ختم برای او ممانعت شود!
۹. اگر کسی برای او اقامه عزا کرد، زندانی شود!
۱۰. کسی که روز وفات امام هفتم(ع)، پیراهن سیاه بر تن داشت، دستگیر گردد!
۱۱. سید رضا صدر که برای تسلیت مصیبت‌زدگان رفته، زندانی شود!
۱۲. پسر شریعتمداری در دم مرگ پدر، حق سخن با پدر ندارد!
۱۳. تلگراف‌های تسلیت به مخاطبین نرسد!
۱۴. کسی حق ندارد به خانه مصیبت‌زدگان برود!
۱۵. مجلس هفت و چهل نبایستی برای او تشکیل شود!
۱۶. صدای گریه نبایستی از خانه‌اش بلند شود!
۱۷. روضه‌خوانی نباید برای مصیبت‌زدگان روضه بخواند!
۱۸. مصیبت‌زدگان اگر نزد کسی شکایت کنند، ضد انقلاب خواهند بود!
آیا این فرمان، صد در صد مطابق اسلام است؟!

غسل غریبانه
نیمه‌های شب بود که به قم رسیدیم. یکسره به خانه بی‌صاحب رفتیم. خبر دادند جنازه را آمبولانس به غسالخانه بهشت معصومه برده تا در آنجا غسل دهند و گفته‌اند: «نباید سید رضا صدر بر آن نماز بخواند!»
آقای امامی که از داماد گذشته، فرزند به‌حق آن مرد بزرگ به‌حساب می‌آمد، پیشنهاد کرد: «به آقای گلپایگانی تلفن کنید تا وساطت کند و به وصیت عمل شود و شما بر جنازه نماز بخوانید.»
گفتم: «کار صحیحی نیست. این کار ممکن است برای آقای گلپایگانی ناراحتی ایجاد کند.»
باری، با کسانی که از بستگان و نزدیکان متوفی برای شرکت در مراسم از تهران آمده بودند، به‌سوی بهشت معصومه رهسپار شدیم.
باران بند آمده بود و هوا کمی رطوبت داشت و ماه تازه می‌خواست نیمرخی از خود نشان دهد و تماشاچی باشد؛ چون بیدار بود و کسانی که صلاحیت برای تماشا داشتند، همگی در خواب بودند!
بهشت معصومه در کنار راه تهران ـ قم قرار دارد و مسافری که از قم به تهران می‌رود، در دست راست خود آن را می‌بیند.
سر دوراهی رسیدیم که به‌سوی راست منحرف شده، به بهشت معصومه وارد شویم. دارندگان پاس [پاسداران]، راه را بر ما سد کردند و نگذاشتند بدان‌جا برویم! چرا؟! اگر چند تن انگشت‌شمار در پشت دیوار غسالخانه، در آن تاریکی شب، به انتظار جنازه می‌ایستادند، چه می‌شد؟!
در این هنگام، ماشین بنز ۶۰۰ بی‌نُمره‌ای رسید و به‌سوی بهشت معصومه دوید و از رفتن آن جلوگیری نشد.
ما بنز نداشتیم!
اندی گفت‌وگو شد و مذاکراتی به وقوع پیوست و نتیجه نداد و ممانعت برداشته نشد.
سرانجام، به ما چنین گفتند: «ما جنازه را غسل داده، به منزل می‌آوریم.»
و ما رفتیم، ولی آنان چنان نکردند.
آیا در اسلام، دروغ جائز است؟! آیا هتک مسلمان رواست؟!

مصادره نماز
جنازه غسل داده می‌شود و به آقای امامی پیشنهاد می‌شود که بر جنازه نماز بخواند.
او نمی‌پذیرد و می‌گوید: «برحسب وصیت، آقای صدر بایستی نماز بخوانند.»
می‌گویند: «او نبایستی نماز بخواند و اگر تو نماز نخوانی، کس دیگر را می‌گوییم نماز بخواند!»
سرانجام، آقای امامی نماز می‌خواند.
مصادره اموال را شنیده بودیم، اما مصادره نماز را ندیده بودیم؛ مصادره وصیت را نیز نشنیده بودیم، ولی به چشم خود دیدیم!
نماز میت در اسلام محمدی، بایستی با اجازه ولی میت باشد، اگر وصیت در کار نباشد. در صورت وصیت، بایستی بدان عمل شود، چون اجرای آن واجب است.

تدفین شبانه
جنازه را پس از غسل، به قبرستان ابوحسین می‌برند و در غرفه‌ای که دو روز پیش از مرگ تعیین شده، به خاک می‌سپارند.
اگر جنازه را در آن تاریکی شب، به بازماندگان تحویل می‌دادند، چه می‌شد؟!
جنازه شهید ما ـ مرحوم سید محمدباقر صدر ـ را صدام پس از اعدام، به بستگان تحویل داد.
حضرت صادق(ع) بر جنازه عمویش، زید، که بر سرِ دار بود، نماز خواند و بنی‌اُمیه از نمازش جلوگیری نکردند.
در آن شب که شب جمعه بود، مردم بسیاری نماز لیلة الدفن خواندند و در شب شنبه نیز، از نظر احتیاط که شاید دفن پس از سپیده‌دم باشد.

گریه کردن ممنوع!
بامداد جمعه، برای شرکت در مصیبت، به سوی بازماندگان رفتم. درب خانه بسته بود. چرا؟! زنگ در را به صدا درآوردم. پاسخی نشنیدم. دگرباره، زنگ در را به صدا درآوردم. باز هم پاسخی نشنیدم. ولی از کوبیدن در دست برنداشتم تا عاقبت در باز شد و به درون راه یافتم. سوته‌دلان را دیدم گردِ هم نشسته و به قرآن پناه برده‌اند و شصت‌پاره قرآن را در میان نهاده بودند. یکی قرآن می‌خواند، دیگری می‌گریست، سومی در سکوت فرورفته بود، آن یکی سر به زیر انداخته، به زمین نگاه می‌کرد. هر کس حالتی به خود گرفته بود، ولی همگی در غم به سر می‌بردند. آری، نمود غم، رنگ‌ها دارد.
گفتم: «روضه‌خوانی خبر کنید تا روضه بخواند و خانم‌ها بگریند.»
گفتند: «ممنوع است! فرمان صادر شده نبایستی صدای گریه از خانه بلند شود!»
آیا گریه کردن برای مصیبت‌زده، در اسلام محمدی حرام است؟! اگر مصیبت‌زدگان ناله می‌کردند و زاری می‌زدند، چه زیانی به دستگاه می‌رسید؟! شاید هم به سود دستگاه بود؛ چون خودداری از گریه، ایجاد عقده می‌کند و انفجار عقده خطرناک خواهد بود...
بهره‌ای از زمان با مصبیت‌زدگان شرکت کردم. نمی‌دانم توانستم دلی به دست بیاورم و دل‌شکستگان را آرامشی بخشم؟

اقامه مجلس ختم جُرم است!
سراغ یکی از دوستان را گرفتم. گفتند: «به منزل آقای رستگار رفته است، چون ایشان مجلس ختمی برقرار کرده.»
بنا شد ما هم برویم در آن مجلس شرکت کنیم.
آقای رستگار از فضلای مازندرانی حوزه علمیه قم است و تفسیری بر قرآن، به زبان عربی، نوشته است. نامبرده در مجلس درس آقای شریعتمداری حاضر می‌شد و نسبت به او عشق می‌ورزید و پس از زندانی شدن «آقا»، در تفسیرش، از او یاد کرده و انتقاد کرده و همین موجب شد که چند ماه زندانی گردد.
اکنون، اقامه مجلس عزا کرده است و همین سبب شد که دگرباره برای مدتی نامحدود، زندانی شود.
آیا اقامه مجلس عزا در وفات مرجع تقلید گناه است؟! و استحقاق زندان نامحدود دارد؟!
آیا اسلام چنین حکم می‌کند؟!
ای اسلام! به نام تو، چه‌ها می‌کنند!
در بیرون خانه آقای رستگار، جمعیتی انبوه دیدم که در دو کنار کوچه، با دیده‌های اشکبار، ایستاده بودند چون در خانه جا نبود. فضای حیاط از کثرت جمعیت پر بود. همگی ایستاده بودند و با صدا می‌گریستند. در اثر کثرت مردم، کسی نمی‌توانست بنشیند و یا عبور کند. قطره‌های اشک همچون باران می‌بارید، ولی به زمین نمی‌رسید و بر تن‌ها و لباس‌ها می‌ریخت. روضه‌خوانی در کار نبود. خود مردم نوحه‌گری کرده و زاری می‌کردند. ضجه و زاری از در و دیوار بلند بود. هرکسی برای خود آهنگی داشت و نوایی در کارش بود و در عین حال، همه با هم هماهنگ بودند. مردم راه دادند و کوچه‌ای باز کردند؛ کوچه‌ای که دیوارهایش گوشتی بود؛ دیوارهایی که چشم داشتند، گوش داشتند، زبان داشتند، سخن می‌گفتند، می‌فهمیدند، می‌دانستند چه شده، چه می‌بینند، چه می‌شنوند و چه باید بکنند...
از فضای حیاط گذشتم، از پله‌ها بالا شدم و به درون کتابخانه قدم نهادم. همه‌جا از سوگواران پر بود: پله‌ها پر، اتاق‌ها پر، چشم‌ها از اشک پر، قلب‌ها از خون پر. شیون بلند بود. همگی می‌گریستند و می‌زاریدند. من هم با آنها هماهنگ شدم و خودداری نتوانستم؛ گریستن آغاز کردم.
وَه که گریه چه چیز خوبی است! غم را تسکین می‌دهد؛ آتش دل را خاموش می‌کند؛ خون دل را از دیده بیرون می‌ریزد تا از انفجار جلوگیری کند. نیروها اگر متراکم شوند، خطر انفجار دارند. اشک نمی‌گذارد نیروی دل زندانی گردد؛ راه را برایش باز می‌کند تا هر کجا می‌خواهد برود.

عزاداری ممنوع!
قرآن‌ها که خوانده شد، پیشنهادی کردند بدین مضمون: «اجازه می‌دهید دسته‌جمعی حرکت کنیم و به سوی منزل آقای شریعتمداری برویم؟»
در شرق اسلامی، از دیرزمان، رسم شده که دسته‌های عزا راه می‌اندازند و در وفات علما و دانشوران، از واجبات احترام می‌باشد.
اجازه ندادم؛ چون می‌دانستم که مأمورین انتظامی دستور جلوگیری دارند و من احساس خطر کردم مبادا جمعیت مقاومت کنند، که می‌کردند، و قطره خونی ریخته شود و من مسؤول خون در برابر خدا باشم. مردم بسیار داغ بودند و به حد اعلاء عصبانی و خشمناک و آماده هرگونه مقاومت. اگر این پیشنهاد عملی می‌شد، نمی‌دانم چه می‌شد... مسؤولیت با کسی بود که اجازه داده بود. آنها هم خوب پاداش مرا دادند! شاید سزاوار چنان پاداشی بودم!

بازگشت به بیت مرجع مظلوم
برخاستم، از منزل آقای رستگار بیرون شدم. مشارُ إلیه بیش از مقدار انتظار، مراسم احترام را به‌جا آورد که حُسن اخلاق را نشان می‌داد.
گروهی در پی من روان شدند. رفتیم تا به نخستین زنجیر منزل آقای شریعتمداری رسیدیم.
در آنجا، روی به مردم کرده، گفتم: «خواهش می‌کنم آقایان در پی کار خود بروند و به دنبال من نیایند...»
اطاعت کردند و پراکنده شدند و به دنبال کار خود رفتند.
دگرباره نزد مصیبت‌زدگان شدم و در سوگ آنها شرکت کردم.
اندی به ظهر مانده بود که رخصت گرفته، از آنجا بیرون شدم و نیاز به استراحت داشتم.
در قم، یکی دو ساعت به نماز شام مانده، وقت پذیرایی من از آقایان است. در خانه باز است و صلای عام برقرار.
آن روز عصر، بسیاری از آقایان آمدند که سوگوار بودند، ولی مُستی نمی‌کردند. دل‌های ارادتمندان آن مرد بزرگ آکنده از غم بود و سینه‌ها پر از اندوه. هرکدام سوره «حمد»ی قرائت می‌کردند و پیامی برای جسمی که تبدیل به روح شده، می‌فرستادند. چه پیام لطیفی! برای زنده، آرامش و برای مُرده، آمرزش. لبخندی بر لبان کسی ندیدم، ولی اشکی بسیار در دیده‌ها می‌درخشید. از اقامه مجالس عزا جلوگیری شد.
اگر مجالس عزا اقامه می‌شد، چه می‌شد؟! قرآن خوانده می‌شد و اشکی جاری و دل‌هایی از غم خالی می‌گردید.

روز شهادت امام کاظم(ع)
روزِ دگر شد؛ روز شنبه؛ روز شهادت حضرت موسی کاظم(ع). عجب تصادفی!
آیا میان این «کاظم» و آن «کاظم» رابطه‌ای برقرار بود؟ آیا حیاتشان به یکدیگر شباهت داشت؟ آیا مماتشان همانند بود؟
حضرت کاظم(ع) را خلیفه وقت، به نام «اسلام»، دستگیر کرد و سال‌ها به زندان انداخت و سرانجام شهید کرد. حضرتش ششمین زاده پیامبر اسلام و هفتمین وصی آن حضرت و پیشوای بزرگ انسان‌ها بود. پاکیزه‌ترین فرد زمان و دانشورترین مرد روزگار.
آقای شریعتمداری هم نامش «کاظم» بود. از سلاله پیغمبر اسلام بود. شاید حکومت وقت وجودش را برای اسلام زیان‌بخش می‌دید که سال‌ها وی را زندانی کرد و سرانجام، چنان‌چه می‌دانید، به خاک سپرد و از اقامه مجلس ترحیم و عزا برای او جلوگیری شد!
در آن روز، بسیاری از مردم از دگر شهرها به قم آمدند، چون شهر قم مزار دخت حضرت کاظم(ع) می‌باشد، تا سالروز شهادت آن حضرت را زنده بدارند و از روان پاک و روح مقدسش بهره‌ای برگیرند...

پوشیدن لباس سیاه ممنوع!
آن روز، سالروز وفات حضرت موسی بن جعفر(ع) بود. بسیاری از مردم پیراهن سیاه بر تن داشتند. شنیدم هر کس پیراهن سیاه بر تن داشت، دستگیرش می‌کردند، چون سوگوار آقای شریعتمداری‌اش می‌پنداشتند!
چرا؟!
مگر عزاداری برای شریعتمداری در اسلام گناه است؟!
مگر پیراهن سیاه پوشیدن گناه است؟!

پخش خبر زندان
خبر وصیت نماز خواندن من بر آن مرد بزرگ پخش شد؛ چنان‌چه خبر جلوگیری از نماز من نیز برملا گردید. خبر زندانی شدن من نیز انتشار یافت و همان شب، رادیوهای خارج خبر دادند.
از کجا این خبر به این زودی به آنها رسید؟! آیا در میان مأمورین انتظامی ما، خبرنگار و یا گزارشگر دارند؟!
در همان شب، تلفن‌های احوال‌پرسی دوستان و آشنایان از قم و غیرِ قم شروع شد.
روز دیگر، آمد و رفت به خانه من بیش‌تر شد. ولی از سوی شبان حوزه علمیه قم [آیت‌الله گلپایگانی] از این فرد ربوده‌شده از گله، اظهار مهری پدید نگشت! واکنشی هم از طرف مردم قم دیده نشد! شاید من لیاقت چنین واکنشی را نداشتم!
روزنامه‌ای در لبنان چنین نوشت و سخنوری در اجتماعی چنین گفت:
«قذافی، امام موسی صدر را زندانی ساخت و حکومت ایران، برادر بزرگ‌تر او را!»

تلگراف تسلیت، ممنوع!
تلگراف‌هایی از داخل و خارج از کشور بدین‌جا مخابره شد، ولی هیچ‌کدام به دست من نرسید. چرا؟! مگر ایصال امانت در اسلام واجب نیست؟! مگر مزد گرفتن و کار را در برابر مزد انجام ندادن گناه نیست؟!
حضرت آقای حاج میرزا حسن سعید از تهران تلگرافی مخابره کردند که نرسید. آقای سید علی باقری، مدیر مجله «پیام صلح» که در دهلی منتشر می‌گردد، تلگرافی مخابره کردند و نرسید و مرجوع شد که: «آدرس شناخته نشد!»

تلگراف آیت‌الله حاج سید حسن طباطبائی قمی
حضرت آقای قمی از مشهد، تلگرافی مخابره کردند که به دست من نرسید، ولی رونوشت آن را برای من فرستادند؛ بدین مضمون:

قم
حضرت آیت‌الله آقای صدر، دامت برکاته!
از پیشامد بد و بی‌شرمانه و ظالمانه‌ای که نسبت به جنابعالی انجام شد، فوق‌العاده موجب تأثر و تألم گردید. عجبا، در کشوری که به نام جمهوری اسلامی نامگذاری شده، برای تشییع جنازه رهبر شوروی کافر که دشمن خدا و منکر خدا بوده، هیأتی فرستاده می‌شود، ولی عالم دینی و مرجعی که عده زیادی در داخل و خارج کشور مقلد و پیرو دارد، رحلت می‌نماید، جنازه آن عالم بدون تشریفات لازمه حمل می‌شود و مانع می‌شوند از نماز خواندن جنابعالی بر جنازه آن مرحوم که بر طبق وصیت خود مرحوم، لازم بوده شما انجام دهید و مصداق «یَنهَونَ عَن المَعروف» [توبه، ۶۷] ظاهر می‌شود. عجبا! عجبا! عجبا!
بالاتر آنکه شما بر طبق اداء وظیفه تسلی دادن به مصیبت‌زدگان، برای تسلیت دادن به بازماندگان، در منزل آن مرحوم تشریف می‌برید، با کمال بی‌شرمی، جنابعالی را بازداشت نموده و مدتی در بازداشت نگاه می‌دارند. دردی بزرگ برای اهل دین این است که همه این اعمال و کارهای دیگر که آنها هم خلاف شرع انور است، به اسم دین و مذهب انجام می‌شود.
«إنا لله و إنا إلیه راجعون» إلی الله المُشتَکی. و نسئل الله تعالی أن یفرج عن ولیه و یصلح بکل فاسد من أمور المسلمین و أسئل الله لکم النصر و العز و التأیید.
القمی


منابع:
- کتاب «نجواهای نجیبانه: نقد نظام جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن»، ویرایش چهارم، صفحه ۴۶۹.

۳ نظر:

  1. همه ایت اله ها مثل همند والسلام

    پاسخحذف
  2. نوشته شریعتمداری وبقیه خیلی جالب است که درقشراینهاکاسبکاری دین یک امرمهم بوده وکسی ک مرجع است دراصل یک تاجرعمده دروغ وریا وذلالت وخواری وفسادهستندشمانامه شریعتمداری رابادقت بخوانیدکه باحدود90سال سن چه دست و÷ایی برای چندروززنده ماندن وبازهم جمع کردن وجوهات ازمردم بدبخت ایران زده ودراینجاست که بایدبه جوانمردان وشیرزنان که درزندانهای مخوف این حکومت قرون وسطایی مردانه ایستاده وبه ظلم وجورانهااعتراض کرده وحکومت ضاله وسیاه انهاراردکرده وجان خودرابرای میهن وهم میهنانشان فدا کردندواکنون نوبت دیگران است که فریادهارابلندکرده ولرزه براندام این مفسدین بیندازند÷اینده ایران زمین سرافرازبادمردم ایران زمین ونابودبادکاسبکاران دجال دینی

    پاسخحذف
  3. جناب ناشناس عزیز
    از صمیم قلب امیدوارم که خود و خانواده ات در شرایط مشابه دردست ظالم بی همه چیزی همچون اینان گرفتار شوی تا ببینیم که چگونه مثل شیر از خود جسارت نشان میدهی ؟ولی فعلا که جای گرم نرمی نشسته ای و هیچ خطری تهدیدت نمیکند حداقل وجود را از خود بنما و با نام اصلی ات ذرت و پرت کن .
    تو که سپپزن به انگشت نرفتست
    مباش اینقدر بی احساس و پفیوز
    که گویی :ناله از مردان قبیح است
    به وقت خوردن نیش جوالدوز

    پاسخحذف

*** نظرات شما بلافاصله منتشر می‌گردد ***