صفحات

۱۳۹۰ دی ۲۳, جمعه

موسوی و کروبی؛ سکوت چرا؟! مصلحت مردم یا مصلحت نظام؟!





موسوی و کروبی؛ سکوت چرا؟!

مصلحت مردم یا مصلحت نظام؟!

پاسخ محمود خادمی به پرسش آزاد آزاده (ع. خ.)


این حصر و سکوت ادامه‌دار و غیرموجه آقایان، سؤال‌برانگیز و مشکوک است و به قول معروف، «بو» می‌دهد

حصر خانگی راهی مناسب برای برآورده شدن خواست مشترک رژیم و اصلاح‌طلبان - جلوگیری از سرنگونی - بود

پیشاپیش هم روشن بود چنان‌چه موسوی و کروبی بر سر دوراهی انتخاب بین نظام و ادامه اعتراضات برای اصلاحات واقعی قرار گیرند، اصلاحات را در راه حفظ نظام، قربانی خواهند کرد

موسوی و کروبی در توافقی بیان‌نشده با باند حاکم، به حصر خانگی رفتند و جنبشی که در راه اعتلاء آن رنج‌ها و فداکاری‌های بزرگی صورت گرفته بود را ذبح و قربانی نمودند

موسوی و کروبی از یک طرف، خسته و فرسوده از جفاکاری‌های «ولی فقیه» و سردمداران باند غالب - که حتا خواسته «بازگشت به دوران طلائی امام» آنان را هم تاب نیاوردند - و از طرف دیگر، عاجز و ناتوان از رهبری جنبشی که دیگر سودای سرنگونی نظام را داشت، به «حصر خانگی» تن سپردند تا بتوانند به بهانه ظاهراً موجه در «حصر» بودن، از اعلام مواضع و یا دعوت به ادامه راهپیمائی‌ها و اعتراضات، معاف گردند و بدین ترتیب، فرصت تاریخی جبران اشتباهات و خطاهای گذشته و روسفیدی در مقابل مردم ایران را از دست دادند

مدت کوتاهی بعد از حصر خانگی موسوی و کروبی و بعد از گرفتن «روزه سکوت» توسط آنان، ارگان بی‌بو و بی‌خاصیتی به نام «شورای هماهنگی راه سبز [امید]» به جای رهبران نمادین جنبش به میدان آمد، تا هم از بار روانی سکوت و غیبت آقایان موسوی و کروبی بکاهد و هم دیگر تکاپو‌های مردم به گونه‌ای هدایت شود که ساختارشکنانه نباشد؛ ارگانی که جز درخواست‌هائی برای سر دادن شعار «الله اکبر» در تاریکی و یا «راهپیمائی سکوت در پیاده‌رو» چیزی در کارنامه خود ندارد




«چشم‌ها را باید شست
جور دیگر باید دید» (سهراب سپهری)

این مقاله در همدلی و هم‌رأی بودن با نظرات نویسنده محترمی با نام مستعار «آزاد آزاده (ع. خ.)» که در مقاله‌ای به نام «آیا حصر آقایان موسوی، کروبی و همسرانشان خواسته ذهن و ضمیر خود آنان هم هست یا خیر؟!» که در سایت «پژواک ایران» در تاریخ ۳۱ شهریور [۱۸ مهر] ۱۳۹۰ درج شده، نگاشته شده است. نویسنده گرامی بنا به دلایلی، از جمله «مخالفت رهبران جنبش سبز با خواسته‌های فزاینده و شتابنده ملت برای «اسقاط نظام» جمهوری اسلامی، که خود از مؤسسین و تثبیت‌کنندگان آن بوده‌اند»، احتمال می‌دهد که آقایان موسوی، کروبی و همسرانشان از حصر استقبال کرده و آن را پذیرفته‌اند.

اگر چه دلبستگی به سرنوشت جنبش اعتراضی مردم و امید بزرگی که همه ما را برای گذار به سرزمینی آزادتر و آبادتر، ما را وا می‌دارد بیش‌تر به نقاط قوت جنبش و افق‌های مثبت آن تأکید کنیم و کاستی‌های آن را برجسته ننمائیم؛ ولی از آنجا که از یک طرف، تکرار مستمر ادبیات جانبدارانه و دفاع همیشگی از حقانیتِ تمامیتِ جنبش اعتراضی، چشمانمان را بر ضعف‌ها، کمبودها و پتانسیل‌های منفی آن می‌بندد؛ و از طرف دیگر، به دلیل اینکه نمی‌توان به خطر بزرگی - که اگر واقعیت داشته باشد، می‌تواند برای استبداد دینی فرصت ترمیم، بازسازی و فرجه بقاء بخرد و ادامه حاکمیت ننگین آن را برای مدتی دیگر تثبیت نماید و جنبش مردم را به بیراهه سوق دهد - بی‌توجه بود و از کنار آن با بی‌تفاوتی گذشت.

بنا بر این، نمی‌توان از خطر‌های احتمالی - که در کمین جنبش اعتراضی مردم و سوء استفاده‌های احتمالی از اعتماد مردم و... است - نگفت و ننوشت. و از ضرب‌المثل معروف ایرانی «جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است» غافل ماند. معتقدم، اگر چه تلخ است، ولی پرده‌ها را باید کمی به کناری زد تا بر ماهیت جنبش سبز و رهبران آن نور اندکی از حقیقت بتابد و مردم با اشراف بیش‌تری در مسیری که برگزیده‌اند طیِ طریق کنند.

راستش من هم به دلایلی که در زیر به آن اشاره خواهم کرد، با نویسنده عزیز، هم‌نظر و هم‌عقیده هستم و معتقدم این حصر و سکوتِ ادامه‌دار و غیرموجهِ آقایان، سؤال‌برانگیز و مشکوک است و به قول معروف «بو» می‌دهد.

حضور موسوی و کروبی - بی هیچ سابقه‌ای از مبارزه و مخالفت با نظام جمهوری اسلامی - در رأس جنبش اعتراضی مردم، محصول شرایط ویژه زیر بود:

یکم - در فضای غیبت طولانی ۳۰ ساله نیروهای انقلابی و جریانات سیاسی مخالف رژیم - که قبلاً توسط رژیم یا قتل عام شده و یا مجبور به ترک کشور گردیده بودند - و نبود رسانه‌های مستقل در داخل کشور - که بتوان از طریق آن صدای دیگر مخالفان را شنید - کسانی از اصلاح‌طلبان با سازماندهی تشکیلاتی و امکانات رسانه‌ای پیشینی و توان مالی و ته‌مانده نفوذ در ساختار قدرت و دستگاه روحانیت، توانستند دیدگاه‌ها و انتظارات خود را به گفتمان مسلط تبدیل کنند؛ این گفتمان، که مورد اقبال عمومی هم قرار گرفته بود، به سرعت فراگیر شده و توانست در پروسه اعتراضات، مُهر مشروعیت و حقانیتِ رهبری جنبشِ اعتراضی را بر پیشانی موسوی و کروبی حک گرداند.

دوم - مردمی که از ستمگری‌های رژیم به تنگ آمده بودند و به دنبال مجرائی برای بیان اعتراضات خود بودند، از فرصت اعتراض به تقلب انتخاباتی به دست آمده، که در واقع بهترین و تنهاترین مجرائی که در عمل موجود و در دسترس بود - که به وسیله اصلاح‌طلبان در اعتراض به تقلب انتخابات ریاست جمهوری ایجاد شده بود - تبعیت کردند. این تبعیت، خود به خود به تقویت جایگاهِ مردمی اصلاح‌طلبان و مشروعیت‌بخشی به آنان برای کسب رهبری جنبش توسط موسوی و کروبی گردید.

بدین ترتیب، سرنوشت سیاسی اصلاح‌طلبان که تا قبل از شروع جنبش، جزئی از نظام حاکم بر کشور بودند، با سرنوشت جنبشی - که در واقع موتور محرکه آن خشم و نارضایتی تلنبار شده ۳۰ ساله مردم از ستم‌کاری‌های استبداد دینی حاکم بود - که بعد‌ها به نام «جنبش سبز» معروف گردید، گره خورد. این گره‌خوردگی و پیوند - سرنوشت سیاسی اصلاح‌طلبان و جنبش اعتراضی مردم - از همان ابتدا ماهیتی مغشوش و مبهم به جنبش اعتراضی مردم می‌بخشید. همراهی اصلاح‌طلبان با جنبش مردم، به دلیل امکانات زیادی که برای بسط و تداوم جنبش پیش روی مردم قرار می‌گرفت، مفید و ضروری بود. اما از طرف دیگر، این همراهی، به دلیل ماهیت این نیروها که اتفاقاً در رهبری نیز قرار داشتند، باعث شد تا سطح مطالبات این جنبش به «اجرای بی کم و کاست قانون اساسی» و «بازگشت به دوران طلائی امام» و حقوق شهروندی محدود بماند؛ یعنی علی‌رغم اینکه بدنه جنبش - مردم، زنان و جوانان پرشور - با سودای دیگر در سر، بسیار جلوتر از رهبران، خواست عمومی‌شان سرنگونی تمام‌عیار حاکمیت دینی بود، این خواست - با مانع‌تراشی‌ها و بهانه‌های واهی اصلاح‌طلبان - نه تنها ناکام مانده است و نه تنها جنبش مردم اجازه نیافته به یک جنبش فراگیر سرنگونی‌طلب تبدیل شود، بلکه فعلاً به سکون و محاق هم فرو رفته است.

اصلاح‌طلبی در ایران و راهکارهای اصلاح‌طلبان

در نگاهی واقعی به شرایط ایران در نظام جمهوری اسلامی به روشنی دیده می‌شود که بخش بزرگی از خواسته‌ها و مطالبات مردم نه تنها با بسیاری از قوانین مندرج در قانون اساسیِ نظامِ دینی در تعارض است، بلکه حتی با ملزومات قانونی برای برپائی و تداوم اعتراضاتِ مسالمت‌آمیز برای بیان آن خواسته‌ها نیز در تضاد است.

بنا بر این، اصلاح‌طلبی در کشوری چون ایران - بر خلاف درخواست اصلاح‌طلبان که «اجرای بی‌تنازل قانون اساسی» است - باید تنها به اعتراضات مسالمت‌آمیز تکیه کند و نه پایبندی به چارچوب قانون اساسی رژیم. مبارزات مسالمت‌آمیز الزاماً در انطباق با قوانین نیستند بلکه به عکس، معمولاً تغییر قوانین ظالمانه و ناعادلانه را هدف قرار می‌دهند و به همین دلیل، این مبارزات بر مقاومت اجتماعی و نافرمانی مدنی (مثلاً خرابکاری برای از کار انداختن دستگاه سرکوب یا قطع منابع مالی تغذیه‌کننده دستگاه سرکوب، تحصن، اعتصاب و...) تکیه می‌کنند. شکلی از مبارزه مسالمت‌آمیز که به دلیل پای‌بندی اصلاح‌طلبان و رهبران جنبش سبز به قوانین ناعادلانه رژیم حاکم بر کشور، هرگز در اعتراضات اجتماعی مردم فرصت بروز نیافت.

بنا بر این، اصلاح‌طلبان واقعی نمی‌توانند و نباید افقی جز خواست تغییر قوانین ناعادلانه و نهادهای استبدادپرورِ ناشی از آن قوانین را داشته باشند. فقط در این صورت است که یک جنبش اجتماعی اعتراضی در مجرای صحیح قرار می‌گیرد. دعوت به اعتراض و نافرمانی مدنی برای چنین مطالباتی و تلاش برای گسترش دامنه و تداوم آن، تنها راه ممکن برای پیگیری تحولات دموکراتیک در کشور می‌باشد. روشن است که چنین راهی، یعنی تداوم و استمرار اعتراضاتِ اجتماعیِ مسالمت‌آمیز در مسیر نافرمانی مدنی، پایه‌های استبداد دینی حاکم را به خطر می‌اندازد و این، آن چیزی نیست که اصلاح‌طلبان ایرانی به دنبال آن باشند.

وقتی نافرمانی مدنی در دستور کار مبارزات اجتماعی قرار می‌گیرد، معمولاً مرز اصلاح‌طلبی واقعی و انقلابیگری رنگ می‌بازد. امری که اصلاح‌طلبان اصلاً با آن موافقت ندارند و آن را تحمل نمی‌کنند. چرا که انقلابیگری اساساً تغییرات بنیادی در ساختار قدرت را مد نظر دارد و این، با موجودیت سیاسی اصلاح‌طلبان، که به حفظ و بقای ساختار این نظام وابسته است، در تضاد می‌باشد. به همین دلیل، در پروسه اعتراضات جنبش سبز شاهد بودیم که رهبران و دیگر دست‌اندرکاران اصلاح‌طلبِ جنبش، به طرق مختلف، کارت زرد و قرمز به بازیکنان اعتراضات خیابانی می‌دادند. گاهی هم ترمز پیشروی جنبش را می‌کشیدند و یا مرتب خط قرمز‌های تحول‌خواهی را یادآوری می‌کردند و خلاصه اینکه تلاش داشتند نگذارند مرزهای جنبش سبز به افق‌هائی گسترش پیدا کند که حاکمیت و چارچوب‌های نظام را به خطر بیاندازد.

به عبارتی، اصلاح‌طلبان ایرانی به جای تقدم دادن و اولویت‌بخشی به اصل تحول‌جوئی و پیگیری مطالبات مردمی، حفظ نظام را اولویت اصلی خود قرار داده و سعی می‌کنند دامنه مطالبات مردم را به قدری کاهش دهند که با حفظ این نظام سازگار باشد. این دلبستگی به حفظ نظام و مشترکات دینی آقایان اصلاح‌طلب با سردمداران فعلی نظام، آن عامل اصلی است که باعث شد که به تدریج فتیله مبارزه مردم پائین کشیده شود و جنبش سبز موقتاً به کما برود.

یعنی در حالی که کشور ما به یک زندانِ بزرگِ تحت اشغالِ حاکمان دینی تبدیل شده است و اصلاح‌طلبان می‌بایست وضعیت این زندان را تغییر دهند و استراتژی‌ای را انتخاب کنند که ماشین سرکوب این زندان بزرگ را از کار یباندازد و نگذارد آب خوش از گلوی سرکوبگران مردم پائین رود و آنها با خیالی آسوده به کشتار و سرکوبگری ادامه دهند، آنان - اصلاح‌طلبان - به تثبیت این زندان و ترمیم حفره‌های آن می‌پردازند تا آن را برای زندانیان اسیر در چنگال دژخیمان، کمی مطبوع‌تر کنند.

سکوت موسوی - کروبی؛ چرا؟

با گسترش جنبش اعتراضی مردم در تظاهرات عاشورا و زمانی که مطالبات مردم خشمگین، چارچوب‌های نظام را پشت سر می‌گذاشت و مردم با صراحت خواستار «جمهوری ایرانی» و نابودی «اصل ولایت فقیه» شدند، احتمال دستگیری موسوی و کروبی قوت گرفت. در همان زمان، «کمیسیون امنیت ملی» به درخواست احمدی‌نژاد، برای دستگیری رهبران جنبش اعتراضی مردم تشکیل جلسه داد؛ بعد از این جلسه اعلام شد مقامات رژیم گفته‌اند در این شرایط، دستگیری موسوی و کروبی به صلاح نظام نمی‌باشد.

عجبا! یعنی این بار، بر خلاف همیشه که منافع رژیم در قتل و کشتار و تصفیه رهبران و شخصیت‌های شناخته‌شده سیاسی و دینی بود (و حتماً به یاد داریم که دستگیری و یا ترور رهبران و شخصیت‌های پرنفوذ و قدرتمند سیاسی و دینی چون شریعتمداری، مرجع تقلید نامدار چند میلیون مردم استان آذربایجان؛ قاسملو رهبر شناخته‌شده حزب دموکرات کردستان ایران و رهبر چند میلیون مردم شریف و زحمتکش کردستان؛ بنی‌صدر رئیس‌جمهور قانونی کشور؛ مهندس بازرگان نخست‌وزیر وقت دولت امام زمان و... به سود نظام تشخیص داده بودند)، مقامات رژیم، دستگیری و یا کشتن موسوی و کروبی را به صلاح نظام جمهوری اسلام تشخیص ندادند.

مخالفین رژیم فکر می‌کردند که رژیم از خشم و اعتراضات مردم بعد از دستگیری موسوی و کروبی وحشت دارند و به این خاطر آنها را دستگیر نمی‌کند - نه اینکه هیچ نگرانی از این بابت وجود نداشت، ولی این موضوع، دلیل و علت اصلی نبود - و از این امر، غافل بودند که رژیم، تشخیص داده است که بهتر است رهبری جنبش مردم در چنگال موسوی و کروبی - که در ادامه این نظام ذی‌نفع هستند و به چارچوب‌های این نظام وفادارند - اسیر بماند تا در غیاب آنان، جنبش رو به اعتلاء مردم توسط رهبرانی رادیکال‌تر و مستقل‌تر تصاحب شود؛ رهبرانی که دیگر افق پیش رویشان نه چارچوب نظام، بلکه فراتر از آن و برای سرنگونی کل نظام مبارزه می‌کنند. به این ترتیب، روشن می‌شود که برای این رژیمِ جنایتکار، ادامه جنبش با رهبری موسوی و کروبی - که ادعای سرنگونی نداشته و چارچوب‌های نظام را رعایت می‌کنند - بهتر است از رهبرانی که از اساس، با کلیت رژیم مشکل دارند و در پی سرنگونی آن می‌باشند.

موسوی در نامه‌ای خصوصی به آقای منتظری، علت انتشار بیانیه شماره ۱۱ خود و دیگر اقدامات خود را چنین شرح می‌دهد؛ می‌نویسد: علت انتشار این بیانیه و حرکات قبلی این است که تکاپو‌های (اعتراضات) مردم در چارچوب نظام باقی بماند و در دام ساختارشکنان خطرناک نیفتد.

موسوی در این نامه به صراحت گفته است که نه تنها حرکات و برنامه‌هایش در چارچوب نظام است، بلکه خود را نجات‌دهنده‌ای برای نظام جمهوری اسلامی معرفی می‌کند؛ کاتالیزوری که در صورت نبودنش ممکن است جنبش اعتراضی مردم در دام ساختارشکنان خطرناک بیفتد.

اعتراضات مردم خشمگین در ۲۵ بهمن برای رژیم روشن کرد که: اولاً با جنبشی مواجه است که به آن‌چنان درجه‌ای از بلوغ و گستردگی رسیده است که دیگر با سرکوب، زندان، شکنجه و تجاوز، نه تنها نمی‌شود آن را نابود و مهار کرد بلکه در حال پیشرفت به سمت سرنگونی است؛ ثانیاً خواسته اصلی این جنبش - سرنگونی نظام - دیگر با قفل و زنجیر‌های موسوی و کروبی هم مهار و کنترل نمی‌شود. پس دیگر در دسترس مردم بودن آقایان موسوی و کروبی و در صحنه بودن آنها دردسرآفرین خواهد بود؛ چرا که آنها حتی بر خلاف میل درونی خود تا زمانی که آزاد باشند - به خاطر بی‌آبروئی رژیم در قساوت و ددمنشی از سوئی و ادامه فشارهای مردمی به رهبران جنبش برای مطالبه عبور از نظام – نمی‌توانند از این جنبش حمایت نکنند و یا علناً علیه آن موضع بگیرند. بنا بر این، آزاد بودن موسوی و کروبی یعنی استمرار اعتراضات خیابانی تا سرنگونی؛ خواسته‌ای که دیگر سینه‌چاکان نظام دینی - موسوی، کروبی و بسیاری از اصلاح‌طلبان - هم آن را خوش نمی‌دارند. پس بهتر است با به «حصر خانگی» رفتن موسوی و کروبی به شیوه‌ای آبرومندانه - برای آنان - راه آنان از مردم جدا شود و پرونده جنبش سبز به تدریج بسته گردد. بنا بر این، حصر خانگی راهی مناسب برای برآورده شدن خواست مشترک رژیم و اصلاح‌طلبان - جلوگیری از سرنگونی - بود.

پیشاپیش هم روشن بود چنان‌چه موسوی و کروبی بر سر دوراهی انتخاب بین نظام و ادامه اعتراضات برای اصلاحات واقعی قرار گیرند، اصلاحات را در راه حفظ نظام قربانی خواهند کرد (کما اینکه این کار را خاتمی در ۱۸ تیر ۷۶ با دانشجویان کرد). در ۲۵ بهمن چنین سرفصلی برای موسوی و کروبی فرا رسیده بود و آنان بر سر دوراهی این انتخاب قرار گرفتند و نهایتاً در توافقی بیان‌نشده با باند حاکم، به حصر خانگی رفتند و جنبشی که در راه اعتلاء آن رنج‌ها و فداکاری‌های بزرگی صورت گرفته بود را ذبح و قربانی نمودند.

موسوی و کروبی از یک طرف، خسته و فرسوده از جفاکاری‌های «ولی فقیه» و سردمداران باند غالب - که حتی خواسته «بازگشت به دوران طلائی امام» آنان را هم تاب نیاوردند - و از طرف دیگر، عاجز و ناتوان از رهبری جنبشی که دیگر سودای سرنگونی نظام را داشت، به «حصر خانگی» تن سپردند تا بتوانند به بهانه ظاهراً موجه در «حصر» بودن، از اعلام مواضع و یا دعوت به ادامه راهپیمائی‌ها و اعتراضات معاف گردند و بدین ترتیب، فرصت تاریخی جبران اشتباهات و خطاهای گذشته و روسفیدی در مقابل مردم ایران را از دست دادند.

مدت کوتاهی بعد از حصر خانگی موسوی و کروبی و بعد از گرفتن «روزه سکوت» توسط آنان، ارگان بی‌بو و بی‌خاصیتی به نام «شورای هماهنگی راه سبز [امید]» به جای رهبران نمادین جنبش به میدان آمد تا هم از بار روانی سکوت و غیبت آقایان موسوی و کروبی بکاهد و هم دیگر تکاپو‌های مردم به گونه‌ای هدایت شود که ساختارشکنانه نباشد؛ ارگانی که جز درخواست‌هائی برای سر دادن شعار «الله اکبر» در تاریکی و یا «راهپیمائی سکوت در پیاده‌رو» چیزی در کارنامه خود ندارد.

امیدوارم و آرزو می‌کنم این تحلیل، درست نباشد، ولی اگر غیر از این است، ۷ ماه سکوت آقایان موسوی و کروبی چرا؟! به قول نویسنده محترم مقاله مورد اشاره بالا، نگوئید نمی‌توانند، که اگر می‌خواستند، می‌توانستند. چند بار هم امکان آن را داشتند که حرفی و پیامی به گوش مردم و جوانان معترض برسانند، ولی این کار را نکردند. در ضمن، مگر رهبران یک جنبش اجتماعی کار دیگری غیر از اینکه در شرایط سخت و در بن‌بست‌ها راه بگشایند - و سنگ‌ها و موانع پیش روی جنبش را بردارند - بر عهده دارند؟ گیریم رژیم، راه‌های این ارتباط را بسته است. در چنین شرایطی، آیا رهبری یک جنبش وظیفه‌ای برای حل و فصل این مشکل ندارد؟ چه مشکلی بالاتر و مهم‌تر از قطع رابطه رهبری و بدنه جنبش وجود دارد؟

چرا در حالی که زندانیان سیاسی قهرمان در سلول‌هایِ انفرادیِ دربسته و زیر کنترل و شکنجه و فشار مستمر دژخیمان رژیم در زندان، با ابتکارات و ریسک‌های بالا سوراخی برای تماس با بیرون پیدا می‌کنند و می‌توانند با ارسال نامه و پیام، فریاد دادخواهی مردم ایران را ندا دهند، ولی آقایان موسوی و کروبی با امکانات بی‌شمار به جا مانده از دوران قدرت و هواداران بی‌شمار در داخل و حمایت‌های جهانی از آنان نمی‌توانند روزنی و مکانیرمی برای تماس و ارسال پیام به جوانان و مردم مشتاقِ پیام خود بیابند؟ نگوئید نمی‌توانند؛ یقین کنید می‌توانند، اگر بخواهند.

در خاتمه، در شرایط امروز ایران که جوانان و مردم کشور بر سر دوراهی تسلیم به استبداد دینی و یا ادامه مبارزه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی قرار دارند، امیدوارم با بحث و تبادل نظر در موردی یکی از اساسی‌ترین مسائل یک جنبش، یعنی «رهبری ذی‌صلاح» به جمع‌بندی و نتایج روشنی دست پیدا کنیم.

محمود خادمی
۲۰ اکتبر ۲۰۱۱
arezo1953@yahoo.de
صفحه فیس‌بوک کتاب «نجواهای نجیبانه: نقد نظام جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن»

منبع:

۱ نظر:

  1. يه كم,فك كن بد بنويس! مير ما براي راحتي تو و امثالكم 895 روز تو حصره!بد تو اين شر رو ور را رو مينويسي!شما ميخايد نظام عوض شه بريد دنبال كاراي شني و نفرت اور!

    پاسخحذف

*** نظرات شما بلافاصله منتشر می‌گردد ***