صفحات

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

آقای نوری‌زاد! این ویرانه دیگر قابل تعمیر نیست! (و نامه نوزدهم نوری‌زاد به خامنه‌ای)



آقای نوری‌زاد! این ویرانه دیگر قابل تعمیر نیست!
آزاد آزاده (ع. خ.)


«نجواهای نجیبانه»: نوزدهمین نجوای نجیبانه محمد نوری‌زاد خطاب به علی خامنه‌ای با عنوان «اختراع بزرگ» انتشار یافت. نوری‌زاد در نامه جمعه‌نوشت نوزدهم، کارنامه بسیجی‌ها و لباس شخصی‌ها را، به عنوان «اختراع بزرگ» آقای خامنه‌ای، در دوران رهبری او مرور می‌کند و به تلمیح و تعریض و تصریح، به او می‌گوید که اینان، فقط از تو فرمان می‌گیرند و فرمان می‌برند و امضای تأیید تو پای همه کارهای آنان، ثبت و ضبط است و در واقع، این تو، علی خامنه‌ای، هستی که این حکم را بر آنان انشاء نموده‌ای که: «برای حفظ نظام، بزن، بشکن، بکش!»؛ که البته نوری‌زاد آمده و برخاسته از اردوگاه خامنه‌ای و یاران او، و راوی «روایت فتح» جمهوری اسلامی، که اینک وجدان او بر او آشفته و شوریده و بر خامنه‌ای شوریده، راست و درست می‌گوید؛ چنان‌چه شعار همیشگی این روبات‌ها و «اختراع‌های بزرگ» نیز این بوده است:
«ما همه سرباز توایم خامنه‌ای، گوش به فرمان توایم خامنه‌ای!»

و تازه باز هم می‌گویند:
«وای اگر خامنه‌ای، حکم جهادم دهد!»

و البته، وای و صد وای بر آینده مه‌آلود مردم ایران با خامنه‌ای و «اختراع بزرگ» و اختراع‌های بزرگ او؛ و ای کاش، محمد نوری‌زاد در می‌یافت که خود آقای خامنه‌ای نیز یک «اختراع بزرگ» نظام جمهوری اسلامی است که دیگر، مستهلک و فرسوده شده و باید آن را به قبرستان سپرد که «خانه از پای‌بست ویران است» و «این ویرانه دیگر قابل تعمیر نیست!»؛ زیرا بر خون خوبان بسیاری، آری خون جگر و آه دل انسان‌های بی‌شمار بنیاد نهاده شده است؛ پس باید سر و تن آن، از اساس، نگون گردد و به عبرتگاه تاریخ بپیوندد.

به امید یافتن راهی به رهائی از طریق آگاهی، بی خون و خون دل!



در ابتدا، برخی جملات شاخص این نامه را می‌خوانیم و در ادامه متن کامل نامه، آمده است:

همه این برکات از آن جمله معروفِ «برای حفظ نظام، بزن، بشکن، بکش»، حس و حال می‌گیرد

این اختراع [بسیجی، لباس شخصی]، تنها شما را می‌شناسد. به اسم شما می‌زند و به اسم شما تخریب می‌کند و به اسم شما از دیوار مردم بالا می‌رود و حتی به اسم شما می‌کشد

شما تا کنون به رفتار این دستگاه اختراعی ما اعتراضکی نیز نفرموده‌اید

چرا نباید دستگاه قضائی ما حریف آن سردار و امام جمعه و جوانک فحاشی شود که با خروج از تعادلِ روانی، همه کائنات را با شخص شما می‌سنجند و چرخش هستی را نیز مدیون تأیید جناب شما می‌دانند؟!

فصل زایمان جامعه ما فرا رسیده است

اگر رهبر شدن آسان باشد، رهبر ماندن حتماً به فرسودن می‌انجامد

امضای شما پای هر اخم و لبخند و حادثه نشسته است و این امضاها نه تنها در آن دنیا که در همین دنیا شما را به «عرصه مطالبه» فرا می‌خوانند

-----------------------------------

تاریخ انتشار: ۳۰ دی ۱۳۹۰
نوزدهمین نامه محمد نوری‌زاد به رهبر

به نام خدایی که درد آفرید

اختراع بزرگ

سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران

می‌گویند اختراعات و اکتشافات بشر همه و همه از سرِ نیاز او بوده است. ما نیز درست از همان بدو پیروزی انقلاب، و البته از سرِ نیاز به یک اختراع شگفت دست بردیم. این اختراع، در زمان رهبری شما پر و بال گرفت و اکنون برای خود دم و دستگاهِ بُهت‌انگیزی پرداخته است. و البته سهم مهندسیِ شما در این اختراع، و تکمیل آن، و بها دادن به آن، و فضا بخشودن به آن، و ترمیم و بهینه‌سازیِ آن، و کاراندازیِ آن، سهم یک مخترع مکمل است. سهمی که نام شما را در کنار مخترعان این شگفتی بزرگ ثبت کرده است.

موتور این اختراع، ویژگی‌های منحصر به فردی دارد که تنها در محدوده جغرافیایی ایران به کار می‌افتد؛ جوری که اگر همین اختراع را به ترکیه ببریم، یا مثلاً به ژاپن و مالزی و سنگاپور، کار نمی‌کند. علتش تنها و تنها آب و هوای کشور ما ایران است. که این آب و هوای خاص، در تهران و اصفهان و شیراز هست و در آنکارا و لندن و محله هارلم نیویورک نیست.

این اختراع، یک دستگاه کوچک کنترل از راه دور دارد که به گرمای تن ما و جنس صدای ما حساس است و تنها به اراده ما شروع به کار می‌کند. یعنی اگر یک نفر این دستگاه کوچکِ کنترل از راه دور را از ما بدزدد و بخواهد این اختراع را برای مقاصد شوم خود به کار اندازد، شاید نتیجه معکوس بگیرد و بهره که نه، آسیب نیز ببیند. من برخی از خصوصیات این اختراع بزرگ را برمی‌شمرم تا جهانیان از ویژگی‌های آن خبردار شوند و برای بازتولید آن به خود ما مراجعه کنند:

یک: این دستگاه اختراعی ما گرچه از چشم و مغز تهی است، اما حِسگرهای بسیار حساسی در آن تعبیه شده که گاه بدون فشردن دکمه‌ای، خود به‌خود به کار می‌افتد و از جایی به جایی می‌رود و کارِ بایسته‌اش را انجام می‌دهد و به جای اولش بازمی‌گردد.

دو: این اختراع با همان مغز و چشمی که ندارد، عجبا که به موضوعات فرهنگی و هنری و علمی و سیاسی حساس است و به محض اعلام نیاز، موتورش روشن می‌شود و کاری را که باید بکند می‌کند.

سه: ویژگی محوری این اختراع، در صداها و جنب و جوش‌های محیرالعقولی است که از خود برمی‌جهاند. شما یک رُبوتِ آدمگون را تجسم کنید که برای پذیرایی از میهمانان اختراع شده و سینی به دست به سمت میهمانان می‌رود. به دست هر نفر که چای می‌دهد، ناگهان با یک ویراژ، استکان چای را بر سر میهمان خالی می‌کند و با همان سینی بر سرش می‌کوبد و یک فحش ناموسیِ استخوان‌سوز هم نثارش می‌کند. شاید بفرمایید این اختراع، خوب تنظیم نشده و کارش را بلد نیست. اما اگر به کیفیت آن میهمانان توجه کنیم و آنان را نه دوست که دشمن بدانیم، در دل یک آفرین هم تقدیم آن رُبوت خواهیم کرد.

چهار: این اختراع بزرگ، کارش را از مجالس و محافل مخالفان و معترضان شروع کرد. مثلاً با حسگرهای حساسش متوجه می‌شد که در فلان جا جماعتی جمع شده‌اند و درباره فلان موضوع صحبت می‌کنند. او کاری به این نداشت که محتوای آن صحبت، نهایتاً به رشد جامعه می‌انجامد، او تنظیم شده بود برای به هم زدن یک چنین محافل و مجالسی. ناگهان با چند شعار دلخراش به میانه مجلس می‌جهید و بساط تریبون و میکروفن و دکور و سخنران را در هم می‌پیچید و مستمعان را به وحشت درمی‌انداخت و بعد از آنکه خیالش از همه جا راحت شد، به جایگاه نخست خود باز می‌گشت و نفسی به راحت می‌کشید و در پیشگاه خدا برای خود سفره‌ای از ارج و قرب پهن می‌کرد و در صف مجاهدان راه خدا قرار می‌گرفت و غش غش به بانیان آن مجلس و محفل می‌خندید و زنجیر و قمه و چماقِ توی دستش را برای محفل و مجلسی دیگر در قفسه مخصوص جای می‌داد.

پنج: این اختراع، کاری به این ندارد که فلان نمایش و فلان فیلم و فلان کنسرت از دستگاه مربوطه اجازه گرفته، مهم فرمانی است که به همان حسگرهای حساس او می‌رسد. ناگهان می‌بینی درِ سالنی که در سکوت به صحنه نمایش و فیلم و موسیقی چشم دارد، از جا کنده می‌شود و اختراعِ ناب ما پای به درون می‌گذارد و به یک عربده، هر چه را که دم دستش می‌رسد از جا می‌کند و خود را به صحنه مقابل می‌رساند. در آنجا چنان نمایشی از خود به صحنه می‌آورد که مگر داوران هنری هفت اقلیم از پس فهم ادبیات و الفاظ و پیچش‌های تن و بدن و دست و پای او برآیند و نمره ممتازش بدهند.

شش: برای این اختراع، فرقی نمی‌کند که فرد مخالف و معترض، یک رهگذر است یا یک دانشجو یا یک آیت‌الله. چرا که او مغز و چشمی ندارد تا آن‌سوتر از مأموریتی که برای انجام آن کوک شده، به تحلیل اوضاع بپردازد. نباید هم چنین کند. اگر قرار باشد با هر فرمانی که به او می‌رسد، او به تحلیل و به پاسخ‌یابیِ چراهای بی‌شمار خود بنشیند، فرصت، از کف رفته و خبر اعتراض آن آیت‌الله و آن رهگذر به گوش رسانه‌های گوش به زنگِ جهان رسیده. این است که فی‌الفور خود را به درِ خانه آن آیت‌الله می‌رساند و یک چند ساعتی را به شعارگویی و فحش و ناسزا سپری می‌کند تا ساعت از هفت بعد از ظهر به سه و نیم صبح برسد. حالا دیلم می‌آورد و «الله اکبر»گویان و «یا زهرا»گویان درِ خانه آن آیت‌الله را از بیخ جاکن می‌کند و داخل می‌شود. وقتی از خانه ضِرار آن آیت‌الله خارج می‌شود، چیز قابلی از آن خانه به جای نگذارده. او تخصصش همین است که چیز قابلی به جای نگذارد.

هفت: شگفتیِ این اختراع در این است که اگر از او در حال انجام مأموریت بپرسیم: داری چکار می‌کنی؟ تنها و تنها یک پاسخ را تکرار می‌کند. چرا که او به خاطر همان یک پاسخ ساده کوک شده. به طور مثال، اگر از او درحالی که به زن و بچه یک معترض فحش می‌دهد، یا در حالی که دیلم به زیر ساختمانی برده، یا آنجا که معترضی را به قصد کشت می‌زند، یا آنجا که مخفیانه به مکالمات تلفنی مردم گوش سپرده، یا آنجا که سر به اندرون خانه مردم فرو برده، یا آنجا که دل و روده قانون را بیرون می‌کشد، یا آنجا که دزدی می‌کند، یا آنجا که به سمت جوانان مردم شلیک می‌کند، یا آنجا که از هزار اسکله بی‌نشان، قاچاق می‌کند، یا آنجا که فرصت‌های اقتصادی و سیاسی جامعه را به نفع خود درو می‌کند، شما اگر در همه این احوال از او بپرسید: داری چکار می‌کنی؟ پاسخ می‌دهد: مشغول حفظ نظامم.

هشت: یک وقت فکر نکنید اگرچه این اختراع، برآمده از آدم‌های کم‌سواد و جوان و جامانده است، مثلاً به مجامع علمی علاقه ندارد و بدان‌جاها ورود نمی‌کند. نخیر، از علایقِ محوری او، هم ورود به دانشگاه‌هاست و هم به کوی دانشگاه. منتها این ورود نه برای تحصیل علم که برای روفتن علم و ادب و امنیت و آرامش و پاکسازیِ ابتدایی‌ترین حقوق انسانی از ساحت دانشگاه‌ها و محل استراحت دانشجویان است. با این توصیف که: خروج این اختراع از این مراکز و این اماکن، مترادف است با چشم بیرون‌زده دانشجویی که با هول و هراس از خواب برخاسته، و دستگیری و ضرب و شتم دانشجویان معترض، و البته با: «یا زهرا»ها و «یا حسین»هایی که باید به این اختراع انرژی بدهد و او را در این مأموریت آسمانی مدد برساند. طوری که بشود همه آن ورود و خروج‌ها و آسیب‌ها و خراش‌ها را به دوش سربازی انداخت که یک ریش‌تراش از یک دانشجو برداشته.

نه: خودتان نیک‌تر از من خبر دارید که ما این اختراع را به شگردهایی مسلط کرده‌ایم که نه از گریزگاه‌ها و نقاط کور قانون به یک جا ورود کند و خاک آنجا را به توبره بکشد و بی آنکه ردی و اثری از خود به جای بگذارد، به پایگاه‌های همیشگی‌اش بازگردد، نخیر، بل مستقیماً جلوی چشم قانون و ضابطین قانون به امر مقدس فحاشی و تخریب و ضرب و شتم و شکستن حریم خصوصی مردمان اقدام می‌کند. و این البته کم تخصصی نیست؛ که یک اختراع، با همکاری و یا سکوت نیروهای انتظامی به یک جا ورود کند و خاک آنجا را بر سر اهالی‌اش بیفشاند و پیروزمندانه از آنجا بیرون بیاید و لبخندی نیز به صورت متولیان قضایی و انتظامی تقدیم کند و بی‌واهمه به سمت سازمان مقدس خود باز رود. همه این برکات از آن جمله معروفِ «برای حفظ نظام، بزن، بشکن، بکش»، حس و حال می‌گیرد.

ده: همه رفتار کلی این اختراع، متأثر از همان مغز و چشمی است که ندارد. شما ندا در دهید و از همه عرض و طول این اختراع، که در یک جا می‌زند و در جای دیگر می‌کشد و می‌سوزاند و می‌دزدد و سرب به اندرون حریم خصوصی مردم فرو برده، یک متفکر، یک پزشک، یک مهندس، یک استاد دانشگاه، یک هنرمند، یک منصف، یک بی‌غرض، یک انسان، بله یک انسان، طلب کنید. مطلقاً پاسخی دریافت نمی‌کنید. مطلقاً. مگر یک انسان، بدون آنکه بیندیشد، می‌زند و می‌کشد و می‌دزدد و تخریب می‌کند؟

یازده: خصوصیتی که این اختراع بر تمامیت آن تنظیم شده، این است که کار به چند و چون یک ماجرا و یک سخن و یک حرکت اجتماعی و هزار هزار سلیقه و اندیشه و فکر و تجربه ندارد، بل او با همان چشم و گوش بسته‌اش به کاری که از او خواسته‌اند و حسگرهایش را بدان سو متمایل کرده‌اند، فرو می‌شود و ساعتی بعد با دست‌هایی خونین یا با بساطی در هم پیچیده از آن مأموریت به در می‌رود. این اختراع، با آنکه «علی علی» زیاد می‌گوید، اما کاری به این سخنِ علی ندارد که می‌گوید: «به حق بنگر نه به فرد»؛ چرا؟ به این خاطر که این اختراع، همه حق را در فرد خلاصه کرده. کافی است زبانم لال خود خدا هم به فرد مورد علاقه این اختراع، چپ نگاه کند، که در این صورت، به سمت خود خدا نیز خیز برخواهد داشت. اگر آدم متعجبی به این اختراع بگویید: پس حق چه شد؟ می‌گوید: اگر خیلی به حق مشتاقی، آن را در ما و با ما بجوی!

دوازده: باطری این اختراع هر از گاه خالی می‌شود. محل تغذیه و شارژ باطری آن، محافل سطحی مداحی و البته نوشته‌های کیهانی است. از این محافل شما بفرمایید آیا یک چیزکی به اسم فهم مستفاد می‌شود؟

سیزده: محل نشو و نما و تکثیر این اختراع، اماکنی چون صدا و سیما و دستگاه قضایی و دولت و مجلس و البته دستگاه‌های اطلاعاتی و سپاهی ماست. به عنوان مثال، دستگاه قضایی ما بر دزدیِ محمدرضا رحیمی انگشت می‌نهد، اما به محض خط و نشان این اختراع، عقب می‌کشد. چرا؟ چون این اختراع می‌گوید: اگر محمدرضا رحیمی دزدی کرده، پول این دزدی را در انتخابات خرج کرده، و حتی بخشی از آن را به رئیس مجلس هم داده. اینجاست که رئیس دستگاه قضا مجاب می‌شود و حق به اختراع ما می‌دهد و از این دزدی بزرگ، پا پس می‌کشد.
یا مثلاً به این اختراع می‌گویند: دست از حمایت فلانی بردار. چرا؟ چون در اختلاس سه هزار میلیاردی دست داشته. اختراع ما می‌گوید: چه اشکالی دارد، شما همزمان به دزدی‌های اطرافیان خودتان رسیدگی کنید، تا من هم از حمایت این فلانی دست بردارم.

چهارده: خودتان خوب می‌دانید که دستگاه قضائی ما عُرضه محاکمه این اختراع بزرگ را ندارد. چرا؟ خواهم گفت. مثلاً همین حالا جمعی از زندانیان سیاسی ما به خاطر توهین به رئیس‌جمهور در زندان‌اند و دستگاه قضائی به تلخ‌ترین شکل ممکن با آنها برخورد کرده و می‌کند. چرا؟ چون نوشته‌اند و گفته‌اند: رئیس‌جمهور فردی نامتعادل و دزد است. اما همین اختراع، جلوی چشم خلایق، رئیس‌جمهور را شپشو و حمام‌ندیده و بوزینه و دهاتی و عقب‌مانده خطاب می‌کند و همراهان او را به توپ شنائت می‌بندد و دستگاه قضائی ما جرأت نُطُق کشیدن علیه او را ندارد. چه برسد به این که این اختراع را دستگیر کند و به جرم توهین به رئیس‌جمهور، در کنار سایر توهین‌کنندگان به زندان بیاندازد.
این اختراع علاوه بر تریبون نماز جمعه، در مجالس مداحی هم صاحب وجاهت و تریبون است و به هر کس که دلش بخواهد، فحش ناجور می‌دهد. بدون آنکه رئیس دستگاه قضا شهامت یک چرا گفتنِ ساده را داشته باشد. خلاصه مگر قانون حریف این اختراع متفاوت ما می‌شود؟ هرگز! اتفاقاً کارکرد اصلی این اختراع، همین فراقانونی بودن اوست. اگر یک چیزکی اختراع می‌کردیم که قانون، دم به ساعت دستش را می‌گرفت و مورد مؤاخذه‌اش قرار می‌داد، اسمش اختراع نبود! خصوصیت اختراع در این است که به فکر کسی نرسیده باشد و کارایی آن سرشار از منافع برای مخترع باشد.

پانزده: دایره تعلقات این اختراع، گرچه به داخل مرزهای ما محدود است، اما برای آنکه از گردونه اعتبارات جهانی عقب نیفتد، به مقوله دیپلماسی نیز گوشه چشمی دارد. جوری که اگر دستش به گوشمالی آمریکا و بریتانیای کبیر نمی‌رسد، دستش در همین تهران خودمان به سفارتخانه‌های اینان که می‌رسد. اختراع است دیگر! چه می‌شود کرد؟

شانزده: این اختراع هر از چندی به مجلس هم سر می‌زند و از گلوی جمعی از نمایندگان، سخنان ممتازی برمی‌آورد. همان داستان «مرگ بر این» و «زنده باد آن». و یا چنان به جان نمایندگان چنگ می‌برد و آرام و قرارشان از کف می‌برد که با مشت‌های گره کرده و دهان‌های شعارگوی و شعارخوار شروع می‌کنند به راهپیمایی در همان صحن علنی مجلس! مرد می‌خواهم که با این اختراع پت و پهن و فراگیر و همه فن حریف دربیفتد!

هفده: شما خود به چشم مبارک دیده‌اید که این اختراع، چه به سر سردار علایی و افروغ و پیش از آن به سر آیت‌الله شریعتمداری و منتظری و صانعی و دستغیب شیرازی و هزار محفل و هزار مجلس و هزار انسان بی‌گناه و هزار حرکت مصلحانه آورده؟ تنها به این خاطر که اینان سخنی متفاوت بر زبان آورده‌اند. و تنها به این دلیل که این اختراع، تنها شما را می‌شناسد. به اسم شما می‌زند و به اسم شما تخریب می‌کند و به اسم شما از دیوار مردم بالا می‌رود و حتی به اسم شما می‌کشد.

هجده: من شخصاً در زندان، دور از چشم مراقبان، به یک پژوهش قرآنی دست بردم. و خاطرات زندان خود را نیز با آن آمیختم. در این نوشته مطول و شورانگیز، برای آنکه حساسیتی برنیانگیزم، خود را یک زندانی در لوس‌آنجلس کالیفرنیا معرفی کرده‌ام. با نام مستعار «اردشیر خرمنکوب». رویکرد اصلی این پژوهش، نگاه به برخی از مفاهیم قرآن از منظرهای هنری است.
بعدها که از زندان بیرون آمدم، این نوشته را مرتب کردم و به روزنامه شرق سپردم. با همان نام «اردشیر خرمنکوب». روزنامه شرق، این نوشته را تا یکصد و هفده شماره چاپ کرد و رفته رفته با استقبال مخاطبان خود مواجه شد. ظاهراً از آنجا که مردم در این سال‌های پس از انقلاب، خدا را هم باید از زاویه نگاه ما بشناسند وگرنه شناخت‌شان باطل و ناجور است، شخصیت اصلیِ «اردشیر خرمنکوب» توسط دستگاه‌های مطلع و صاحب‌سبک اطلاعاتی ما شناسایی شد و به یک تلفن، از ادامه انتشار آن مطالب قرآنی جلوگیری به عمل آمد. می‌دانید چرا؟ چون همان اختراع ما در پس دیوار هر نشریه و روزنامه پای می‌کوبد و صدای این کوبش مستمر، هر مدیر مسؤولی را به تب و لرز می‌اندازد. تجسم کنید این اختراع، به دفتر محتضرِ یک نشریه ورود کند و کمی بعد از آن خروج کند. شما آیا باور می‌کنید چیزکی از آن دفتر، جان سالم به در ببرد؟

نوزده: شکل شمایلِ اختراع ما آنجا تماشایی می‌شود که: کفن بپوشد، و یا عمامه‌ای بر سر گذارد، و یا به لباس بسیج درآید، و یا شعارگویان و سجاده به دست، از محل نماز جمعه به سمتی که برایش مشخص کرده‌اند، به راه بیفتد. من خود به چشم خود روحانیانی را دیده‌ام که با کم‌ترین سواد ممکن، جماعتی را برای شکستن خانه آیت‌اللهی تهییج می‌کردند و بر خود او ناسزا می‌باریدند و همگان را برای شکستن و دریدن دار و ندار او تحریک می‌نمودند.

بیست: کفن‌پوشان را احتیاجی به مجوز نیست، تا مثلاً برای راهپیمایی و تجمع و قیل و قالشان از وزارت کشور مجوز بگیرند. همان کفنی که پوشیده‌اند، و همان الفاظی که از دهان بیرون می‌دهند، مجوزشان است. صدا و سیمای اختراعی ما نیز در انعکاس شیرین‌کاری کفن‌پوشان، و با به کاربردن واژگانی چون: «نیروهای خودجوش»، «عزاداران»، «نمازگزاران»، «غیورمردانِ عرصه ولایت»، «دشمن‌ستیزان»، «پای در رکابانِ ولایت»، بر آتشی که اینان به پا کرده‌اند می‌دمد. انصاف این جماعت کجاست؟ انسانیت‌شان؟ ادب‌شان؟ قانون؟ نیروهای انتظامی؟ شوخی نفرمایید آقا جان. از صفاتی نام نبرید که دستگاه اختراعی ما بدان متّصف نیست.

بیست و یک: در این سال‌ها آنچه که از رفتار مستمر این اختراع به جان جامعه ما فرو شده، رواج بداخلاقی و بی‌قانونیِ بی در و پیکراست. شما یک بار تا کنون آیا بر این اختراعِ نامیمون برآشفته‌اید؟ که مثلاً: من این رویه را تأیید نمی‌کنم؟ یا: از فردا هر کسی و هر کسانی اگر خودسرانه به راه بیفتند و دست به تخریب بزنند و بر کسی فحش و ناسزا ببارند، سخت مؤاخذه می‌شوند؟ و یا به دستگاه‌های انتظامی بفرمایید: هر چه زودتر جلوی این اوباشان مذهبی را بگیرید؟ بله، شما تا کنون به رفتار این دستگاه اختراعی ما اعتراضکی نیز نفرموده‌اید. بدیهی است که این دستگاه، روشن شدن موتورش را مدیون شخص شما بداند و به کم‌تر از خود شما نیز روی خوش نشان ندهد. وگرنه چرا نباید دستگاه قضائی ما حریف آن سردار و امام جمعه و جوانک فحاشی شود که با خروج از تعادلِ روانی، همه کائنات را با شخص شما می‌سنجند و چرخش هستی را نیز مدیون تأیید جناب شما می‌دانند؟!

رهبر گرامی،
درد یک چیز است و غصه چیز دیگر. دردِ جسمانی را اگر بشود تحمل کرد، تحملِ دردِ ناشی از غصه دشوار است. با این همه، لایه‌های دردِ ناشی از غصه، گاه آن‌قدر بر هم سوار می‌شوند که در یک جاهایی به لذت می‌انجامند. در این وضعیت، درد می‌پژمرد و لذت، گل می‌کند. اینجاست که می‌بینید دیگر از درد خبری نیست. و این لذت است که مطالبه افزون‌تری دارد. که: «غم از هر دل که بستانی به ما ده». اینجا درست فصل زایمان است. اینجاست که آدم دردمند، می‌زاید. اما: بهتر از خود را. تولدی نه با درد، که با لذتی عمیق. همه به ظاهر درد می‌بینند و او لذت. مثل پرنده‌ای که خونین‌بال از یک قفسِ شکسته بیرون می‌زند. وقتی قفس دریده می‌شود، همه، پر و بالِ خونین می‌بینند، اما پرنده: پرواز. جامعه ما نیز چنین شده است. کم کم از دردی که می‌کشد لذت می‌برد. فصل زایمان او فرا رسیده است.

قبول می‌فرمایید اگر رهبر شدن آسان باشد، رهبر ماندن حتماً به فرسودن می‌انجامد. بیست و سه سال پیش جماعتی دست به دست هم دادند و شما را برای رهبری این کشور برگزیدند. بله، این، به یک نشست صورت پذیرفت. آنان کوهی از امانت را بر شانه‌های شما وا نهادند و بلافاصله به سر وقت کار و کسب خود رفتند.

شما تا رهبر نبودید، افق مسؤولیت‌هایتان در محدوده‌ای مختصر فرو می‌نشست، اما به محض رهبر شدن، آن افق مختصر، وسعت گرفت و به خانه تک‌تک ایرانیان و حتی نسل‌های برنیامده پای نهاد. بی‌خبری شما از هر آنچه که در این وسعتِ نفس‌گیر دست به دست می‌شود، شانه‌های شما را از حمل مسؤولیتی که به رویش آغوش گشوده‌اید، به در نمی‌برد.

از آن روز تا کنون، امضای شما پای هر اخم و لبخند و حادثه نشسته است و این امضاها نه تنها در آن دنیا که در همین دنیا شما را به «عرصه مطالبه» فرا می‌خوانند. مگر این که شما از ظهور خطاها و آسیب‌ها و فاجعه‌ها برائت بجویید و به همگان خبر بدهید: نقش من در این فاجعه هیچ است. یا: سهم من در این خطا این است.

این نیز بگویم و بگذرم که: دستِ دستگاه اختراعی ما، کج است. دزدی‌های کلان به او این اختیار را داده که به هر خانه که داخل می‌شود، از اموال مردم بردارد و با خود به مخفیگاه ببرد. اکنون بیش از دو سال است که دستگاه اختراعی ما چه در اطلاعات و چه در سپاه، اموال شخصی مرا و بسیاری را برده‌اند و تا کنون به ما باز نگردانده‌اند. لطفاً به این دستگاه‌ها بفرمایید حسابرسی از دزدی‌های کلان را به بعد از آن زایمان سرشار از لذت موکول می‌کنیم، فعلاً این بساطی را که از نوری‌زاد و دیگران برداشته‌اید و برده‌اید، به آنان باز بگردانید.

والسلام.
بدرود تا جمعه‌ای دیگر.
جمعه سی‌ام دی‌ماه سال نود
با احترام و ادب: محمد نوری‌زاد


منبع: وبسایت رسمی محمد نوری‌زاد



۲ نظر:

  1. آيت الله بهجت(ره):

    من (برای رهبری) بهتر از ايشان (آیت الله العظمی خامنه ای) سراغ ندارم...

    http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=156:1390-03-06-19-28-35&catid=45:nazar-bozorgan

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. به امید یافتن راهی به رهائی از طریق آگاهی، آگاهی، آگاهی!

      حذف

*** نظرات شما بلافاصله منتشر می‌گردد ***