محمد نوری زاد:
آرزو می کنم سال نود و یک،
سال خیزش باشد!
(نود و یک آرزو برای سال
نود و یک!)
جملات برگزیده نوشتار:
مردمان بزرگ را آرزوهایی
است بزرگ؛ و آروزهای بزرگ، مردمانی بزرگ پدید میآورند
آرزو میکنم سال نود و یک شمسی، سال «خیزش»
باشد. خیزشی نه آمیخته به عصبیت حنجرههای فحاش و معترض. و نه خیزشی که به خون و
خونریزی منجر شود. بل آرزو میکنم سال نود و یک شمسی، سال خیزش «عقل» باشد
ما را بیش از نان، به عقلگرایی
محتاج است
راستی آیا دیدید رئیس
جمهور با مجلس چه کرد؟ پای بر دو سوی بام مجلس نهاد و بر سر نمایندگان آنچنان بارید
که مگر طنازان تاریخ به جمعآوریاش حریف شوند. دیدید مجلسی که باید برج بلند
عقلانیت یک ملت باشد، چه پخمه مینمود آن روز؟
خروجی یک جامعه عقلگرا،
نخبگی و فرزانگی و رشد و تکاپو و تولید است و خروجی یک جامعه جهلگرا، پخش دعای کمیل
از پنج شبکه تلویزیونی و چندین شبکه رادیویی همزمان. و البته، در همان حین پخش دعای
کمیلهای همزمان، دیلم به زیر خانه دانشمندان و علمای معترض بردن!
جهل، تاب پاسخگویی ندارد
و دست به چوب میبرد. که جهل اخیراً به شوکر و ماشین آبپاش نیز مجهز شده است. برای
مقابله با که؟ با کسانی که تنها میپرسند: چرا؟ و جهل، میزند و میکشد و زندانی
میکند که: نپرس!
با این مردم و با این مسندنشینان، انتظار تحول
در زیر و بالای جامعه، یک آرزوی کورِ بیپشتوانه است
آرزو میکنم سال نود و یک، سال رهایی و آزادی
باشد
آرزو میکنم سال نود و یک، سال همدلی همه ایرانیان
باشد. و داستان خودی و ناخودی از میان برچیده شود
آرزو میکنم سال نود و یک، سال آشتی ملی باشد
«نجواهای
نجیبانه»، ۲۶ اسفند ۱۳۹۰
«آزاد
آزاده – ع. خ.»: جدیدترین نوشته محمد نوریزاد منتشر شد؛ محمد نوریزاد که مهمترین
معضل جامعه ما را در میان مردم و مسؤولان، ضعف فرهنگی دانسته، در این نوشتار به
نقد و آسیبشناسی جامعه و فرهنگ پرداخته، «یافتن
راهی به رهائی» را در گرو گسترش «آگاهی» و بسط عقلگرایی و دوری از احساسات
شعارگونه میداند؛ و مسؤولان خوب را برآمده از مردم آگاه و عاقل میداند؛ مردمی که
حق خود میشناسند و میستانند؛ او در این زمینه، مینویسد:
آرزو میکنم سال نود و یک شمسی، سال «خیزش»
باشد. خیزشی نه آمیخته به عصبیت حنجرههای فحاش و معترض. و نه خیزشی که به خون و
خونریزی منجر شود. بل آرزو میکنم سال نود و یک شمسی، سال خیزش «عقل» باشد. همان
جواهری که متأسفانه در این مُلک خاک میخورد. و ما خود بهای واقعیاش را در سایه جهلی
آذینیافته به حاشیه راندهایم. شرمندهام که بگویم: ما این روزها جهل میخوریم و
جهل برمیآوریم.
محمد نوریزاد در بخش دیگری، با توجه به تناقض
شعارها و واقعیتها مینویسد:
میپرسی چرا زندان؟ چرا دادگاههای غیرعلنی و احکام
از پیش مشخص؟ چرا بیکاری؟ چرا اعتیاد؟ چرا بیتربیتی گسترده؟ چرا دزدی؟ چرا مصرف؟
چرا دروغ؟ چرا تزویر؟ چرا بیادبی و لودگی؟ چرا بیکیاستی و بیتدبیری؟ میگوید:
انرژی هستهای. میگوید: ماهواره امید. میگوید: سلولهای بنیادین. میگوید: آمار.
کدام آمار؟ همان که خود ما اعلامش میکنیم.
آری، ریشه معضلات ما فرهنگ است و جهل گسترده و چاره،
گسترش فرهنگ و آگاهی است، این شعر از اسماعیل خوئی، در اینجا بیمناسبت نیست:
«دشمن، نه «شاه» بود و نه «شیخ» است
دشمن، هماره «جهلِ سیاه» است
گر وارهیم از قفس جهل،
ایران نه جای «شیخ» و نه «شاه» است
تا نیست رهنمای تو دانش،
کارَت خطا و خبط و گناه است» (اسماعیل خوئی)
به امید یافتن راهی به رهائی از راه آگاهی،
بدون دادن هزینههای گزاف و بیحاصل از جان و جیب مُلک و مردم ایرانزمین!
متن کامل نوشتار محمد نوریزاد، به نقل از
وبسایت رسمی او، به شرح زیر است:
نود و یک آرزو برای سال نود و یک!
معتقدم مردمی که آرزو نداشته باشند، مردمی رنگپریده
و محتضرند. مردمان بی آرزو، بیتپش و پوکمغز و پوکدلاند. همان مردمی که ریسمان
تحرکشان را به خاطر چند روز چرک به اسم زندگی به دست جماعتی از خدا بیخبر میسپرند.
مردمان بی آرزو، مردمانی بی فردایند. چه میگویم؟ مردمان بی آرزو مردمی فرسوده و پیردر
روز تولدشاناند و چشمشان را حجمی از تابوت پر کرده است.
گرچه خود به این مهم نیز باور دارم که: تنگناهای
امنیتیِ حاکم بر یک جامعه، به مرور مردمان آن جامعه را به سمت تخیل و دوربینیهای کور
میراند. ظهور عرفانهای در هم پیچِ تاریخ سرزمین ما، مرهون جوّ خفقان و بیبها
شدن حق که نه، بیبها شدن خون مردمان بوده است. مردم در این فضا، به جای آنکه به
واقعیتهای جاری جامعه خویش بیندیشند، از آنها گریز میکنند و به دل آرزوهای کور پناه
میبرند. این مصیبت عظما، آنجا غمبار و دلخراش است که بدانیم: آن کسانی که بیش از سایرین
بر این آتش پردود پف میکردهاند و تنورش را میگداختهاند، کارگزاران دینیای
بودهاند که برای بهشت و جهنم خدا از همین امروز خط و نشان میکشیدهاند.
به همین دلیل، امروز در جوامع پلیسی و امنیتی ،
چه در ایران و چه در کره شمالی و چه افغانستان، ورود مردم به حوزه آرزوهای کور، بیش
از آنکه مرهون واقعبینی آنان باشد، محصول گریز از واقعیات رنجآوری است که به پر و
پای مردم پیچیده و روان آنان را میخراشد. کارکرد این آرزوها اگر هیچ نباشد الا
فرار از رنج امروز و غلتیدن به فردایی که تهی از رنج است، به صورت ظاهر خواستنی
است. در بطن این گریز ناگزیر اما دامی به وسعت خودفریبی نهاده شده که: کار قیصر به
قیصر و کار دین به کلیسا واگذار. درست همان چارچوبی که قیصر و کلیسا را در جای
دلخواهشان مینشاند و چاقوی جراحی را به دستشان میدهد. موضوع تشریح؟ غارت مردم!
با چه تمهیدی؟ آذین بستن جهل و فربه کردن جهل آن. بر چه بستری؟ ترس! ترس از چه؟ از
فردای نیامده. پس پیش به سوی ترسیم همین فردا در آرزوهایی که با واقعیتِ جاریِ
جامعه هیچ نسبتی ندارند.
شاید پس از خواندن آرزوهای من، به یک جمله،
طومار آن افقی را که من برای سال نود و یک سرزمینمان ایران ترسیم کردهام در هم بپیچید
و بگویید: باش تا صبح دولتت بدمد. من این طومارپیچی شما را تحمل میکنم، در عوض
شما نیز به این افق ترسیمیِ من عنایت فرمایید. مخاطب من در این نوشته، یک گوهر گمشده
است. بگردید و آن را بیابید. این بگویم و از این مقدمه درگذرم که: مردمان بزرگ را
آرزوهایی است بزرگ؛ و آروزهای بزرگ، مردمانی بزرگ پدید میآورند.
آرزوهای از یک تا نود من:
آرزو میکنم سال نود و یک شمسی، سال «خیزش» باشد.
خیزشی نه آمیخته به عصبیت حنجرههای فحاش و معترض. و نه خیزشی که به خون و خونریزی
منجر شود. بل آرزو میکنم سال نود و یک شمسی، سال خیزش «عقل» باشد. همان جواهری که
متأسفانه در این مُلک خاک میخورد. و ما خود بهای واقعیاش را در سایه جهلی آذینیافته
به حاشیه راندهایم. شرمندهام که بگویم: ما این روزها جهل میخوریم و جهل برمیآوریم.
منظور من از خیزش عقل نه به این معنی است که ما
صبح یک روزکه از خواب برمیخیزیم، ناگهان خود را به لباس عقل ملبس ببینیم. نه،
مرادم از این خیزش، رسیدن مردم به این واقعیت و حقیقت مطلوب است که: عقل چیز خوبی
است. همین! و بعد از آنکه به این حقیقت دست یافتیم، حالا به دریافت و گسترش آن خیز
برداریم و در طول سال نود و یک مقدمات این گرایش ملی را فراهم آوریم. ما را بیش از
نان، به همین عقلگرایی محتاج است. عقل که باشد، نان از آسمان نیز فرو خواهد بارید.
عقل که نباشد، همان یک لقمه نان خانه ما به تاراج میرود و به تلخی میگراید.
مرا در این عقلگرایی، بیش از آنکه مخاطب مسؤولین
کشور باشد، مردمان ایران است. مردمی که ترجیح میدهند نه همیشه، که هر از گاه به
عقل فردی و جمعی خود مراجعه کنند. و بیش از عقل، پایبند احساس خویش باشند. گرفتاری
مردمانی که در احساس متوقفاند، این است که صبح به یک نجوای عاطفی زنده باد فلان
میگویند و شباهنگام به یک تشر، مرگ بر همان. خورش مردمی که با احساس آمیخت، طعم
عقل، زهرشان میشود. تا بپرسی چرا، دست به چوب میبرند. چرا که این «چرا» دورازه ورود
به عقل است و احساسگرایان مشتاق بسته بودنِ مدامِ این دروازهاند.
ما را اگر عقل بود، عقلا را برمیگزیدیم. گرچه
آنانی را که از ما و خویشان و همفکران ما نباشند. راستی آیا دیدید رئیس جمهور با
مجلس چه کرد؟ پای بر دو سوی بام مجلس نهاد و بر سر نمایندگان آنچنان بارید که مگر
طنازان تاریخ به جمعآوریاش حریف شوند. دیدید مجلسی که باید برج بلند عقلانیت یک
ملت باشد، چه پخمه مینمود آن روز؟ مجلسِ آن روز، نماد عقلگریزی یک ملت بود. تجلی
گزینشگری احساس، و طردِ عقل.
عقل که به خانه دل ما پای بگذارد، از مدارس ما
به جای روزمرگی، علم خواهد جوشید، و از دانشگاههای ما به جای تظاهر به عقل،
فراوردههای عقلانی سر بر خواهند آورد، و از دستگاه قضائی ما به جای فریب و آلودن
جمال عدل، انصاف و عدالت به جامعه نور میافشاند، و حقوق مردم، خود را به زینت
اجابت مزین خواهد فرمود، و از زبان نمایندگان ما فهم جاری خواهد شد، و انگشت نشانه
جامعه، فرداهای خوب را نشان ما خواهد داد.
مردمان عاقل به هنگام انتخاب، به جای جُبّه جهل،
جادوی عقل را بر خواهند کشید. انتخاب عقل، یعنی به کرسی نشاندن همه حاجتهای بایسته.
که در این بایستگی، مفتخواری مردم و مسؤولین، به یک چوب رانده میشود. و خطاکاری
مردم و مسؤولین، به یک قانون سپرده میگردد.
من با اطمینان میگویم: مردمان مفتخوار و خطاکار،
مسؤولینی مفتخوار و خطاکار را برمی کشند، و مردمان نیکخواه و درستکار، مسؤولینی
همانگونه. این یک جمله، انشای دانشآموزی بود در آن مقطعی که من معاون پرورشی یک
مدرسه در جنوب شهر بودم: مردمان دزد، به مسؤولان دزد محتاجند و مردمان درستکار، به
مسؤولان درستکار.
مردمان که عاقل باشند، فضا برای جهالت و فریب
تنگ میشود. پول نفت، در پس پستوهای فریب، دست به دست نمیشود. و داستان دانه درشتی
و ریزدانگی، به تفسیر صریح قانون معنا میگیرد. مسؤولان بی حضور مردم، سنگی بر سنگی
نمینهند. و سنگی نیز از بنای اعتماد مردم برنمیدارند.
مردمان عاقل، جامعهای عاقل برمیآورند. جامعهای
که بخت و اقبال خود را به حجاب و بیحجابی بانوان بند نمیکند. و شور جوانی را به
اسم گناه، از جوانان جامعه دریغ نمیکند. و بقای خود را در نابودی و انزوای سایر نحلههای
فکری و اجتماعی نمیبیند. در کنار سفرهای اگر که عقل باشد، نان سنگگ، طعمی از
طعام بهشت میگیرد، و اگر نباشد، انباشت نادرترین خوردنیهای زمینی در آن سفره،
تلخ و گس مینماید.
حاکمان درستکار یک جامعه، به عقل مردمان بها میدهند
و حاکمان نابکار، به جهلشان. حاکمان درستکار، از عقل نردبانی برای برآمدن و بر شدن
میسازند، و حاکمان نابکار، از جهل دخمهای برای غارت و انجماد. با جولان عقل،
مردم را میتوان به درخشیدن فرا خواند و با جولان جهل به فرو کشیدن. حتی با جولان
جهل میشود مردمانی را به تقاص پاره شدن یک عکس امام از خانهها به در آورد و به خیابانها
ریخت و از دهانشان مرگ بر این و زنده باد فلان برآورد، و فردای همان روز با ریختن
خون عدهای معترض، در خانهها نگاهشان داشت و «خونشان پای خودشان» را در محفظه منطق
و فهمشان جای داد.
مردمان جاهل، با یک بلندگوی مرکزی به چپ و راست
میخزند. با صدای همان بلندگوی مرکزی، مینشینند و برمیخیزند. میخندند و گریه میکنند.
فحش میدهند و به یک اشاره، دست به چوب و چماق میبرند. میزنند و میکشند. و با
تعجب، دستهایی را میبینند که به جیبشان فرو میرود اما در همه این احوال یک «چرا»
نمیپرسند. چرا؟ به این دلیل که چراهایشان پیش از این پاسخ داده شده: کمال شما در اطاعت
محض است. بی چون و چرا. خدا اینگونه میخواهد. مگر بهشت نمیخواهید؟
اگر به عقل جمعی یک جامعه بها داده شود، بیریشگانِ
جهلپرور، به مدارج عالی ورود نمیکنند، به عکس جامعهای که جهل اگر در او بجنبد،
بیریشگان زیرک جهلپرور، خدا را نیز خرج مطامع خود میکنند. خروجی یک جامعه عقلگرا،
نخبگی و فرزانگی و رشد و تکاپو و تولید است و خروجی یک جامعه جهلگرا، پخش دعای کمیل
از پنج شبکه تلویزیونی و چندین شبکه رادیویی همزمان. و البته، در همان حین پخش دعای
کمیلهای همزمان، دیلم به زیر خانه دانشمندان و علمای معترض بردن.
یک جامعه عقلگرا، به رشد مردمان با رواج رسانههای
فهیمانه جمعی بها میدهد، و یک جامعه جهلگرا، تا میتواند راه را بر رواج عقل
وفهم میبندد. ظهور سانسور در یک جامعه جهلگرا، عین هوشمندی تلقی میشود و در یک
جامعه عقلگرا: فاجعه! بله، این است تفاوت عقل و جهل. یکی هوشمندی را در سانسور میبیند
و دیگری فاجعه را در آن!
یک جامعه عقلگرا از بیان خطاهای خویش شرم نمیکند
و با پوزشخواهی از مردم، راه را بر رواج هرچه بیشتر خطا میبندد. یک جامعه جهلگرا
اما، به ضرب شعارهای پوک بر نکبتهای خود سرپوش مینهد. میپرسی چرا زندان؟ چرا
دادگاههای غیرعلنی و احکام از پیش مشخص؟ چرا بیکاری؟ چرا اعتیاد؟ چرا بیتربیتی
گسترده؟ چرا دزدی؟ چرا مصرف؟ چرا دروغ؟ چرا تزویر؟ چرا بیادبی و لودگی؟ چرا بیکیاستی
و بیتدبیری؟ میگوید: انرژی هستهای. میگوید: ماهواره امید. میگوید: سلولهای بنیادین.
میگوید: آمار. کدام آمار؟ همان که خود ما اعلامش میکنیم.
میپرسیم: چه شد انرژی هستهای؟ چه شد تولید
برق از نیروگاه هستهای بوشهر؟ میگوید: به تولید برقش چکار داری؟ به چهار برابر پولی
که بابت این نیروگاهِ از رده خارج دادهایم چکار داری؟ به این که با مدیریت همان
روسهای زیرک، به جان سیستمهای نیروگاه ویروس افتاده و از کارشان انداخته چکار دارید؟
به این کار داشته باشید که ما مقابل چشم ابرقدرتهایی که نمیخواستند ما به دانش
هستهای دست پیدا کنیم و پیدا کردیم بیندیشید. خوب اندیشیدیم. بعدش چه؟ بعدش دیگر
به خود ما مربوط است. و اینجا همان جایی است که جهل، تاب پاسخگویی ندارد و دست به چوب
میبرد. که جهل اخیراً به شوکر و ماشین آبپاش نیز مجهز شده است. برای مقابله با
که؟ با کسانی که تنها میپرسند: چرا؟ و جهل، میزند و میکشد و زندانی میکند که:
نپرس!
رواج جهل، مردمانی مصرفکننده و تنبل و تنپرور
و خوشگذران و اهل بخور و بنوش و دروغگو و اهل رشوه و زد و بند تربیت میکند. چرا
که مردم به بالادستیهایی که همینگونهاند نگاه میکنند. این مردم، به هیچ نظمی
منظم نمیشوند و به هیچ قاعدهای تن نمیسپرند. مردمی که با خسارت زدن به اخلاق
جامعه، از بالادستیها انتقام میگیرند.
رواج جهل، «خاوریِ» بانک ملی را جلوی چشم وزارت
اطلاعات زیرک ما و از همین فرودگاه امام خمینی خودمان فراری میدهد تا بخش وسیعی
از پرسشها درباره آن دزدی کلان بیپاسخ بماند. رواج عقل اما زمینه را برای دزدیهای
ریز و درشت میبندد. و زمینه را برای رواج درستی مهیا میکند. اگر گفتید چگونه؟ با
به کار گرفتن پاکانِ عاقل. و حال آنکه جاهلان ناپاک، با به کار گرفتن همطیفان
خود، و همزمان با شعارهایی که از پاکی بر زبان میآورند، راه را بر غارت خود و همان
همطیفان خود میگشایند. کارکرد آن شعارهای تمامنشدنی، پروار کردن جهل مردمان است
و بس. وگرنه، در نظام فکری و ایمانی ما کدام شعاردهنده است که پیش از دیگران مخاطب
اصلی همان شعارها نباشد؟ چه تعداد امام جمعه را میشناسیم که پیش از آغاز سخن
نگفته باشند: خودم را و شما را به تقوای الاهی دعوت میکنم؟
بخشی از مردم ما رُک بگویم اگر بیتربیت و دزد
و رشوهگرا و ابن الوقت و اهل زد و بندند، تربیتشده بالادستیهایند. برای این
جماعت از مردم، حضور آن بالادستیها بر سر مسندها، مثل اکسیژن ضروری است. این دو،
ازهم تغذیه میکنند. و این، همان جریان جهل در زیر و بالای جامعهای است که بر دیوار مدارس خود مینویسد: «دانش، ستون روح است- امام باقر(ع)»
اگر در این جامعه، سخن عقل شنوده نمیشود، و مردم سر به کارخود دارند و دزدان سر به کارخود، رازش همان ارتزاق
دوجانبهای است که رواج جهل سخت بدان محتاج است. من آرزو میکنم سال نود و یک، سال
رواج عقل باشد. میدانم این آرزو، به این سادگیها محقق نمیشود. چرا که زدودن جهلی
که اسلحه به کمر بسته و بر عرض و طول مناسبات مالی ما اشراف دارد، جز به نفستنگی
او نمیانجامد. این نفستنگی همان است که در برابر تحقق این آرزو سخت مقاومت خواهد
کرد و با رواج هرچه بیشتر جهل، راه گشایش خود را هموارتر خواهد ساخت.
دیروز به کامله مردی برخوردم که زباله مغازهاش
را به جوی آب میریخت. به او گفتم: آقای محترم، شما به ظاهر خود را از شر این
زباله رها میکنید اما کمی پایینتر، مغازهدار دیگری را گرفتار آن میکنید. سخن
من نه تنها در او اثر نکرد، بلکه اخم او را در هم بُرد و فحشی نثار باعث و بانی
فلان معضلی فرمود که هیچ ربطی به زباله و جوی آب نداشت. کار نادرست این کامله مرد،
تا کاری که رئیس جمهور با مجلس کرد و پخمگی جمع کثیری از نمایندگان را برای هزارمین
بار به نمایش گذارد، از یک جنس است. همان رواج جهل. با این مردم و با این مسندنشینان،
انتظار تحول در زیر و بالای جامعه، یک آرزوی کورِ بیپشتوانه است. تنها راه مقابله
با این جهلِ خیمه خوابانده، رواج عقل و جانبداری از عقلانیت است. چرا؟ چون معضل
جامعه ما بیش از آنکه به نبود پول و سرمایه و واردات بیسرانجام از چین و فرش شدن
در زیر پای روسیه و دشمنیهای تمامنشدنی آمریکا و اسراییل مربوط باشد، به فربگی
جهل در میان ما مربوط است. روفتن این جهل دامنگسترده، جز با راه گشودن بر عقل و عقلانیت
ممکن نیست. و این، به یک عزم ملی محتاج است. عزم ملی نیز به یک حرکت ناگهانی و همگانی
موکول نیست. میشود از هر گوشه این سرزمین ستمدیده شروع کرد و نهایتاً به یکدستی
ملی انجامید.
آرزو میکنم در سال نود و یک، مسندنشینان ما،
هر که هستند، به این بیاندیشند که: با هر کاری که کردهاند و با هرچه که از مردم
برداشتهاند و با هر چه که بر جامعه افزودهاند، رفتنیاند. و بدانند: آنکه ماندنی
است، درستکاری برآمده از فهم است. و این ماندگاری ممکن نیست مگر با رواج عقل. عقلی
که درست در لحظه تحویل سال، به این میاندیشد که: جماعتی از مردان و زنان ما بیدلیل
در زنداناند. زندانی که حقدها و حسدها و خودبزرگبینیها و منفعتطلبیهای ما
برآورده و خداوکیلی هیچ ربطی به تیزهوشی ما و بصیرت ما و خداباوری ما ندارد.
آرزو میکنم سال نود و یک، سال رهایی و آزادی
باشد. رهایی از قید و بندهای بیدلیل دینی، و آزادی عاقلانهای که در او همه حتی
لامذهبان ایران احساس امنیت کنند و به شوق آبادانی سرمینشان از هر کجا به سمت
سازندگی ایران عزیز شتاب فرمایند.
آرزو میکنم سال نود و یک، سال فرو کشیدن نگرانیهای
جهانیِ ما باشد. این که نکند آمریکاییها و اسراییلیها و دیگر ماجراجویان جهانی
دست به دست هم بدهند و به بهانههایی که ما برای آنان آراستهایم، بر سر ما بلا
ببارند. من میگویم: نیروگاهی که آن همه پول از ما به جیب روسها ریخته و اکنون
توان روشن کردن یک لامپ را هم ندارد، شاید به این درد بخورد که اسرائیلیها را بر سر
شوق آورد تا یک بمبی بر سرش بیفکنند. این بمب دو فایده دارد: هم ما را از شرّ این
نیروگاه فشل و روی دست مانده رها میکند و هم اسرائیل را بار دیگر در سیبل دشمنی
ما قرار میدهد. مگر همین اسراییلیها چند تا بمب بر سر تأسیسات هستهای صدام نریختند
و خیال او را با همین دو فایده راحت نکردند؟
آرزو میکنم سال نود و یک، سال همدلی همه ایرانیان
باشد. و داستان خودی و ناخودی از میان برچیده شود. جوری که ما با نگاه به صورت هم،
به هم لبخند بزنیم. نه این که از هم رو بگردانیم. آرزو میکنم سال نود و یک، سال
آشتی ملی باشد. ای خدا ما آیا لیاقت آشتی نداریم؟ با این همه توصیههایی که تو برای
آشتی رو به ما فرمودهای؟
آرزو میکنم سال نود و یک، سال شرح صدر علما و مراجع
دینی ما باشد. و آنان، در تفکیک فکری مردم، از خود خدا کمی عقب بنشینند و مثل خود
خدا مردم را «عیال الله» بدانند و غم مردم را بخورند. آیا میشود در سال نود و یک بشنویم:
مرجعی از مراجع ما، از سنیان و کلیمیان و مسیحیان و زردشتیان و درویشان و بهاییان
و کمونیستهای کشورمان به خاطر آسیبهای این سالهای پس از انقلاب پوزشخواهی کند
و به آنان بگوید: به پیر و به پیغمبر این تنگناهایی که ما بر شما فرو باریدیم هیچ
ربطی به اسلام و مسلمانی نداشته و ندارد؟
آرزو میکنم سال نود و یک، سال اقبال ایرانیان
در مجامع داخلی و جهانی باشد. سالی که نام ایران و ایرانی احترام دیگران را برانگیزد
و برخلاف این سالها تا هر کجا نام تندی و تنش و جاسوسی و ترور به میان میآید،
نام ایران و ایرانی متبادر نگردد.
آرزو میکنم سال نود و یک، سال لبخند و شادمانی
باشد. سالی که لباس شخصیهای ما به جای چوب چماق و باتوم برقی به هموطنان خود گل
محمدی هدیه بدهند و دستگاه قضائی ما بالأخره داستان کوی دانشگاه را یکسره کند و یقه
خاطیان را بگیرد و به مردم بگوید: این خاطیان! اگر میتوانید ببخشاییدشان.
آرزو میکنم درلحظههای تحویل سال، زندانیان سیاسی
ما در کنار خانوادههای خویش باشند. با نامهای که رسماً از آنان دلجویی شده. به
خداوندی خدا «بصیرت» این است.
آرزوی نود و یکمین من: این که «دوستان» وزارت
اطلاعات و سپاه، وسایل کاری ما زندانیان سیاسی را که از سالها پیش برداشته و بردهاند،
به ما باز بگردانند. به خداوندی خدا برداشتن و پس ندادن این وسایل طبق قانون و شرع،
«حرام» و جرم است و ما نمیخواهیم دست دوستان ما به حرام آلوده باشد.
محمد نوریزاد
بیست و ششم اسفندماه سال نود
منبع: وبسایت رسمی محمد نوریزاد
نوشتار مرتبط
------------------------------------
لطفاً از نوشتارهای زیر
نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده
وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمیتر به جدیدتر)
------------------------------
لطفاً در صورت امکان و
صلاحدید، عضو شوید:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
*** نظرات شما بلافاصله منتشر میگردد ***