مرگهای بسیار مشکوک در
اصفهان؛
مرگ کودکان، مرگ بزرگان،
مرگ درختان و گیاهان؛
آیا خبری بوده؟
«نجواهای نجیبانه»، آزاد آزاده، ۱۲ اسفند ۱۳۹۰
برخی اخبار موثق از اصفهان به دستم رسیده که
هرچند منابع خبری رسمی آن را تأیید نکردهاند، اما با توجه به قابل اطمینان بودن
منابع خبری غیررسمی و اهمیت خبر، که در مورد جان هموطنانمان، بویژه کودکان است،
لازم دانستم این اخبار را طرح سازم و از شما تقاضا کنم هم خود صحت و سقم این خبر
را از آشنایانتان جویا شوید و هم آن را تکمیل فرمائید؛ اما خبر از این قرار است:
اخیراً انفجار مشکوک دیگری در اصفهان رخ داده
است؛ که البته نگذاشتهاند خبر آن درز کند؛ به دنبال آن، در مواردی، در شهرهای
فلاورجان و فولادشهر، برخی کودکان پس از سردرد، تهوع، تب و تشنج شدید، به کما رفتهاند.
برگهای برخی گلهای شمشاد در اصفهان، به طرز مشکوکی سوخته و سوراخ شدهاند.
از سوی دیگر، حدود پنجاه نفر بر اثر استعمال
نوعی آمپول پنیسیلین وارداتی از کشور چین، رگهای خونی آنها، بویژه رگهای قلب،
پاره شده و سپس فوت کردهاند. البته این داروها را سریعاً از بازار جمع کرده
بودند، اما با این وجود، در مواردی، به دست بیماران رسیده بود.
آری هموطنان عزیز! آیا میدانید کشور ما در
موارد زیر، رتبه اول جهانی را دارد:
آمار مرگ و میر ناشی از اعتیاد
آمار مرگ و میر ناشی از تصادفات جادهای
آمار مرگ و میر ناشی از سکته
آمار مرگ و میر ناشی از سرطان
آمار بیماریهای روحی و روانی
این قتل عام خاموش و مرگ سفید است. هان ای ایرانیان!
هوشیار باشید!
به امید یافتن راهی به رهائی از راه آگاهی،
بدون دادن هزینههای گزاف و بیحاصل
از جان و جیب مُلک و مردم ایرانزمین
آزاد آزاده (ع. خ.)
شعر زیر از سرکار خانم هیلا صدیقی نیز بیمناسبت
نیست و تقدیم به شما میشود:
«سبز است دوباره!»
«از
خاکم و هم خاک من از جان و تنم نیست
انگار که این قوم غضب، هموطنم نیست
اینجا قلم و حرمت و قانون شکستند
با پرچم بیرنگ بر این خانه نشستند
پا از قدم مردم این شهر گرفتند
رأی و نفس و حق، همه با قهر گرفتند
شعری که سرودیم، به صد حیله ستاندند
با ساز دروغی همه جا بر همه خواندند
با دست تبر، سینه این باغ دریدند
مرغان امید از سر هر شاخه پریدند
بردند از این خاک مصیبتزده نعمت
این خاکِ کهنبومِ سراسر غم و محنت
از هیبت تاریخیاش آوار به جا ماند
یک باغ پر از آفت و بیمار به جا ماند
از طایفه رستم و سهراب و سیاوش
هیهات! که صد مرد عزادار به جا ماند
از مملکت فلسفه و شعر و شریعت
جهل و غضب و غفلت و انکار به جا ماند
دادیم شعار وطنی و نشنیدند
آواز هر آزاده که بر دار به جا ماند
دیروز تفنگی به هر آینه سپردند
صدها گل نشکفته سر حادثه بردند
خمپاره و خون بود و شب و درد مداوم
با لاله و یاس و صنم و سرو مقاوم
آن دسته که ماندند از آن قافلهها دور
فرداش از این معرکه بردند غنایم
امروز تفنگ پدری را در خانه
بر سینه فرزند گرفتند نشانه
از خون جگر، سرخ شد اینجا رخ مادر
تب کرد زمین از سر غیرت که سراسر
فرسود هوای وطن از بوی خیانت
از زهر دروغ و طمع و زور و اهانت
این قوم نکردند به ناموس برادر
امروز نگاهی که به چشمان امانت
غافل که تبر، خانهای جز بیشه ندارد
از جنس درخت است ولی ریشه ندارد
هر چند که باغ از غم پاییز تکیده
از خون جوانان وطن لاله دمیده
صد گُل به چمن در قدم باد بهاران
میروید و صد بوسه دهد بر لب باران
ققنوس به پا خیزد و با جان هزاره
پر میکشد از این قفس خون و شراره
با برف زمین، آب شود ظلم و قساوت
فرداش ببینند که سبز است دوباره!»
(هیلا
صدیقی، زمستان ۱۳۸۸)
لطفاً از نوشتارهای زیر
نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای
قدیمیتر به جدیدتر)
لطفاً در صورت امکان و
صلاحدید، عضو شوید:
صد و چهارمین نامه محمد قوری زاد به رهبری منتشر شد:
پاسخحذفhttps://sites.google.com/site/ghurizad
به امید یافتن راهی به رهائی از راه آگاهی
حذف