آقای نوری زاد!
«چو گوش هوش نباشد، چه سود حُسن مَقال؟!»
«چو گوش هوش نباشد، چه سود حُسن مَقال؟!»
(همراه با نامه بیست و
چهارم نوریزاد به خامنهای با عنوان:)
«نخبگان خاموش، پخمگان مدهوش»
----------------------------
آقای نوری زاد!
«چو گوش هوش نباشد، چه سود حُسن مَقال؟!»
«چو گوش هوش نباشد، چه سود حُسن مَقال؟!»
آزاد آزاده (ع. خ.)
«نجواهای
نجیبانه»، جمعه ۵ اسفند ۱۳۹۰
«من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
محل قابل و آنگه نصیحت قائل
چو گوش هوش نباشد، چه سود حُسن مَقال؟!» (سعدی)
«گرچه دانی که نشنوند، بگوی
هرچه دانی ز نیکخواهی و پند» (سعدی)
قطار نجواهای نجیبانه محمد نوریزاد، به ایستگاه بیست و چهارم
رسید؛ عنوان این نامه «نخبگان خاموش، پخمگان مدهوش» است که اشاره به مجلس خبرگان رهبری دارد.
آقای نوریزاد در تاریخ ۱۷
آبان ۱۳۹۰، در دهمین نامه خود به آقای خامنهای با عنوان «دزدان اطلاعات و دزدان
سپاه»، نوشته بود:
«من با اجازه حضرتعالی تا روز انتخابات - اسفند ماه آتی -
هفتهای یک نامه برای شما خواهم نوشت. گرچه خود میدانم این نامهها آنجا بها
دارند که توسط حضرت شما مورد اعتنا قرار گیرند. نیز این را میدانم که بهای واقعی
این نامههای به هیچ گرفته شده، ثبت در سینه مردم ما و تارک تاریک تاریخ این مرز و
بوم است.»
بنا بر این، احتمالاً سلسله جمعهنوشتههای نوریزاد، در
جمعه آینده، دوازدهم اسفندماه، که همزمان است با روز انتخابات مجلس نهم، به نهایت
خود میرسد- در پایان نامه بیست و چهارم، محمد نوریزاد نوشته که نامه بعدی او
در پنجشنبه آینده، روز قبل از انتخابات، خواهد بود - و بر این گمانم که آزاده
استوار و نجیب پایدار، محمد نوریزاد، تا کنون هر آنچه را که میخواسته، خطاب به
خامنهای نگاشته است و او هیچ اعتنایی بدانها نداشته است و آنها را به بهای هیچ
گرفته است؛ نوریزاد در نامه دهم خود خطاب به آقای خامنهای به نیکی گفته بود که:
«خود میدانم این نامهها آنجا بها دارند که توسط حضرت شما
مورد اعتنا قرار گیرند.»
البته مخاطب اصلی نامههای او، که مردم آزاده و رنجدیده
ایران هستند، آنها را با گوش جان شنیدهاند و بر دایره دیده نهادهاند و بدانها
بها و ارزش و اعتنا بخشیدهاند و به امید یافتن راهی به رهائی و دیدن روشنائی، آنها
را بر «تارک تاریک تاریخ این مرز و بوم» ثبت نمودهاند؛ و باز هم خود نوریزاد چه شایسته
گفته بود که:
«میدانم که بهای واقعی این نامههای به هیچ گرفته شده، ثبت
در سینه مردم ما و تارک تاریک تاریخ این مرز و بوم است.»
بر این اساس، امیدوارم که نوریزاد عزیز ما پس از جمعه
آینده - چنانچه پیش از این نیز در دیماه امسال، در نوشتهای با عنوان «آقای نوریزاد! «آزموده را آزمودن خطاست!» دیگر خامنهای را مخاطب خطابههای
فخیم خویش مخواه!» بیان داشتم – دیگر اگر سخنی در دل و
خطابهای در خامه و درد و داغی در اندیشه دارد، رو به سوی مردم بگوید و بنویسد؛ او
«شرط بلاغ» را نسبت به خامنهای، بسیار بیش از آنچه لازم بود، به جای آورده است و
گرچه میدانسته خامنهای نمیشنود، ولی هر چه از نیکخواهی و پند میدانسته، گفته
است و اینک، چون روز، روشن گشته و بر آفتاب افتاده است که خامنهای، «محل قابل» و
شایستهای برای «نصیحت قائلان»ی چون محمد نوریزاد نیست، پس دیگر «چه سود حُسن
مقال؟!».
«آقای خامنهای! پیش از تبدیل این «نجواهای نجیبانه» به فریادهای
خشمگینانه، به آنها توجه کنید. امیدوارم ملول نشوید و «محل قابل» برای «نصیحت قائلان» باشید و پند گیرید؛ نمیخواهم
ناامید شوم و بدانجا رسم که: «چو گوش هوش نباشد، چه سود حُسن مقال؟!»»
و اکنون میگویم که: ناامید شدهام،
آری ناامید شدهام؛ خامنهای «نجواهای نجیبانه» را نشنید، و اینک، اندک اندک، «فریادهای
خمشگینانه» سر بر میآورند؛ هرچند هنوز امید دارم با تداوم لجاجت، غرور،
تبختر و تفرعن خامنهای و یاران او، این فریادهای خشمیگنانه، به تیغ و تفنگ مسلح
نشوند و به وادی بیراهه و ویرانگر جنگ و جدال راه نسپرند! امیدوارم که دیگر
این امیدم، ناامید نگردد! هرچند تا کنون هم، آن پیشبینی برادر نیکسیرت و روشنبین
خمینی، مرتضی پسندیده، در سال ۱۳۶۲، جامه واقعیت پوشیده که گفته بود: «علی خامنهای ایران را بر باد میدهد!».
در نهایت، من نیز با محمد نوریزاد همسخن میشوم که در نجوایی انباشته از نجابت، برایم نوشت: «تنها چیزی
که من به دنبال آنم، پرهیز از خونریزی است.» همچنین، در همینجا لازم میدانم به
سهم خود، نهایت سپاس و احترام و البته ارجگذاری را به تلاشهای محمد نوریزاد در «یافتن راهی به رهائی از راه آگاهی» بدون دادن هزینههای گزاف و بیحاصل از جان و جیب مردم، داشته باشم.
-----------------------------------
نامه بیست و چهارم محمد نوریزاد
به خامنهای
«نخبگان خاموش، پخمگان
مدهوش»
مجلس خبرگان اگر شأن بایسته
خویش را به کار میبست،
شما خیلی زود کنار گذارده
میشدید
این کهنسالان خموش، فردا
پاسخ خدا و این مردم را چه خواهند داد؟
محمد نوریزاد در بخشی از
نامه بیست و چهارم خود، با اشاره به مجلس خبرگان، مینویسد:
«من بنای توهین به نخبگان
این سالهای سپری شده ندارم. بلکه میگویم به جای نخبگانی که در این سالها به
مجلس خبرگان راه یافتهاند و صباحی بعد جای به دیگران سپردهاند، با اعتنا به عمرها
و تخصصها وکتابهایی که شیرازهاش از هم دریدهاند، اگر قصابان و جوشکاران و گلهداران
بر صندلیهای مجلس خبرگان مینشستند، نتیجه آیا همین نمیشد که شده است؟ تأیید
مکرر یک رهبر که نیاز به خبرگی ندارد. و به این همه هیاهوی علم و معرفت و تخصص دینی
و شیعی»
وی در بخش دیگری از این
نامه، مینویسد:
«مجلس خبرگان اگر شأن بایسته
خویش را به کار میبست، شما خیلی زود کنار گذارده میشدید؛ با یک قلم، همان قتلهای
زنجیرهای، چرا که دستگاه مخوف اطلاعاتیِ قاتل و شکنجهگرِ ما، به هیچ دستگاه جز
شخص جناب شما پاسخگو نبوده و نیست.»
متن کامل نامه بیست و چهارم محمد نوریزاد به خامنهای، به
نقل از وبسایت رسمی او به شرح زیر است:
نامه بیست و چهارم محمد
نوریزاد به رهبری؛
«نخبگان خاموش، پخمگان
مدهوش»
به نام خدایی که آغوش آفرید
نخبگان خاموش، پخمگان
مدهوش
سلام به رهبر گرامی حضرت آیتالله
خامنهای
من صمیمانه و صادقانه
اعتراف میکنم که شما از توانمندیهای بسیاری برخوردارید که این توانمندی تنها و
تنها مختص خود جناب شماست. مثلاً آقای رجب طیب اردوغان که در جهش همه جانبه کشورش
ترکیه به توفیقهای بزرگ ملی و جهانی دست یافته، بهرهای از این توانمندی ندارد. یا
اوباما و صد پشتِ اروپاییاش حتی. «چرا»یش را خواهم گفت. اما چه خوب اگر که سخن
مرا همچنان سخن یک دوست بدانید و از احاله پایان کار من به حضرت طائب – رئیس اداره
اطلاعات سپاه، یا همکاران اطلاعاتیاش – پرهیز فرمایید.
آقای طائب گفته بود بعدِ
انتخابات برای ما خوابهایی دیده است. اما صبوریاش به سر رسید و نرسیده به
انتخابات– همین هفته گذشته – جوانک دیپلمهای را که در کارهای ابتدایی سایت به من
کمک میکرد، بازداشت کرد و به جای نامعلومی برد. تا شاید با تکاندن او، چیزکی عایدش
بشود. به حضرت ایشان بفرمایید: هرچه باشد من رهبرم و دیگران، مردم. و یکی از اولین
شرطهای رهبری، صبوری است. و اینکه رهبر باید سخن تند مشفقان و منتقدان خویش را
نوش جان کند و روی ترش نکند و دست به انتقام نبرد.
یک: ما و شما نخبگان را
فرا خواندیم. نخبگانی با عمرهای کهن. با نعلینها و عباها و عمامههایی که به
گمان خود از پیامبر بر پای و بر تن و بر سر داشتند. و بحثها و درسهای فراوان پشت
سر؛ که بیایند و مجلسآرایی کنند. و طبق قانون، به کار رهبری نظارت کنند. و یا اگر
رهبر به کسالتی و مرگی ناگهانی درافتاد، دیگری را بجویند و بر سریر رهبری بنشانند.
و این البته عین قانون بود و هست. قانونی که گویا برای خاک خوردن نوشته شده بود و
برای خود جایی در سخنان هماره ما و شما میجست.
دو: هزینههای فراوانی
برای انتخاب نخبگان صورت پذیرفت. هم به لحاظ مالی و هم هزینههایی که از گوشت تن
ما و تن خدا و اسلام و پیامبر کند و به جایش زخم تازه نهاد. این زخم هنوز هست.
البته تا شما هستید. مگر که در این چند نفس به جای مانده به ترمیم و مداوای این
زخم مهلک همت کنید. آیا صدای سخن مرا و التماس مرا میشنوید؟
سه: توانمندی منحصر به فرد
شما از همینجا رخ نمود. طوری که نخبگان از همان ابتدا برای این گزینش میشدند تا
به تأیید مکرر شما اجتماع کنند. گویا سرلوحه کارشان از روز نخست همین بود، که تنها
و تنها به بقای شما بیندیشند. و به خطاهای شما و آسیبهایی که از کانون رهبری شما به
جان جامعه سرازیر میشد کاری نداشته باشند. شما برای نخبگان دایرهای ترسیم کردید
که جز بر آن قرار نگیرند. نخبهای اگر از دایره حتمیاش گریز میکرد، ناسزاهای کمین
کرده بکار میافتاد، همو که تا دیروز آیتالله مجاهد و نستوه و اهل مراقبه و
مراتبِ بلندِ معنوی تبلیغ میشد، یکشبه منافق و مزدور و سرسپرده میشد، شیشههای
خانهاش میشکست، و دیلمهای مهیا به زیر مسجد و دفترش میرفت. اوباشان مذهبی را
ما برای همین روزها و برای همین آدمها تربیت کرده بودیم.
چهار: قانون به انتخاب و
حق نخبگان تأکید ورزیده بود. باید جای خالی بند بند آن پر میشد. و شما با گزینش
مکرر نخبگان خاموش، که هر از گاهی از هر کجا فرا بیایند و قیل و قال محتضرانهای
سر بدهند و همچنان از شما سپاس بگویند و بنای موجودیت خویش را در همین تأیید و تکریم
تمامنشدنی شما بدانند، اجرای قانون را به ما و به جهانیان نشان دادید. که بله، میببینید
که ما انتخابات داریم و مردم نخبگان مورد اعتماد خویش را برمیگزینند تا مجلس
خبرگان طبق قانون به وظایف محولهاش عمل کند! چه وظایفی؟ معلوم است. اینکه پرسیدن
ندارد. پیش از داوطلب شدن این وظایف مو به مو به همه نخبگان تفهیم شده است.
پنج: من بنای توهین به
نخبگان این سالهای سپری شده ندارم. بلکه میگویم به جای نخبگانی که در این سالها
به مجلس خبرگان راه یافتهاند و صباحی بعد جای به دیگران سپردهاند، با اعتنا به
عمرها و تخصصها وکتابهایی که شیرازهاش از هم دریدهاند، اگر قصابان و جوشکاران
و گلهداران بر صندلیهای مجلس خبرگان مینشستند، نتیجه آیا همین نمیشد که شده
است؟ تأیید مکرر یک رهبر که نیاز به خبرگی ندارد. و به این همه هیاهوی علم و معرفت
و تخصص دینی و شیعی.
شش: نخبگان هر از چندی از
کنار آشفتگیهای شهرها و استانهای خود و تماشای تأثیر خطاهای جناب شما میآمدند
و مینشستند و مثل یک موجود رام و یک ابزار بی اراده کوکی زبان به تقدیر و سپاس
شما میگشودند و جای خالی همان بندهای فلکزده قانونی را پر میکردند و به صندلی
نخبگی شهر خویش باز میرفتند. ای دریغ و درد که این ستایش مکرری که نخبگان شما در
این سالها به اسم نخبگی برآوردهاند، از باربران محترم صنف مسگران نیز بر میآمده
است. ما و شما در این ملک نخبگی را فرو کشتیم آقا. و تعریف تازهای از نخبگی آراستیم.
هفت: اخیراً خبری از جناب
شما منتشر شد که فرموده بودید به خبرگان اجازه ورود به جزییات کارهای خویش نمیدهید.
و راهنمایی فرموده بودید که خبرگان باید به کلیات وظایف رهبری بپردازند. من کاری
به درستی یا نادرستی این خبر ندارم. بل میگویم نخبگانِ این سالها – بنا به
همان تفهیم روز نخست – در همان کلیات هم مجاز به دخالت نبودهاند.
هشت: بله، من نیز چون شما
قبول دارم که نباید به جزییات کار رهبری ورود کرد. مثل دزدیدن وسایل کار نوریزاد
که بیش از دو سال و نیم از زمان دزدیدنشان توسط مأموران وزارت اطلاعات و سپاه میگذرد
و هیچ دستگاهی نیز پاسخگوی مراجعات مکرر او نیست. من خود میپذیرم که شأن رهبری نه
در اندازهای است که به یک چنین قضایای پیش پا افتاده دخول کند.
نه: اما مثلاً قتلهای
زنجیرهای آیا یک کار جزیی است یا کلی؟ که رهبری یک پوزش مختصر از مردم نخواست. که:
ای مردم، من رهبر بودم و در زمان رهبری من یک چنین فاجعههایی رخ داد. بیایید و
مرا ببخشایید. یا برآوردن پدیده لرزانی چون احمدینژاد؟ و اصرار بر بقای او با وجود
دزدیهای فراوان او و همراهانش؟ یا رعبی که بر چهار ستون مجلس شورا و یا رعبی که
بر همین مجلس خبرگان نشسته؟ این آیا یک امر جزیی است یا کلی؟ یا برآوردن دستگاه
فشل قضایی که به یک تلفن بیت شریف، بشود جوان ماجراجو و فاجعهآفرینی چون مرتضوی
را بر مسند دادستانی نشاند و با همان تلفن، مسیر قانون را در دستگاه قانونگذار
برگرداند؟
رهبر گرامی،
ده: فشردن خبرگان در یک
تُنگِ تَنگ، و تخلیه اراده آنان، تنها و تنها در تخصص ما و شما بوده است. و بدیهی
است که اگر نیک به این «آکواریم» منحصر به فرد بنگریم، جز زخم بر تن قانون و خدا و
پیغمبر و قرآن و البته: مردم، نمیبینیم. شما با تخلیه اراده از نمایندگان مجلس
خبرگان، ارثیه ناجوری برای مردم و برای رهبری بعد از خویش به جای مینهید. مگر که
به سخن خدا گوش دل بسپارید و به جای سخن نمامان و سخنچینان و هیولایان، سخن خوبان
خدا را شنود کنید.
یازده: مجلس خبرگان اگر
شأن بایسته خویش را به کار میبست، شما خیلی زود کنار گذارده میشدید؛ با یک قلم،
همان قتلهای زنجیرهای، چرا که دستگاه مخوف اطلاعاتیِ قاتل و شکنجهگرِ ما، به هیچ
دستگاه جز شخص جناب شما پاسخگو نبوده و نیست، و سالها این فاجعهها در بطن این
دستگاه مخوف دست به دست میشده است؛ امروز نیز کار به همان منوال است. امروز نیز
فرزندان پاک ما اسیر این دستگاه بیحساب و کتاباند و قانون خاکآلود ما شهامت پرسیدن
یک «چرا» از او را ندارد.
دوازده: نمایندگان مجلس
خبرگان میتوانستند به حسابهای پولی پنهان شما و هدر دادن سرمایههای همهجانبه آحاد
مردم در افغانستان و عراق و سوریه و لبنان و فلسطین اعتراض کنند که نکردند. ما خود
مگر کم نیاز داشتیم که باید از جیبمان به در برده میشد و به جیب دیگران ریخته میآمد؟
آن هم بدون رضایت ما! خبرگان میتوانستند به دخالتهای پرخسارت جزیی و کلی شما در
کارها اعتراض کنند، که نکردند. میتوانستند به حمایت شما از پدیده شرمآوری چون
احمدینژاد اعتراض کنند، که نکردند. میتوانستند به فاجعههای دو سال پیش و زندانی کردنهای بیدلیلی
که به دستور مستقیم جناب شما صورت پذیرفته و میپذیرد اعتراض کنند، که نکردند. اگر
بنا بر دیدن این همه فاجعه است و بنا بر اعتراض نکردن، خوب مادربزرگهای روستایی
ما نیز میتوانستند بر صندلیهای مجلس خبرگان بنشینند و از آوازه خبرگی به همان
تأیید مکررش بسنده کنند.
سیزده: نمایندگان مجلس
خبرگان اگر نمایندگان واقعی ما بودند، میتوانستند به از ریخت افتادن شأن جهانی
کشورمان ایران در حوزههای وسیع اقتصادی و سیاسی و نظامی و نقش شما در این به خاک
افتادگی دخالت کنند. میتوانستند به ریخت و قیافهای که شما از سپاه پرداختهاید اعتراض
کنند. دزدان فربه را مگر جز در سپاه میتوان یافت؟ کجایند نمایندگان و خبرگان واقعی؟
این کهنسالان خموش، فردا پاسخ خدا و این مردم را چه خواهند داد؟ نماینده شدند که
سکوت کنند؟ و جز سپاس نگویند؟ پخمگان و هالوهای مدهوش مگر از این استعداد بیبهرهاند؟
ما را که فریادرسی نیست. پس چرا فریاد نزنیم ای خدا و ای علی مرتضا شما شاهد باشید
که ما به عنوان شهروندان این نظامی که مدعی مسلمانی است، از رهبر و خبرگانی که باید
بر کارهای رهبری نظارت کنند و نمیکنند، شکایت داریم. دستگاههای مخوف اطلاعاتی و
امنیتی و قضایی راه بر ما بستهاند و ریسمان اوباشان مذهبی را برای آسیب ما و ساکت
کردنِ ما وا گشودهاند.
چهارده: من این نوشته را
در چهارده بند به پایان میرسانم، به نیت چهارده معصومی که شما بدانها سخت مشتاق
و پایبندید. تنها یک پرسش و تمام: آیا اگر همین کارهای شما را شاه پهلوی میکرد،
او را تأیید میکردید؟ یا نه، بر او بر میآشفتید و گریبان چاک میزدید و دنیا را
خبر میکردید؟ نمیدانم این روزها آیا دلتنگ آغوش خدا شدهاید یا نه؟ میخواهید
نشانیاش را بدهم؟ آغوش مردم!
بدرود تا پنجشنبه آینده
پنجم اسفند ماه سال نود
با احترام و ادب: محمد نوریزاد
منبع: وبسایت رسمی محمد
نوریزاد
لطفاً از نوشتارهای زیر نیز دیدن فرمائید:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
*** نظرات شما بلافاصله منتشر میگردد ***