نامه بیست و یکم محمد نوریزاد
به خامنهای
چرا سید محمد خاتمی خواستنیتر
از شما است؟
شما اگر یک دوست صادق
داشته باشید، خاتمی است
«نجواهای نجیبانه»، آزاد آزاده، ۱۴
بهمن ۱۳۹۰
آیا رهبر بعدی، محمد خاتمی است؟!
سلسلهنامههای محمد نوریزاد، به ایستگاه بیست و یکم رسید؛
هرچند نوریزاد همچنان حرمت خامنهای را نگاه میدارد و در ارتباط تلفنی از ایران
با برنامه «افق» صدای آمریکا، با موضوع بحث «کمپین نامهنویسی به رهبری»، در روز
دوشنبه پیش، محمد نوریزاد حتی از به کار بردن لفظ «دیکتاتور» برای آقای خامنهای
نیز ابا داشت و به تمجید و تحسین از آقای خامنهای و پیشینه او پرداخت و دیگر
کارشناسان این برنامه، آقایان بابک داد و مجتبی واحدی را هم از به کار بردن لفظ
«دیکتاتور» برای آقای خامنهای برحذر میداشت و این لفظ را جزء الفاظ «تند و تیز»
و «احساسی» میدانست!
محمد نوریزاد در این نامه، خامنهای را با خاتمی در
سپهرهای سیاست، اجتماع، فرهنگ، اقتصاد و امنیت، مقایسه میکند و خامنهای را بازنده و
خاتمی را برنده اعلام میکند.
اما دیگر در این مرحله من کمی به خود آقای نوریزاد هم
مشکوک گشتهام! آقای محمد نوریزاد در این نامه بیست و یکم خود مینویسد:
«همه ما اطمینان داریم اگر خاتمی به جای شما بود،
حتماً سپاهیان را از ورود به کارهای سیاسی و اقتصادی و اطلاعاتی بر حذر میداشت. و
البته میرحسین موسوی نیز.»
به نظر من، شاید گروهی در ایران
قصد داشته باشند آقای خاتمی را به عنوان منجی نظام و رهبر بعدی مطرح سازند و رسالت
خواسته یا ناخواسته نوریزاد در این طرح، این است که کارنامه مردودی آقای خامنهای
و احمدینژاد و یاران و اطرافیان آنها را بنویسد و ذهنها را برای رهبری آقای
خاتمی و اعوان و انصار او آماده سازد! بالأخره این هم یک احتمال است! بویژه
اینکه نظام جمهوری اسلامی تا کنون با آقای خاتمی کجدار و مریز رفتار کرده و خود
آقای خاتمی نیز هیچگاه از موضع حزم و احتیاط و دوراندیشی خارج نشده است! با
انتصاب آقای خاتمی به رهبری، بخصوص با توجه به محبوبیت نسبی پیشین او، هم نظام حفظ
شده است و هم نوبت رهبری به اصلاحطلبان رسیده است. آیا
تا کنون از خود نپرسیدهایم که چرا هیچگاه اصلاحطلبان مرزهای نظام را درنوردیدهاند
و از سرنگونی نظام دفاع نکردهاند و به نقد جدی و ریشهای جایگاه و شخص رهبری
نپرداختهاند؟ بسیار خوشحال خواهم شد اگر خوانندگان گرامی، این احتمال را
مورد نقد و تحلیل قرار دهند.
در هر صورت، آقای نوریزاد در بخشی از نامه بیست و یکم خود
به آقای خامنهای مینویسد:
«قصد من از طرح یک چنین مقایسه پرمخاطره، نه برکشیدن
وی، و فرو کاستنِ فروغِ شماست، نخیر، بل به این خاطر که آنسوتر از تبلیغاتی که بر
شما فرو میبارند، پرده از جمال دوستان واقعی شما برافکنم و شما را به حادثههای
در کمین اشارت دهم. حادثههایی که دیگران طراحی میکنند و امضایش را از شما میستانند.»
متن کامل نامه بیست و یکم نوریزاد به خامنهای، به نقل از
وبسایت رسمی او به شرح زیر است:
بیست و یکمین نامه محمد نوریزاد
به رهبری
چرا سید محمد خاتمی خواستنیتر
از شما است؟
به نام خدایی که لبخند
آفرید
چرا سید محمد خاتمی
خواستنیتر از شما است؟
سلام به رهبر گرامی حضرت آیتالله
خامنهای
در تمام سالهای پس از انقلاب
و سالهایی که من جانانه از جناب شما حمایت میکردم، تلاشم این بوده که نه وامدار جناح
چپ باشم و نه راست. گزیدهای از نوشتههای آن سالهای من که در چهار جلد منتشر شد،
مؤید این سخن است. که اگر به کجرویهای این میپرداختم، از کجرویهای آن غافل
نبودم. اکنون نیز اینچنینم، که نه دل در گرو این دارم و نه آن. در این نوشته
اگرچه پا به پای شما بر جناب سید محمد خاتمی متمرکز شدهام، شما اما این تأمل و
تأکید را از همان روح مستقل مستفاد فرمایید. و نه این که نوریزاد تا دیروز از سفرهای
و اکنون از سفرهای دیگر ارتزاق میکند. راستش را بخواهید با نگاهی به اطرافیان
شما، از برادران لاریجانی گرفته تا همه مجلسیان و دولتیان و امامان جمعه و نمایندگان
مطلوب شما، کسی را نیافتم تا برگزینم و او را با خصلتهای خاتمی بسنجم. و اما اصل
سخن من:
میخواهم به برخی از خصوصیات
جناب شما و سید محمد خاتمی اشاره کنم و برتریهای شما دو تن را برگزینم و برشمارم.
علت این که من از میان همه روحانیان و شخصیتهای مطرح کنونی، سید محمد خاتمی را
برای مقایسه برگزیدهام، نه به این خاطر است که وی تنها رقیب صنفی و سیاسیِ شماست،
نخیر، بل به این خاطر که وی را برای شما اینگونه آراستهاند که ظهور او، با فرودِ
فروغِ شما مترادف است. و شما را بر سر این قرار نشاندهاند که باید بر ظهور نامبارک
خاتمی خط کشید و راه بر درخشش او بست. وگرنه ناگهان به خود میآیید و او را
برآمده، و خود را فروفتاده میبینید.
قصد دیگر من از طرح یک چنین
مقایسه پرمخاطره، نه برکشیدن وی، و فرو کاستنِ فروغِ شماست، نخیر، بل به این خاطر که
آنسوتر از تبلیغاتی که بر شما فرو میبارند، پرده از جمال دوستان واقعی شما
برافکنم و شما را به حادثههای در کمین اشارت دهم. حادثههایی که دیگران طراحی میکنند
و امضایش را از شما میستانند.
یک: در یکی از نامهها برای
شما سخن از «سنگنقشِ» یکی از پادشاهان بزرگ هخامنشی نوشتم؛ که بر تخت شاهی نشسته
و عجبا که با خود گرز و شمشیر و زره و کلاهخود و یال و کوپالِ مطلاّ ندارد. این
پادشاه بلندآوازه، با هر آنچه که از هیبت شاهان و جهانگشایان ندارد، در یک دستش
اما عصا و در دست دیگرش شاخه گلی دارد. حالا چرا عصا؟ و چرا گل؟ شاید عصا به معنی
افتادگی باشد، و گل: محبت. و این که: آهای ای مردمانی که از هر کجا به دیدن من میآیید،
از من مهراسید و مرعوب آوازه جهانگشایی من مشوید. جلو بیایید، من از خودتانم. به
چشم خود میبینید که با من شمشیری و خنجری و ابروانی در هم کشیده نیست؟ به عصای من
بنگرید! و به شاخه گلی که در دست دارم! یک چنین پادشاهی مگر میتواند تلخ و تند و نامهربان
باشد؟ و نوشتم: چرا تجسم این که ما در دست شما شاخه گلی ببینیم، تجسمی دور از ذهن
و مبتنی بر رویدادی ناممکن است؟
برخلاف شما اما همین
خصلت، یعنی تماشای عصا و گل، در دستان سید محمد خاتمی قابل باور و امری محتمل است.
چرا که معدل حسِ چهره شما بر عبوسی و اخم، و معدل حسِ چهره خاتمی بر تبسم و لبخند
است. و این یعنی: هر که با شما بنشیند باید بداند که زبان به لکنت اندازد، و هر که
با خاتمی بنشیند، زبان به روانی بگشاید. در همان نامه نوشتم آن چفیهای که هماره
بر گردن دارید، مخاطبان شما را به سمت خیزشهای تند حسی اشارت میدهد. که یعنی:
آهای مردم ایران و جهان، بدانید که من مرد جنگم و برترین خصیصهای که پرچمش کردهام
و به گردن آویختهام، همین روحیه پنجه درانداختن با دشمنان است. و یعنی زیستن در متن
دشمنانی که در همین نزدیکیاند و عنقریب از پنجرهها داخل میشوند. و نوشتم ای کاش
در هر دیدار، به جای چفیه، شاخه گلی در دست شما بود تا جهانیان از همین عصا و گل
به استعاره میفهمیدند که شما همچون اجداد طاهرینتان و مثل آن پادشاه بلندآوازه هخامنشی،
مرد لبخند و مدارایید.
دو: در اطراف شما
متأسفانه آدمهای مسألهدار فراوانند. نیز البته انسانهای درستکار. منتها روی سخن
من به این است که اگر در اطراف ما – که بینشان و بیکارهایم – فراوانیِ آدمهای یخبسته
و کوتهفکر و کجدست امری محتمل باشد، حضورِ این طیفِ ناجور در اطراف شما، قابل
قبول که نیست، مخاطبان داخلی و خارجی شما را به تردید و تفسیر در میاندازد؛ که
مثلاً رهبر یک کشور اسلامی را چه به دزدان؟ و چه به بداخلاقان و فحاشان و پردهدران؟
شوربختانه سکوت شما درباره خطاکاری اطرافیان و حامیانتان، اولین تعبیر ناجورش را
به جانب شما باز بُرده است. و این، خسارتِ عمدهای است که زمان ترمیم آن سپری شده
است.
آنسوتر از شما اما، با
آنکه همه دستگاههای اطلاعاتی کشور به کارافتادند تا از آقای خاتمی و اطرافیان او،
چه آن زمان که هشت سال بر سر کارها بودند و چه اکنون که برکنارند، کجدستیِ محکمهپسندی
بجویند و به بوق و کرنا دراندازند، راه به جایی نبردند و نبردهاند. پرسش این که:
در یک قلم، چرا باید نور چشم شما آقای علی لاریجانی پیش چشم شما در دزدی احمدینژاد
و معاون اول او سهیم بوده باشد و دستگاه قضایی شما از او عبور کند؟ و سوزناکتر این
که: شما که از این دزدیها و دیگردزدیها خبر داشتهاید، چرا بنا بر سکوت گذاردهاید؟
نمیدانم آیا این را شنیدهاید
که در وزارت اطلاعات و سپاه و سازمان بارزسی کل کشور و دیوان عدالت اداری، پرونده دزدیهای
آقای احمدینژاد در استانداری اردبیل و شهرداری تهران و سالهای ریاست جمهوریاش
را، و دزدیهای اعوان و انصار او را با فرغون جابهجا میکنند؟ شما را به آن خدای
خاص و متفاوتی که میپرستیدش، اگر این دزدیهای آشکار، و دزدیهای هزار بار ثابت
شده، در پرونده آقای خاتمی و اطرافیان او بود، باز همچنان سکوت میفرمودید؟ یا همه
بشریت را برای تماشای این افتضاح بزرگ، بسیج میفرمودید؟
باور بفرمایید نه تنها ما
و مردمان جهان، که همه ساکنان و مجاوران کهکشان راه شیری و همه ساکنان هفت آسمان نیز
متحیرند که چه الفت و مقاربتی میان شما و پدیده احمدینژاد به چشم آمد که شما همه اندوختههای
اعتباری خود را مصروف این فرد نامتعادل فرمودید؟ فردی که نمونهاش نه در اطرافیان
آقای خاتمی، که در اطرافیان عقلای دوردست تاریخ نیز به چشم نمیآید.
سه: بر خلاف شما که حساب
و کتاب مالیتان روشن نیست، حساب و کتاب مالی آقای خاتمی روشن است. که اگر نبود،
همان آقای طائبِ دم دستتان، هزار باره به سقف آسمانش میچسبانید. این که میگویم
حساب و کتاب مالی شما روشن نیست، خدای ناکرده روی سخن مرا به کجدستی تعبیر نفرمایید.
زندگی ساده شما مگر از نگاه ما پنهان است؟ بل مراد من از این سخن، پولهای تریلیاردی
این مردم است که به دستور و فرمان و خواست شما به سمت افغانستان و حزبالله و
لبنان و سوریه و هزار جای دیگر سرازیر شده.
ایرادی نداشت اگر مردم ایران
میدانستند پولشان به فرمان شما به چه منظوری و به کجاها رفته و میرود. حضرت علی(ع)
اگر به جای شما بود حتماً فهرستی از جابهجایی پول مردم را منتشر میکرد و رضایتشان
را جویا میشد. شما نمیدانم چرا به این مهم دست نمیبرید؟ با شناختی که از آقای
خاتمی دارم، و اطمینان دارم خود جناب شما نیز در این سخن با من همرأی و همنظرید،
وی اگر به پول مردم دست میبرد، حتماً بابت ریال به ریالش پاسخگو بود. و این
پاسخگو بودن وی و پاسخگو نبودن شما نه کم اختلافی است. مهم این که ظاهراً آقای
خاتمی از همین منظر بدهکار مردم نیست. شما
اما سخت بدهکار مردمید. سخت. بسیار سخت. امروز به کنار، فکری آیا برای فردای خود
فرمودهاید؟
چهار: مجامع علمی و فرهیختگی
کشور ما عمدتاً به جناب خاتمی گرایش بطئی و آشکار دارند. از صمیم دل برای او احترام
ویژه قائلند. او را فردی موافق و همراه برای فرا بردن علم و فرهیختگی و واگشایی
ساحتهای اندیشمندی یافتهاند. دانشگاهیان و دانشمندان ما اما شما را مسؤولی میدانند
که گاه دست بر گلوی علم نیز میبرد. مسؤولی که هر از چندی باید به محضرش برده شوند
تا او با آنان سخن عالمانه بگوید.
داستان استحاله دانشگاهها
در مفاهیم اسلامی که به تقلیل مرتبه علمی کشور انجامیده و نهایتاً به تفکیک جنسیتی
در دانشگاهها رضایت داده است، و داستان فرو کوفتن علوم انسانیِ متداول، و برکشیدن
علوم اسلامی که خودِ جنابِ شما آن را باب فرمودهاید، داستان غمباری است که تا
هماره با نام شما همراه خواهد بود. داستانی که شرمندهام بگویم: خیلی زود به طنز گرایید
و راه به جایی نیز نبرد.
خود میدانم که برای بیان
این سخنانِ نامتعارف بهای سنگینی خواهم پرداخت، اما چرا نگویم آنانی که شما را به
فرو کوفتن علوم انسانی ترغیب کردند، اکنون خود پس کشیدهاند و نام شما را به
امتداد نامِ علمستیزان سپردهاند. پس در عرصه علم و دانش و دانشگاه نیز، آنکه خواستنیتر
است، آقای خاتمی است.
آنگاه که جمعی از دانشجویان
را برای مجالست و مؤانست به نزد شما میآورند، به شکل و شمایلشان بنگرید و ببینید
آیا همگانِ آنان برگزیده و یکجور نیستند؟ و مثلاً در میانشان آیا دانشجویان غیربسیجی
و غیرچادری پیدایند؟ بله، این همان دروغی است که شما را به امضای آن تحکم کرده و میکنند.
بیایید و به یک آزمون پیشنهادی
من تن در دهید: در دو تالار بزرگ و مجاور هم، شما و آقای خاتمی با دانشگاهیان سخن
بگویید. با تبلیغاتی متعارف. بی هیچ ویژگی رهبری و فرماندهی کل قوا برای شما، و بیکسی
و بیکارگی برای آقای خاتمی. اطمینان دارم نتیجهای که از در و دیوار این دوتالاربه
بیرون خیز برمیدارد، شما را با من بر سر این مدعا همرأی میکند که آقای خاتمی از
وجاهت علمی فراوانتری برخوردار است.
پنج: آقای خاتمی اگر همین
اکنون بخواهد به کشوری سفر کند یا حتی به کشوری پناهنده شود، بلااستثنا همه کشورهای
جهان پذیرای او خواهند بود. شما اما نه، کشورهای چندانی شما را نخواهند پذیرفت. شاید
کره شمالی و افغانستان و عراق و ونزوئلا به روی شما در بگشایند. گفتن این مهم برای
همچو منی که یک روز بلندترین افتخارات اینجهانی و آنجهانی را برای شما آرزو میکرد–
و البته همچنان این آرزو با اوست – بسیار دشواراست. که سر به زیر بیاندازد و به
مقتدای دیروزش بگوید: متأسفانه کشوری در این
جهان مشتاق شما نیست.
شاید چاپلوسان اطراف شما
گردنکشانه بگویند: خاتمی را اگر همه کشورها میپذیرند، به خاطر خصلتهای وادادگی
و جاسوسی و «سوروسیِ» اوست. و اگر مولا و مقتدای ما را نمیپذیرند، به خاطر استکبارستیزی
و سر خم نکردن او در برابر جهانخواران است. که میگویم: مگر قرار نبود آوازه انقلاب
ما را جهانیان بشنوند و مشتاق ما شوند؟ خوب بسم الله، این جهان و این ما و این
رهبر فکری ما. رهبر ما برای این ارتباط کجا باید برود؟ و اساساً کجا راهش میدهند؟
جایی غیر از چین و روسیه آیا؟ که از پول ما کیسهها پر کردهاند؟ همین چین و روسیه
آیا به سخنانی مشتاقند که ما بیرقش کردهایم؟ یا به پولهای بیزبان توی جیبِ ما؟
شش: ما و شما با به صحنه
آوردن یک جور اسلام متغایر و گزیدهگرا، که فساد را در فاضل خداداد دیدیم و در رفیقدوست
ندیدیم، و غیرتمندی را در پاره شدن عکس امام دیدیم اما در مغز متلاشی شده جوانان
مردم ندیدیم، ضربهای کاری به اصل این دین آسمانی زدهایم. دینگریزی مردمان ما، و
رویگردانی مردمان جهان از ما، باعث شده که مخاطبان جغرافیایی ما روز به روز از گردونه
دوستی با ما کنار روند، و در عوض جانیان جهانی و دزدان و مشکلداران داخلی به سمت
ما هجوم آورند.
سید محمد خاتمی اما با هر
خلاف و خطای مختصری که مرتکب شده بود، هنوز مخاطبان خود را به سمت اخلاق و مدارا و
درستی و ادب و فهم و علم و پاکی و پاکدستی متمایل میکند. نه در حرف، بلکه در عمل.
چراغی که او افروخته، و بیرقی که او بر شانه دارد، هنوز برای اسلام کارسازی میکند.
پس در همان وادی لباسی که شما دو تن از پیامبر به تن دارید، قبول میفرمایید که او
به اسلام خدومتر از خود شماست. که مردمان ایران و جهان، عمدتاً و به دور از تبلیغات
حکومتی، از ما و شما گریز میکنند و بدو روی میبرند.
هفت: نویسندگان و هنرمندان
کشورمان به خاتمی متمایلترند. چرا که در او ادب را و پاکی را و درستی را و فهم را
و هنردوستی را و مردمداری را باور کردهاند. البته جماعتی از نویسندگان و هنرمندان
نیز پای در رکاب شما دارند. اما فاصله ملات هنری و قابلیتهای ادبی این دو، به قدر
خشت خام از خشت پخته است. ظاهراً هارمونی اطرافیان ما به یک تجانسِ همجنس محتاج
است. نمیشود دوست مالیِ ما پاکدامن باشد و دوست فرهنگیِ ما فهیم، اما دوست نظامیِ
ما آلوده باشد و دوست هنریِ ما مرعوب. ما آدمها ناخواسته و رفته رفته به گزینش
دوستانی همطیف دست میبریم. من البته منکر حضور انسانهای شریف و کارفهم و
درستکار در کنارشما نیستم. نه، زبانم لال و چشمم کور، منتها معدل افرادی که
گرداگرد شما مجتمع شدهاند، مشترکاتی در چاپلوسی و لکنت زبان و آب زیر کاهی دارند.
وگرنه این همه دزدی و آسیب و نفرت از کجا برمیجوشد و به جان جامعه فرو مینشیند؟
هشت: پلیدترین و هیولاترین افرادی که میشود آنان را از میان پلیدان
و هیولایان برگزید، شرمندهام، در کنار شما و گوش به فرمان شما و مدعی حمایت از شمایند. این هیولایان، چه در بخشی از وزارت
اطلاعات و چه در جاهایی ازسپاه، به إعمال زشتترین رفتارهای غیرانسانی با مجرمان و
متهمان، و به سر فرو بردن به کانون خانوادهها، و به هم زدن مناسبات اخلاقی و
فرهنگی و اقتصادی و سیاسی کشور مشغولند و احتمالاً خود جناب شما نیز به چند و چون
رفتار اینان اشراف و وقوف دارید. وگرنه مگر باورکردنی است جناب شما از هزار اسکله قاچاق
سپاهیانتان بیخبر باشید؟ یا به روبیدن سهام مخابرات توسط آنان، دستور نفرموده باشید؟
و به تک تک پروندههای معترضان سیاسی نظر نینداخته باشید؟
در پستوهای این دو نهادی
که من منکر شایستگیهای آنان نیستم و قدردان زحمت پاکانشان هستم، رنجها و آسیبها
و دژخیمیهایی دست به دست میشود که وای اگر فردا روزی پردهها فرو افتند و ما
بدانیم مثلاً حجتالاسلامان طائب و حسینیان و فلاحیان در چه فاجعههایی سهیم بودهاند
و از کجاها و چه کسانی دستور میگرفتهاند.
در پرونده خاتمی اما از این
هیولاها خبری نیست. اطرافیان او اگر هم خسارتی به بار آورده باشند، نه از هیولاگونگی
و پلیدوارگی، که از ندانمکاریِ آنان بوده است. دست خاتمی و اطرافیان او برخلاف ما
از «خون» مبرّاست. و چه باشد اگر دستی از گماشتگان او به نوازش یک سیلی بالا رفته
باشد. پس با اجازه شما در اینجا نیز به درستی رفتار خاتمی امتیاز میدهیم.
نه: در میان داراییهای سید
محمد خاتمی هر چه که باشد، «اوباشان مذهبی» نیست. این دارایی اما مخصوص جناب
شماست. من در «نامه نوزدهم» به توصیف بخشی از هزارتوی این جماعت خودجوشِ کفنپوش
پرداختهام. بیخردانی که ریسمان اراده آنان نه در دست پاسداران است و نه در دست نیروهای
انتظامی.
بدا که این اوباشان مذهبی
را شما به کار انداختهاید، و آنان نیز تنها و تنها از جناب شما حرفشنوی دارند.
وگرنه چگونه میشود جماعتی تهیمغز انساننما، جلوی چشم پاسداران شما و مأموران
انتظامی شما، فریادکشان و الله اکبر گویان زیر و بالای زندگی یک مرجع تقلید یا یک
معترض را به هم بدوزند و کسی نیز متعرضشان نشود؟ من در حیرتم آنجا که اوباشان مذهبی به خانهای هجوم میبرند و ساکنان زمین و ساکنان
آسمان، صدای آه و فغانِ اهل آن خانه را میشنوند، شما چرا صدای سوز بیپناهانِ آن
خانه را نمیشنوید؟!
ده: همه ما اطمینان داریم اگر خاتمی به جای شما بود، حتماً سپاهیان
را از ورود به کارهای سیاسی و اقتصادی و اطلاعاتی بر حذر میداشت. و البته میرحسین
موسوی نیز. راز واژگونی انتخابات دو
سال پیش نیز در همین نکته است. نامحرمان نباید سر به اندرون بساط فربگی سپاهیان
فرو میبردند و کامشان بر میآشفتند. شما اما به سپاهیان اجازه ورود به این حوزهها
را دادید تا با سر فرو بردن به فرصتهای خاص و روبیدنِ اموال مردم، به بهرهمندیهای
ویژه درافتند. امروز مگر اینان را با هزار خط و نشان و توپ و تشر میتوان به جای
نخستشان باز میبُرد؟ هرگز! طعم مال حرام به کام جماعتی که نشست، تا پای جان از او
صیانت میکند.
یازده: خاتمی «حفظ نظام»
را در حفظ و برپایی علم و ادب و قانون و برآمدن شایستگان تعریف کرد. ما و شما اما
حفظ نظام را به «حفظ خودمان» تغییر ماهیت دادیم. جوری که نظام از همین تغییر زاویهای
که ما بر او بار کردیم، از ریخت افتاد و همه حاجتهای انقلابیاش که برکشیدن عدل و
انصاف و انسانیت و رشد و بالندگی و استقلال بود، به خاک نشست. امروز در سخنرانی
نماز جمعه خویش به استقلال کشور اشاره فرمودید. عجبا که شما نام «التماس» به چین و
روسیه را – برای آنکه در مجامع جهانی جانب ما را داشته باشند – استقلال نهادهاید.
راستی وابستگیِ ما به چین
و روسیه آیا بیشتر است یا وابستگی شاه به آمریکا؟ داستان نیروگاه اتمی بوشهر را
که این روزها خاک میخورد، در نظر آورید. که چهار برابر پول دادهایم و یک بساطِ بیمصرفِ
پرهزینه و از رده خارج را به زیر بغلمان دادهاند. نکند اسم این ورشکستگی را فراورده
علمی بگذاریم؟
دوازده: بر خلاف ما که با
دروغ بناهای فراوانی برساختیم و با دروغگویان نرد عشق باختیم، خاتمی اما صداقت را برکشید
و همکاران خود را به راستگویی و راستکاری دستور فرمود. او برای نخستین بار صداقت
را با مسؤولیت آمیخت. درست همان چیزی که ما بدان پشت فرمودیم. همین امروز جناب شما
در نماز جمعه فرمودید که جامعه ما از آزادیِ وافری برخوردار است. برخلاف زمانِ شاه
که از اختناق آکنده بود!
این آزادی را اگر از مطالعه
«کیهان» و «رجانیوز» دریافتهاید، یک نگاهی نیز به صدا و سیما بیاندازید. صدا و سیمایی
که در زیر لایههای سنگینِ سانسور به خفگی دچار شده و با پخش این سخن شما (که ما
را آزادی فراوان است) به صورت مخاطبان خود لبخند مینشاند. میدانید چرا؟ دلیلش
بماند برای فرصتی که روی در روی شما بایستم و ساعتها درباره نبود آزادی در جمهوری
اسلامی سخن بگویم. اجازه بدهید تنها به همین بسنده کنم که: صدا و سیمای ما یکی از پرسانسورترین
رسانههای جهان است.
شاید بفرمایید آیا این
آزادی نیست که تو- نوریزاد – هر هفته سخنان شرمآور میپراکنی؟ که میگویم: من
آقا جان، جانم را کف دست گرفتهام. مأموران شما پلیدترین رفتارها را با من و
خانوادهام پرداختهاند. من چیزی برای از دست [دادن] ندارم. من و خانوادهام خود
را مهیای همه آسیبها ساختهایم. کسی که به استقبال یک چنین سرنوشتی شتافته، این
مقدار آزادی را از حلقوم حاکمان بیرون میکشد. اسم این آزادی نیست. اسمش هیاهوی پیش
از مرگ یک محکوم به اعدام است.
سیزده: خاتمی مقام جوان
را فرا بُرد و تا جایی که توانست به جوانان بها بخشود، ما و شما اما جوان را در بسیجیانِ
تحت فرمان خود محدود کردیم. به همین دلیل است که تا جوانان دیگر سر برآوردند که:
ما نیز هستیم، با چماق جوانان بسیجی بر سرشان کوفتیم. همین امروز، جمعی از جوانان
بسیجی را اگر وا گذاریم، مابقی آنان به خاتمی متمایلند. میدانید چرا؟ برای این که
ما و شما جوانی را به محدودیت تحکم میفرماییم، و خاتمی، جوان را با مختصات فطریاش
میخواهد. و برای تجلی همان فطرتِ جوانی فضا میپردازد. تمام محدودیتهایی را که
ما و شما و دستگاههای فرهنگی ما بر سر جوان و موسیقی و هنر و قلم باراندهایم، بر
خلاف خواست ما امروزه به ظهور گسترهای از آسیبها منجر شده است. خاتمی بر خلاف ما
و شما این را میدانست. به همین دلیل است که خاتمی در میان جوانان از ما و شما خواستنیتر
است.
چهارده: خاتمی تا توانست
به رسانهها – غیر از صدا و سیما که تحت فرمان جناب شما بوده و هست - اکسیژن
رساند، و ما و شما همان اکسیژن را از گلوی رسانهها بیرون کشاندیم. اهالی رسانه،
که بانی یکی از محکمترین ارکان فرهنگی و هنری و اجتماعیاند، از دوران خاتمی به دوره
تنفس رسانههای مکتوب یاد میکنند. و بدیهی است که او را بیش از ما و شما بخواهند.
پانزده: خاتمی گرچه یک
روحانی است اما هرگز به تعصبات مذهبی روی نبرد. ما و شما اما با همین تعصبات مذهبی
به جان مخالفان خود فرو شدیم و تعریف تازهای از مدارا را به نمایش گذاردیم. خاتمی
به ساحت روحانیان آسیب نرساند. بر خلاف ما که بر بنیان روحانیت تبر کوفتیم.
شانزده: راستی اگر معنای
سنتیِ «کفار» را مثلاً با چین و روسیه و کره شمالی منطبق کنیم، ما آن «شدت» مورد
اشاره قرآن را با «رحمتِ» ناگزیرِ خود معاوضه کردیم و بعد از آنکه همه رحمتِ پولی
خود را به پای آنان ریختیم، با «شدتِ» به جای مانده به جان دوستان خود درافتادیم
تا تفسیر تازهای از آموزههای دینی به کار اندازیم. خاتمی اما به سخن حافظ شیراز
روی بُرد؛ که حافظ، «آسایش دو گیتی» را در «مدارا با دشمنان، و مروت با دوستان» میداند
[«آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است: با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»]. خاتمی
با همین دو گزینه، مطلوبترین دیپلماسی جهانی را به کار انداخت و احترام بسیاری از
کشورها را به سمت جمهوری اسلامی هدایت فرمود. قبول میفرمایید که در این ساحت نیز خاتمی
چهره مطلوبتری از خود پرداخته است. چرا؟ خواهم گفت:
ما و شما ترکیبی از عصبیتهای
داخلی و خارجی را به نمایش گذاردیم. جوری که در داخل، و برای حفظ قدرت، دوستان خود
را به بهانههای بیدلیل تاراندیم، و در خارج، با شعارهای پوک و با پشت کردن به
اخلاق جاریِ جهانی (دیپلماسی)، به تنگنا درافتادیم. آنگاه برای برونرفت از تنگناهای
خراشنده، تا توانستیم به پای چین و روسیه پول ریختیم تا در مجامع جهانی از ما
هواداری کنند.
اکنون کارمان به جایی رسیده
که کمتر کشوری به رفاقت و همراهیِ با ما مشتاق است. و حال آنکه خاتمی چهرهای بشاش
و منطقی از جمهوری اسلامی به جهانیان شناساند. در سخنان نماز جمعه امروز، برای
نخستین بار به واژه «گفتمان و منطق» متوسل شدید. مخاطب شما آمریکا بود. همان آمریکایی
که در این سالها مضروب غلیظترین شعارهای آتشین شما بود. امروز اما، به جای
شعارهای تند احساسی، چه خوب که سخن تازهای از شما شنودیم. چه؟ گفتمان، رفتار مبتنی
با منطق؛ که یعنی در جایی که آمریکاییها میتوانند با جمهوری اسلامی گفتمان کنند و
با او به منطق سخن بگویند، چرا میخواهند به زور روی برند؟
آیا باورکردنی بود این
سخن؟ شمایی که همیشه با تندترین الفاظ و واژهها با آمریکا سخن میفرمودید، امروز از
«گفتمان و منطق» سخن به میان آوردید. و این البته اگر چه دیر اما رویکرد مبارکی
است از جانب شما. خاتمی برخلاف ما از همان ابتدا به گفتگو و منطق ایمان داشت.
گفتگوی تمدنها را او پایه نهاد و ما از فرط حسادت قدرش ندانستیم. خاتمی وقتی سخن
از گفتمان میگفت، یا به منطق اشاره میکرد، مجامع جهانی او را باور میکردند.
البته به آمریکاییها
اجازه بدهیم این الفاظ دیرهنگام شما را باور نکنند. گرچه امید ما به همین رویه
است. به چه؟ به گفتمان و منطقی که امروز بدان اشاره کردید. ای کاش درهای زندانها
را میگشودید و این دو واژه را با معترضان داخلی نیز میفرمودید؛ که بیایید با هم
سخن بگوییم. مگر میرحسین موسوی چیزی فراتر از گفتمان از شما میخواست؟ یا رفتاری
منطبق با منطق؟ چرا ما آمریکا را به گفتمان و منطق میخوانیم و باب همین دو رویه
را به روی معترضان خود میبندیم و از گفتمانِ با آنان هراس میورزیم؟
هفده: راز قتلهای زنجیرهای
که آشکار شد، هیولاهای وزارت اطلاعات به خاتمی التماس کردند که بیا و این فضاحت را
علنی مکن. چرا که علنی کردن این فاجعه، حیثیت وزارت اطلاعات و حیثیت خیلیها را به
باد میدهد. در عوض ما قول میدهیم که دست از کشتن مابقیِ فهرستِ آنانی که باید
کشته شوند، بداریم. با اطمینان میگویم اگر هر مسؤولی به جای خاتمی بود، به همین
وعده بسنده میکرد و پای از خطر به در میبرد. اما او بر علنی کردن آن فاجعه پای
فشرد.
به همین دلیل، ما تا همیشه
تاریخ مدیون این رشادت خاتمی هستیم. خدا میداند در پستوهای وزارت اطلاعات چه لختههایی
از خون بیگناهان را شستهاند و کسی نیز از نام و نشان قربانیان خبر ندارد. قتلهای
زنجیرهای، صمیمانه بگویم: به وجهه شما آسیب فراوانی وارد آورد، و به وجاهت خاتمی
افزود.
هجده: مجلس مورد نظر خاتمی
مجلسی مستقل و صاحب رأی است و مجلس مورد نظر شما مطیع و حرف گوش کن. قبول میفرمایید
که مجلس اول کارا و پویا و مجلس دوم خفیف و متزلزل است. و این تزلزل، همان خصلتی
است که ما و شما در این سالها بر همه هیکل مجلس فرو باراندهایم و مصرانه خسارتهای
آن را انکار فرمودهایم.
نوزده: اگر خاتمی به جای
شما بود حتماً دستور میفرمود سپاه و اطلاعات اموال ربوده شده مرا به من باز
بگردانند.
سخن پایانی:
باز صمیمانه میگویم که
خاتمی از همه کسانی که شما نام ببرید، خواستنیتر و درستکارتر است. و من حیران اینم
که شما چرا این مرد بزرگ را وانهادهاید و از ریسمان فردی چون شریعتمداری و علم
الهدا و سید احمد خاتمی و احمدینژاد آویختهاید. شما اگر یک دوست صادق داشته باشید، خاتمی است. همو که خیر شما را میخواهد و
مردمان فراوانی چشم به او و به قدمهای او دارند. قدر او را بدانید و دست او را به
گرمی بفشارید و از او دلجویی کنید و با او به راههای ناپیموده درافتید.
جمعه چهاردهم بهمن سال
نود
با احترام و ادب: محمد نوریزاد
بدرود تا جمعهای دیگر
منبع: وبسایت رسمی محمد
نوریزاد
زیاد جالب نبود. معضل بزرگ جامعه ما کیش شخصیت است. چنان خاتمی بی عرضه را بزرگ نشان داده اید که گویی او سوپرمن است غافل از اینکه مسبب اصلی شکست اصلاح همین آقای خندان است. خاتمی اگر زندان می رفت و دو تا چک آب دار که از یک آدم نخراشیده می خورد و خار و مادراو را با فحش یکی می کردند آنگاه مفهوم راستین ولایت فقیه نظام را با تمام وجود حس می کرد!
پاسخحذفاو می خواهد با طرح این مسئله مردم را برای رفتن دوباره بسمت خاتمی بی عرضه (کبریت بی خطر!!)تشویق کند. این فرد آنقدر بی خطر است که اگر یک دولت عظیم و یک مجلس قانون گذاری و 22 میلیون طرفدار هم داشته باشد باز از حد یک رییس جمهور تدارکاتچی فراتر نخواهد رفت آزموده را آزمودن خطاست
اگر در آینده بپرسند چه کسی جمهوری اسلامی براندازی کرد؟ باید گفت شخص خاتمی! در کتاب های درسی خواهند نوشت او با بی تدبیری خود اصلاحات را به شکست کشاند و راه را برای انقلاب مردم هموار کرد! پس برانداز اصلی خود اوست که دیگران را متهم به براندازی می کند
با سپاس از پاسخ شما و به امید یافتن راهی به رهائی از طریق آگاهی
حذفسلام بر دوست عزیزی که خاتمی را به باد سخن گرفتی
پاسخحذفسید خندان بهتر است یا سید قهران
ولایت فقیه ربطی به ایشان ندارد منطقی باشیم و فداکار واقعی برای ایران عزیزمان و همه چیر را در سر جای خویش و در زمان خودش بسنجیم
سلام دوست گرانقدر! کار ما تحلیل سیاست است و در جهان سیاست، بر اساس شواهد و قرائن، هیچ احتمالی را نباید از نظر دور داشت! من هم خاتمی را خندان و همراه دوست می دارم؛ به امید یافتن راهی به رهائی از طریق آگاهی!
حذفامروز ایمیلی دریافت کردم از سرکار خانم فریبا مرزبان، از مبارزان نستوه و قدیمی راه آزادی و عضو کانون نویسندگان؛ حیفم آمد سخن او را در اینجا نقل نکنم؛ ایشان گفته بود:
پاسخحذف«بوی مشمئزکننده این نامهها که با اهداف خاصی و با دستورات خاصی نوشته میشوند مرا به واقعیتهایی میرسانند که بگویم دیگر بس ست!! واقعیتی را به شما بگویم و آن واقعیت این است:
هر کاری که کردم موفق نشدم که این جمله را برای شما ننویسم: ما سالها مبارزه کرده و زندان و شکنجههای بیمانند تحمل کردهایم، بنابراین با نهضت نامهنگاری زحمات و مصائب ما را فدا نکنید؛ خونهای ریخته شده در دو نظام پهلوی و جمهوری نکبت اسلامی را پایمال نکنید.»