صفحات

۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه

نامه بیست و سوم محمد نوری زاد به خامنه ای؛ آنها به ما حمله خواهند کرد!




 
نامه بیست و سوم محمد نوری‌زاد به خامنه‌ای

«آنها به ما حمله خواهند کرد!»


تنها راه بقای ما و شما، مراجعه به مردم است

پاسداران انقلاب اسلامی امروز به بی‌رقیب‌ترین دزدان منطقه بدل شده‌اند
  
 



«نجواهای نجیبانه»، آزاد آزاده، ۲۸ بهمن ۱۳۹۰


قطار نجواهای نجیبانه محمد نوری‌زاد، به ایستگاه بیست و سوم رسید؛ عنوان این نامه «آنها به ما حمله خواهند کرد!» است.

محمد نوری‌زاد در بخشی از نامه خود، با طنز و تلمیح و کنایه به مافیای اقتصادی آیت‌الله‌ها، در گفتگویی فرضی از قول محمدرضا پهلوی خطاب به مردم ایران، می‌نویسد:

اگر دل یکی از آیت‌الله‌های شما [محمدرضا مهدوی کنی] برای داشتن دانشگاه [دانشگاه امام صادق] و در کنارش برای برج‌ها و مجتمع‌های تجاری [مجتمع بزرگ میلاد نور تهران و...] تنگ شده بود، و اگر آیت‌الله دیگری [محمد یزدی] دلش هوای لاستیک دنا را داشت، یا آیت‌الله دیگری [مکارم شیرازی] به واردات شکر علاقه‌مند بود، یا آیت‌الله دیگری [امامی کاشانی] – همچنان که به اقامه نماز وحدت‌آفرین و دشمن‌شکن جمعه مشغول است – دلش را سنگ‌های سرخ معادنِ بیدخت استان فارس برده بود، یا دیگری [هادی غفاری] مشتاقِ سر فرو بردن به داخل جوراب استارلایت بود، یا آن یکی [جوادی آملی یا ناطق نوری] به لبنیات و فراورده‌های جانبی آن می‌اندیشید، راه درستش این بود که اینها را با خود من در میان می‌گذاشتند تا بلافاصله تقدیمشان کنم.

(توضیح ضروری: در این بخش، اسامی اشخاص، با توجه به نامه‌های پیشین محمد نوری‌زاد و سایر منابع و اطلاعات، توسط «نجواهای نجیبانه» اضافه شده‌اند.)

محمد نوری‌زاد در بخش دیگری از نامه خود، با اشاره به انتخابات مجلس، می‌نویسد:

«تنها راه بقای ما و شما، مراجعه به مردم است. مباد بخواهید این مراجعه به مردم را در انتخابات اسفندماه نشان ما بدهید؟ خود نیک‌تر از همه ما می‌دانید: بسیاری از داوطلبانی که صلاحیتشان برای حضور در این انتخابات تأیید شده، از رام‌ترین و حرف‌گوش‌کن‌ترین و البته از کاسبکارترین‌های این سال‌های پس از انقلاب‌اند؛ که همگانشان از فیلترهای تنگ و تاریک دستگاه‌های اطلاعاتی عبور کرده‌اند و پیشاپیش آداب چاکری به آنان تفهیم شده است. والله اگر طالب بقا در دو جهانید چاره‌ای جز روی آوردن به مردم ندارید. اعتمادتان را از پاسداران فربه بگسلید و به مردم – همه مردم – چه کافر و چه مسلمان، روی آورید. این تنها راه بقای ما و شماست. تنها راه. آری تنها راه. خدای می‌داند که تنها راه.»



متن کامل نامه بیست و سوم محمد نوری‌زاد به خامنه‌ای، به نقل از وبسایت رسمی او به شرح زیر است:

بیست و سومین نامه محمد نوری‌زاد به رهبری

آنها به ما حمله خواهند کرد!


به نام خدایی که صلح آفرید

آنها به ما حمله خواهند کرد!

سلام به رهبر گرامی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

یک: کاش متن صوتی نامه بیست و دوم مرا می‌شنودید. من برای این که صدای خود را به شما برسانم، بر ظرائفِ کلامی و موسیقایی آن متمرکز شدم. تلاش کردم تا «سید علی بشنو» کاری متفاوت از آب درآید و حوصله شما به هنگام شنودن آن سر نرود. من این متن را دو ماه پیش برای جناب شما خوانده بودم. نامه نبود. دکلمه، یا بهتر بگویم: گلبارانی از گلایه‌های گنج‌گونه بود. آمیزه‌ای از کلام و موسیقی. به دلیل قفل شدن اینترنت در هفته گذشته، این متنِ صوتی به صورت خودکار از آرشیو داشته‌های من برآمد و منتشر شد و دوستان من در چند نقطه از جهان متن پیاده شده و مکتوب آن را نیز بدان افزودند و اسمش شد: نامه بیست و دوم. اگر نشنیده‌اید تقاضا می‌کنم حتماً بشنوید. از ابتدا تا پایان آن را. سخنان آهنگین خوبی در آن تقدیم جناب شما شده است.

دو: چه خوب که چهره شما این روزها بشاش است. حضور میلیونی مردم در بیست و دوم بهمن، خیال خیلی‌ها را راحت کرد. هم خیال ما و شما را، و هم «دشمنان» ما را که دست از سر ما برنمی‌دارند و همیشه خدا در کمین ما هستند. و البته این کم توفیقی نبوده و نیست. اولین بارقه تماشای این همه جمعیت در تهران و شهرستانها، بارشِ «خیال راحت» است. آری، «خیال ما» راحت شد. خیال راحت هم اولین برکتش، بهت و لبخند است. بهت برای دیگران، و لبخند برای خود ما. و شما بعد از مدت‌ها لبخند زدید.

سه: مرا چند پرسش است. پاسخ با جناب شما. این که آیا «آنها» به ما حمله خواهند آورد؟ و بساط ما را برخواهند چید؟ آیا این همان پازل یا تله‌ای نیست که سال‌ها ما در آن جابه‌جا شده‌ایم؟ تا درست به همین جایی برسیم که اکنون رسیده‌ایم؟ دنیا بار دیگر آیا به تماشای شکستنِ مردمی خواهد نشست که تن به شعار سپرد و در بستری از شعار، برای خود برج‌هایی از شعار بالا برد؟ و آن‌قدر مرگ بر این و مرگ بر آن گفت تا عاقبت همان مردگانِ هزارباره سر از گورِ زیرکی به در آوردند و دست به گلویش بردند؟

چهار: آنها ما را آیا خواهند شکست و بر چاه‌های نفت ما خیمه خواهند بست؟ جوری که نه از موشک‌های شهاب ما کاری برآید و نه از سرداران ما؟ در آن روز آیا ما برای قرن‌ها تحقیر نخواهیم شد؟ و بار دیگر سرزمینمان ایران به شفیره‌ای از حقارت تاریخی فرو نخواهد شد تا مگر در سده‌ای و هزاره‌ای دیگر جماعتی دیگر برای غارت مجدد فرزندان و نسل‌های بعدی ما خیز بردارند؟

پنج: در این سی و سه سال پس از انقلاب آیا ما به دستِ نفت‌خواران و مجامع بین‌المللی و کشورهای ماجراجو به قدر کافی بهانه نداده‌ایم تا برای بلعیدن ما آستین بالا بزنند و در یک زنگ تفریحِ مختصر پنجه در پنجه ما بیاندازند و خیلی زود همه حیثیت ما را به تاریخ بسپرند و از بساط خود «کرزایِ» دیگری برآورند و بر ما بگمارند و با غش غش خنده‌هایشان به سمت تخلیه هویت ما دورخیز کنند؟

شش: تا برای پاسخ گفتن به پرسش‌های من مهیا می‌شوید، من با اجازه شما پنجره‌های بیتِ شریف را می‌گشایم تا هوای تازه‌ای در آن جریان یابد. دوستانه می‌گویم: چرخش هوا در محیطی بسته، ما و شما را با واقعیت‌های جامعه‌ای که ناگزیر اراده‌اش را به ما سپرده، بیگانه کرده است. چگونه؟ خواهم گفت:

هفت: ای بدا که این روزها جمعی از مردمان ما موافق دخالت نظامی اجانب شده‌اند. که با فشردن یک دکمه، موشک‌های قاره‌پیمای خود را از دوردست‌ها بر سر مواضع اقتصادی و نظامی ما فرو بکوبند و تکلیف ما و شما را یکسره کنند. چرا؟ چون به این رسیده‌اند: حالا که جماعتی از سران این نظام، هست و نیست ما را نشانه رفته‌اند و از ما می‌خورند و می‌برند و تباه می‌کنند، بگذار یک چند وقتی هم آمریکایی‌ها بر سر این سفره بنشینند! و باز می‌گویند: وقتی ما اسیر حاکمان خویشیم، چه بهتر که اسارت آمریکایی‌ها را هم تجربه کنیم. با این تفاوت که بسیاری از حاکمان ما، به هیچ اصول انسانی و قانونی و حقوق بشری و اسلامی پای‌بند نیستند اما آمریکایی‌ها – به صورت ظاهر هم که شده – نشان داده‌اند که به افکار عمومی و موازین حقوق بشری و این‌جور قضایا معتقد و معترفند و از همین منافذ می‌شود به دلشان نفوذ کرد و حداقل‌هایی را از آنان التماس نمود.

هشت: نمی‌دانم آیا شنیده‌اید یا نه؛ این روزها یک طنز رنج‌آوری از زبان شاهِ پهلوی در میان مردم رواج پیدا کرده که: ای همه ایرانیان، اگر دلتان برای تحریم و سرشکستگی و زد و بند و بیکاری و اعتیاد و مصرف و دزدی و دروغ و چاپلوسی و سانسور و ریاکاری و چین و روسیه و موشک و ماهواره و انرژی نیم‌بند هسته‌ای و دولتمردان بی‌لیاقت و ساواک اسلامی و حجاب اجباری و این‌جور چیزها تنگ شده بود، خوب ما خودمان استاد همین قضایا بودیم. اینها را به خودمان اگر می‌گفتید فی‌الفور ترتیبش را می‌دادیم! و ادامه می‌دهد:



نه: اگر دل یکی از آیت‌الله‌های شما [محمدرضا مهدوی کنی] برای داشتن دانشگاه [دانشگاه امام صادق] و در کنارش برای برج‌ها و مجتمع‌های تجاری [مجتمع بزرگ میلاد نور تهران و...] تنگ شده بود، و اگر آیت‌الله دیگری [محمد یزدی] دلش هوای لاستیک دنا را داشت، یا آیت‌الله دیگری [مکارم شیرازی] به واردات شکر علاقه‌مند بود، یا آیت‌الله دیگری [امامی کاشانی] – همچنان که به اقامه نماز وحدت‌آفرین و دشمن‌شکن جمعه مشغول است – دلش را سنگ‌های سرخ معادنِ بیدخت استان فارس برده بود، یا دیگری [هادی غفاری] مشتاقِ سر فرو بردن به داخل جوراب استارلایت بود، یا آن یکی [جوادی آملی یا ناطق نوری] به لبنیات و فراورده‌های جانبی آن می‌اندیشید، راه درستش این بود که اینها را با خود من در میان می‌گذاشتند تا بلافاصله تقدیمشان کنم. و ادامه می‌دهد:

[توضیح ضروری: در این بخش، اسامی اشخاص، با توجه به نامه‌های پیشین محمد نوری‌زاد و سایر منابع و اطلاعات، توسط «نجواهای نجیبانه» اضافه شده‌اند.]







ده: یا اگر حواریون آیت‌الله‌ها به هاله نور و داستان‌های ابلهانه‌ای از امام زمان و شرکت بیمه و کشتی‌های دروغین و اسکله‌های بی‌نشان و سهام مخابرات و حتی مثل خواهر خودمان اشرف، نبض‌شان برای قاچاق مواد مخدر می‌تپید و همزمان به هزار موضع اقتصادی و سیاسی و امنیتی و اطلاعاتی و برداشتن اموال مردم نظر داشتند، یا اگر شما ای مردم، مجلسِ صد درصد مرعوب و مطیع و رام و خبرگان پژمرده – مثل مجالس خود من – می‌خواستید، من مگر مرده بودم، به خودم می‌گفتید همه را برای شما و آیت‌الله‌های شما ردیف می‌کردم و جوری بساط سور و ساتشان را پهن می‌کردم تا هر چه نفس دارند، هم خودشان هم نسل‌های حاضر و غایبشان از آن سیر بخورند. و باز ادامه می‌دهد:

یازده: اینها را اگر به خود من می‌گفتید دیگر نیازی به پیش کشیدن تاریخ هزار و چهارصد ساله و خدا و پیغمبر و علی و اولاد علی و کربلا و پسر فاطمه و هزار هزار شهید و این همه آسیب و خرابی و عقب‌ماندگی و این همه حقارت جهانی نبود. ما که داشتیم می‌خوردیم، یواشکی یک سفره هم برای این جنابان پهن می‌کردیم تمام می‌شد می‌رفت پی کارش.

دوازده: حضرتعالی در نماز جمعه اخیرتان فرمودید: «چرا می‌گویند کشور در بحران است؟ چه بحرانی؟ کشوری آرام، بانشاط،...». بله، به ظاهر همین‌گونه است که شما می‌فرمایید. اما شرمگنانه می‌گویم: کشور ما نه آرام است و نه بانشاط. ما، هم در متن یک بحران بزرگ دست به دست می‌شویم و هم خُلق مردمانمان تنگ است. هم به قدر کافی برای مجامع جهانی بهانه آراسته‌ایم تا به دست ماجراجویان و قَدَرقدرتان تکلیفمان روشن گردد، هم از بس دزدی و بی‌قانونی دیده‌ایم و رجز و شعار تحویلمان داده‌اند، به مردمانی بی‌تفاوت و سردرگم و بلاتکلیف بدل شده‌ایم تا مگر دستی از آسمان خدا برآید و زنجیر غلامان بشکند. این بلبشو البته بهترین و ناب‌ترین اوضاع برای ابن‌الوقت‌های ریز و درشت است تا با گلوگاه‌هایی که در اختیار دارند دارایی‌های مردم را یک لقمه کنند و همان یک لقمه را به گلوی خود و خویشان خود فرو ببرند.

سیزده: راستی تا یادم نرفته اجازه بفرمایید از طریق همین نامه پیغام خود را به جناب حجت‌الاسلام طائب – رئیس اداره اطلاعات سپاه – برسانم. و به وی بگویم که پیغامش به من رسید. آنجا که در پاسخ به پرسش بنده خدایی گفته بود: «یک خواب‌هایی برایشان دیده‌ایم. بعدِ انتخابات». منظورش از «برایشان» به جمع خانواده من برمی‌گردد. به وی می‌گویم: جناب حجت‌الاسلام والمسلمین، هر وقت خواستی دست به کار شوی، حتماً یک نگاهی به پایان کار خویش، و به دست‌های خونینِ خود بینداز. ما را باکی نیست. ما مهیاییم.

چهارده: رهبر گرامی، بحران را چرا نگویم امثال آقای طائب و جماعتی از پاسداران فربه و اطلاعاتی‌های هیولاوش و روحانیانی که دستشان به خون و پول مردم آلوده است، برای کشور فراهم آورده‌اند. اینان نه که نخواهند – بل نمی‌توانند – روزی را تجسم کنند که ورق برگشته و آنان در برابر مردم ایستاده‌اند و به یک یک خون‌ها و غارت‌هایشان اعتراف می‌کنند. همین تجسم ویرانگر، آنان را به فرو بردن هرچه بیش‌ترِ کشور به غرقابِ مخمصه‌های بین‌المللی تحریک می‌کند. که: اگر قرار است من نباشم، بگذار دنیا نباشد!

پانزده: می‌دانید به دست ما و شما چه ضایعه‌هایی به عمق اعتقادات مردم فرو خزیده است؟ یکی‌اش را بگویم و بگذرم: آنجا که ما تاریخِ همین سی و سه سال انقلاب را پیش چشم رسانه‌های عینی و مجازی وارونه تحریف می‌کنیم، و برّ و برّ به چشمان مردم خود می‌نگریم و به حلقشان دروغ می‌تپانیم، چه تضمینی است برای درستیِ هزار هزار حدیثِ قدسی و نبوی و معصومین هزار و چهارصد سال پیش، با توجه به نبود وسایل ارتباط جمعی؟

در حالی که ما سخنان نادرست خود را در همین سی و سه سال اخیر، تاریخ می‌کنیم و به خورد بچه‌ها و مردم خویش می‌دهیم، چرا باید همین مردم، فلان سخنی را که ما و شما مصرانه به دوردست‌های تاریخ، به امام باقر و امام صادق منتسبش می‌کنیم، باور کنند؟

شانزده: در زندان که بودم، تأثیر سخن یکی از زندانیان تا مدت‌ها با من بود. که از قول یکی از معصومین(ع) می‌گفت: تا زمان قیام قائم ما، همه صنوف فرصت تشکیل حکومت پیدا می‌کنند تا فردا در پیشگاه خدا طلبکارانه با خدا محاجه نکنند که: ای خدا اگر به ما فرصت حکومت می‌دادی، ما بشریت را به جایگاه معهودش فرا می‌بردیم. همو می‌گفت: در ایران خودمان، بسیاری از صنوف فرصت پیدا کردند تا به حکومت برسند. مثل ماهیگیران (آل بویه) و مسگران (صفاریه) و صوفیان(صفویه) و نظامیان (نادرشاه و رضاشاه) و طایفه‌ها و قبیله‌های گوناگون. حتی مغولان و هیولایان. مانده بود روحانیان شیعه؛ که اگر به حکومت نمی‌رسیدند، مگر خدا حریف طلبکاری آنان می‌شد؟

روحانیان شیعه اگر به حکومت نمی‌رسیدند، در همان محشر خدا یقه می‌دراندند که: ای خدا، جلوی چشم ما همه را برکشیدی و بر تخت مراد نشاندی و یک نگاهی به ما نکردی؟ مگر ما بر منابر خود از خوبی‌ها و شایستگی‌ها و بایستگی‌ها کم سخن می‌گفتیم؟ مگر ما مرتب به ترسیم مدینه فاضله شیعی نمی‌پرداختیم؟ ما را اگر به حکومت می‌رساندی، ما همان خورشیدی را که از منابرمان سر بر می‌کشید، به نورافشانی عالم مأمور می‌فرمودیم. و آنچنان دنیایی از امن و امان و رفاه بر می‌آوردیم که گرگان با آهوبرگان به همزیستی و مجاورت قدم بردارند.

این شد که خدا زبانم لال از غوغای روحانیان هراس فرمود و یک چند صباحی رشته امورِ تنها کشور شیعیِ جهان را به دست روحانیان سپرد. نتیجه این واگذاری این شد که برای نخستین بار، دست روحانیان به خون نشست و پاسداران انقلاب اسلامی‌اش – امروز – به بی‌رقیب‌ترین دزدان منطقه بدل شده‌اند. جوری که در کشتی‌ها و کانتینرهای قاچاقش از جان آدمیزاد که بی‌ارزش‌ترین کالاست، تا شیر مرغ، تا هرچه که شما نام از آن ببرید، یافت می‌شود. حتی مواد مخدر؟ چرا که نه! چه کار و کسبی بالاتر از قاچاق مواد مخدر؟ راستی یک زمانی حدیثی از قول پیامبر برای ما می‌فرمودید که: «الکاسب حبیب الله»، این آیا شامل حال کار و کسب پاسداران فربه ما نیز می‌شود؟ «کجایید ای شهیدان خدایی؟! بلاجویان دشت کربلایی؟!»

هفده: بعد از تماشای فراوانیِ راهپیمایان بیست و دوم بهمن، خوشبختانه چهره شما به تبسم نشست. خدای را سپاس. حضور آن همه مردم در آن راهپیمایی باشکوه، یک واقعیت بی‌تردید بود. واقعیتی که دهان بسیاری از خام‌گویان را بست و تبسم توفیق را بر جمال شما نشاند. ما برای آنکه به یک چنین نمایشی توفیق یابیم، همه درها را به روی رقیبان خود بستیم. اجتماعات آنان را برآشفتیم. در پس دادگاه‌های غیرقانونی و دور از چشم به زندانشان انداختیم. و هیچ فرصتی برای نمایش عده و عُده آنان باقی نگذاردیم. بدیهی است که نمایش یک‌تنه و بی‌رقیب ما در بیست و دوم بهمن- مثل پرواز یک پرنده در برابر پرندگان در قفس – تماشایی به نظر می‌رسد. پیروزی ما آنجا به واقعیتِ محض می‌انجامید که ما زنجیر از پای رقیبان خود می‌گشودیم و به آنان فرصت می‌دادیم تا معترضانه اما در سکوت، بار دیگر جمعیت خود را به ما و جهانیان نشان بدهند. سخن گفتن از اقتدار خویش از یک سوی، و رجزخوانی برای «دشمنِ» زبون و ذلیل از دیگر سوی، آنجا به تعارض می‌نشیند که ما برای خفیف کردن معترضان داخلی، دست به بستن «ایمیل»های رایج مردم می‌بریم. این یعنی به جای درافتادن با کرکسی که بر سر ما چرخ می‌خورد، به گنجشکان یک درخت سنگ بپرانیم و با تماشای فرار فوج‌گونه آنان، برای شجاعتِ خود کف بزنیم و هورا بکشیم.

هجده: شما یادم هست برای آنکه رقیبان داخلی خود را سر جایشان بنشانید، خط و نشان کشیدید که اگر بنا بر مقابله باشد، ما راه امام حسن را که به صلح انجامید انتخاب نمی‌کنیم، بلکه به راه امام حسین در می‌افتیم و تا آخرین قطره خون خود به مقاتله می‌پردازیم. چرا مشفقانه به حضرت شما نگویم که این سخن و این نگاه، از ارتفاع مناسبی برخوردار نیست. و از تنگنای یک افقِ همسطح رنج می‌برد. شوربختانه اگر روند این خط و نشان جناب شما به جاهای باریک بکشد، فرزندان شما وارث یکی از تلخ‌ترین خاطره‌ها خواهند شد. و از مواجهه با نگاه پرسشگر مردم هراس خواهند داشت. می‌دایند کجا؟ آنجا که فرزندان تاریخی ما رو به آنان می‌گویند: یک بار، آری فقط یک بار، حکومت به دست روحانیان افتاد و رهبر روحانی این حکومت، تا توانست از مخاطبان داخلی و خارجی آن فرو کاست و جامعه را به انشقاقی غلیظ درانداخت و دست پاسداران خود را برای هر کاری – آری برای هر کاری – وا گشود.

نوزده: چه تلخ اگر که بگویم آن «دشمن»ی که هماره از آن سخن می‌گفتید، امروزه برای برچیدن بساط ما شال و کلاه می‌کند. همو با عنایت به رجزهای پوک ما و هیاهوهای جاهلانه افرادی چون احمدی نژاد همه عرصه‌های حقوقی و بین‌المللی را برای یک زنگ تفریح تماشایی آراسته است. برای او برچیدن ما کار دشواری نیست. تجربه‌اش را دارد. بدا به حال ما و شما در آن روز که هر چه نعره می‌کشیم: «یا ایهاالمسلمون اتحدوا اتحدوا»، کسی باورمان نمی‌کند. می‌دانید چرا؟ چون صداقت سخن ما رنگ باخته و کسی ما را در آن تنگنای بودن و نبودن باور نمی‌کند. جنگی اگر در بگیرد، بسیاری از مردمان ایران را باور بر این است که این جنگ، ربطی به آنان و خواسته‌های آنان ندارد. جنگی است میان قدرت‌های زیرک جهان از یک سوی، و روحانیان و پاسدارانی که در تنگنای رفتن و ماندن، به دست‌های خونین و اموال غارت‌شده خویش می‌نگرند، از دیگر سوی. یکی دو ماه پیش، یکی از سرداران فدایی جناب شما گفته بود: ما با سید علی تا خود جهنم هم که شده پیش می‌رویم. شما خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! گویا شمایان دست به کار این حکومت شدید تا ما را به بهشت خدا رهنمون شوید!

بیست: ای گرامی، تنها راه بقای ما و شما، مراجعه به مردم است. مباد بخواهید این مراجعه به مردم را در انتخابات اسفندماه نشان ما بدهید؟ خود نیک‌تر از همه ما می‌دانید: بسیاری از داوطلبانی که صلاحیتشان برای حضور در این انتخابات تأیید شده، از رام‌ترین و حرف‌گوش‌کن‌ترین و البته از کاسبکارترین‌های این سال‌های پس از انقلاب‌اند؛ که همگانشان از فیلترهای تنگ و تاریک دستگاه‌های اطلاعاتی عبور کرده‌اند و پیشاپیش آداب چاکری به آنان تفهیم شده است. والله اگر طالب بقا در دو جهانید چاره‌ای جز روی آوردن به مردم ندارید. اعتمادتان را از پاسداران فربه بگسلید و به مردم – همه مردم – چه کافر و چه مسلمان، روی آورید. این تنها راه بقای ما و شماست. تنها راه. آری تنها راه. خدای می‌داند که تنها راه.

بیست و یک: اگر به مردم – آری همه مردم – روی آورید، همین مردم نگرانی‌ها را از خاطر مبارکتان خواهند زدود. این مردم تنها چیزی که از ما مطالبه دارند، صداقت است. یعنی همان گوهر نابی که ما در این سال‌های انقلاب از آنان دریغ کرده‌ایم. مردم اگر صداقت ما را باور کنند، در کنار ما خواهند ماند و در ترمیم کاستی‌ها همراه و مشاور ما خواهند بود. و عجب گوهر بی‌بدیلی است این صداقت. مردم اگر ما و شما را باور کنند، خودشان از پس تحریم‌ها و تهدیدات بین‌المللی برخواهند آمد. کافی است ما را باور کنند. باوری از جنس آب‌های زلال. به روانی ابرهای آسمان. و به سترگی کهکشان بالای سر. باوری که از او بوی درستی برآید. که با این باور، می‌شود بر توهین‌ها و تحقیرها و ناکارآمدی‌ها و گسست‌ها فائق آمد. می‌شود دست‌های مردم را در دست هم، و دست مردم را در دست خدا نهاد. مگر شما و خیل روحانیان به همین بهانه پای در حکومت ننهاده‌اید؟ پس کو دست مردم؟ کو دست خدا؟ به دست پاسداران فربه و هیولاهای وزارت اطلاعات منگرید. آن دست‌ها آلوده است. خونین است.

بیست و دو: من خود می‌دانم نوشته‌ام تلخ است، تیزابی است، و ای بسا روان شما را برآشوبد و بخراشد. باکی نیست. این سخن تلخ مرا امروز نوش جان کنید تا همگان – هم ما هم شما – به سلامت از این مهلکه به در رویم. فردا با تبسمی درست به من خواهید نگریست، که: دوستان واقعی من در این سوی بوده‌اند و من بدانان پشت کرده بودم.

بیست و سه: من کاری به این ندارم که آن «دشمن» کمین‌کرده به ما حمله خواهد کرد یا نخواهد کرد. اما باور بفرمایید بسیار مایلم تا زمانی که خواب جناب حجت‌الاسلام والمسلمین طائب تعبیر شود، به وسایل ربوده شده‌ام دست پیدا کنم. بیش از دو سال تمام است که برادران اطلاعات و سپاه ابزار کار مرا دزدیده و برده‌اند و هیچ به خود نمی‌گویند که این بنده خدا شاید به این پنج دستگاه کامپیوتر و ده‌ها متعلقات ربوده شده آن محتاج باشد و بخواهد فیلم محرمانه دیگری از مخیفگاه‌های برادران بسازد. ای کاش در این خصوص نیز دستور عاجل صادر می‌فرمودید.
بدرود تا جمعه‌ای دیگر که امید دارم تا آن موقع هم این نامه را خوانده و هم «سید علی بشنو» را شنیده باشید. و اکنون یک نجوای کوتاه با خدایی که بر پیدا و پنهان ما و شما نظاره‌گر است:

خدایا، تو شاهدی که من در هر نوشته و با هر کلمه‌ای که برمی‌گزینم، می‌میرم و زنده می‌شوم. از درونِ من خبر داری که مرا به آزردن دلی اراده نیست. گرچه دلِ یک اطلاعاتیِ مخوف که از او با هیولا نام می‌برم. اما چه کنم که جامعه ما را چاره‌ای جز به در رفتن از این هزارتوی خوف‌انگیز نیست. خدایا مرا بکش و تار و پودم را به باد ده اما جامعه‌ام را به سلامت از این بحران به در ببر. خدایا مرا به دست طائب‌ها و اطلاعاتی‌ها و فربگانی که به لباس سپاه فرو شده‌اند تکه تکه کن، اما سرزمینم را و مردمان سرزمینم را از اندوه، از رنج، از بلاتکلیفی، از غصه‌های تمام‌نشدنی، از تحقیر، از عقب‌ماندگی، از دربه‌دری، از غارت، از ترس، از لکنت، از قحطی، از کاستی‌های انسانی، از دست مدیران و روحانیان بی‌لیاقت رهایی ببخش. نابودم کن اما به مردم سرزمینم سرفرازی عنایت فرما. آمین

بیست و هشتم بهمن ماه سال نود
با احترام و ادب: محمد نوری‌زاد

منبع: وبسایت رسمی محمد نوری‌زاد













هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

*** نظرات شما بلافاصله منتشر می‌گردد ***