منتقدان نوظهور؛
نشانههای
فروپاشی و سقوط جمهوری اسلامی
محمود خادمی
«نجواهای نجیبانه»، آزاد آزاده، ۱۹
بهمن ۱۳۹۰
نوشتار زیر، تحلیلی است از محمود خادمی بر انتقادهای جدیدی
که نیروهای درون نظام نسبت به رهبری و نظام ابراز داشتهاند؛ وی در این نوشته
معتقد است که ظهور و بروز و رسانهای شدن منتقدانی چون محمد نوریزاد و سردار
حسین علایی، از میان نیروهای وفادار به نظام و رهبری و وابسته به سپاه،
نشانهای است از اینکه «معترضین جدید به یقین رسیدهاند که دیگر آیندهای با ولی فقیه
برای آنان متصور نمیباشد» و حکایت از «وجود دو خط مخالف هم در سپاه پاسداران»
دارد.
متن کامل این نوشتار، به شرح زیر است:
منتقدان نوظهور، نشانههای
فروپاشی و سقوط
یکم ــ مشکل مردم ایران یعنی، حاکمیت جنایتکارانه و ضد ملیِ
نظام ولایت فقیه بر کشور ما، یک مشکل سیاسی است و نه اخلاقی. در حالی که بیشتر این
نامهها و مقالات اعتراضی مضمونی اخلاقی دارند و به عبارتی «هشدارهای اخلاقی» و
پند و اندرزهای سیاسی و فرهنگیاند. گویا آقای خامنهای از وقایع و مشکلات کشور
خبر ندارد و این مشکلات نه توسط وی و نظام ولایت فقیه، بلکه از غیب و به توسط
دستانی نامرئی بر سر مردم و کشور ما نازل شدهاند و ولی فقیه از آنها بیخبر است. یا
اگر ولی فقیه رفتارش را عوض کند و مثلاً آدم خوبی بشود، مسیر سیاستگذاری در کشور یکشبه
خوب و بهینه میشود.
مشکلات ناشی از حاکمیت جهل و ارتجاع بر کشور ما ــ در این
۳۳ ساله ــ در کادر مقوله «قدرت» باید بر رسی شوند و «قدرت» هم موضوع و مقولهای سیاسی
است و باید آن را به عنوان امری سیاسی تبیین و بررسی نمود و برای برطرف کردن
مشکلات ناشی از آن هم باید راه حل سیاسی ارائه داد. یعنی یک ایدئولوژی سیاسی
[استراتژی یا راهبرد سیاسی] به عنوان راهنمای عمل باید جایگزین نهضت نامهنگاری
شود تا بر اساس آن ایدئولوژی، با بسیج و سازماندهی مبارزه مردم، قدرت به ناحق غصبشدهِ
توسط ولی فقیه و دار و دسته پلیدش به صاحبان واقعی آن یعنی مردم برگردانده شود.
دوم ــ آیا ظهور، سر برآوردن و بعد آنتنی شدن اخبار مربوط
به منتقدان درونی نظام (اخبار مربوط به حسین علائی، عماد افروغ، غلامعلی رجائی
و.... از خبرگزاریها و سایتهای داخلی و خارجی وسیعاً پخش و نشر شدند) که هر روز
هم ــ به خصوص بعد از فراخوان آقای «نوریزاد» در نوشتن نامه به رهبری ــ بر
تعدادشان افزوده میشود، بدین منظور نیست که رژیم میخواهد جایگزینی برای رهبران
نمادین و سایر دستاندرکاران جنبش اعتراضی مردم، معروف به جنبش سبز، به خورد مردم
بدهد. یعنی با یک تیر، چند نشان بزند، هم اپوزیسیونی کنترلشده و منتقدانی مهارشدنی
در درون حاکمیت به عنوان جانشینانی برای اصلاحطلبان واقعی و تغییرخواهان حذفشده
و زندانی معرفی کند و هم با انتقادات کنترلشده این مخالفینِ جدید، به مقداری درد
و آلام مردم از جنایات و ستمکاریهای این رژیم، موقتاً تسکین یابد و هم با نمایشی
از مخالفتخوانیهای این مخالفین جدید، تنور انتخابات نمایشی رژیم گرم شود.
اما موضوع اصلی مقاله: درباره منتقدانی در درون حاکمیت است
که حتی دوره چند ساله اصلاحات خاتمی و بعد جنبش اعتراضی مردم بعد از انتخابات ریاست
جمهوری و حوادث خونبار بعد از آن هم نتوانست آنها را از حاکمیت جدا کند و تا به
امروز یعنی شروع جنگ و دعواهای درونی اخیر، در طیف باند خامنهای قرار داشتند. ویژگی
اصلی نامهها و نوشتههای این عده ــ که عمدتاً فرماندهان بالای سپاه و یا افرادی
با پیشینه سپاهی میباشند ــ حمله تند و آشکار به «ولی فقیه» است.
شاید آش خرابکاریهای ولی فقیه آنقدر شور شده است که دیگر
افرادی از نزدیکترین حلقات به رهبری بودهاند هم نتوانستهاند بیش از این صبر و
تحمل کنند و به اعتراض بر خاستهاند. و شاید هم، ولی فقیه آنچنان ضعیف و ناتوان
شده است که دیگر توان به خط در آوردن و کنترل مدعیان نزدیک خود را از دست داده
است.
مسأله نامهنویسی، پخش مصاحبه و صدور بیانیه این طیف ناراضی،
با مقاله حسین علائی در روزنامه اطلاعات استارت خورد. وی در این مقاله که با عنوان
«قیام ۱۹ دی از نگاهی دیگر» به مناسبت سالگرد اعتراضات مردم قم در روزنامه اطلاعات
درج گردیده است، ۷ فعل و عملی را که اگر شاه انجام نمیداد میتوانست از سرنگونیاش
جلوگیری کند را مطرح میکند. فعل و عملی که مشابه آن و حتی شدیدتر و بدتر از آن در
دوران زمامداری خامنهای به وفور در کشور اتفاق افتاده است. علائی در مقالهاش مینویسد:
احتمالاً این سؤالات پس از فرار شاه برای وی مطرح شده باشد که میتواند برای سایرین
تجربهای مهم و عبرتآموز باشد (روشن است که این «سایرین»، کسی به جز خامنهای نمیباشد).
اما مهمتر اینکه نامه علائی ــ فرمانده سابق نیروی دریائی
سپاه ــ که با واکنشهای بسیاری از طرف موافقان و مخالفان مواجه گردید، وضعیت به
هم ریخته رژیم و گسترش بیزاری و نفرت از ولی فقیه و وجود یک جریان مخالف با سیاستهای
جاری رژیم در سپاه را نشان میدهد و همچنین نشان میدهد که یک شکاف جدی و گسترده
در درون سپاه ــ نیروی سرکوب رژیم ــ وجود دارد که ذیلاً در این باره بیشتر توضیح
میدهم ــ زیرا:
۱- تعدادی از
فرماندهان بالای سپاه علناً از وی حمایت کردند ــ یعنی علائی تنها نیست ــ غلامعلی
رجائی از فرماندهان بالای سپاه که مقاله علائی، در هماهنگی و با اطلاع وی انتشار یافته
بود، طی بیانیهای نوشت: حاکمیتی که نتواند امثال حسین علائی با آنهمه سوابق روشن
را تحمل کند، یا به تاریخ پیوسته و یا خواهد پیوست و از آنها جز نامی غیر نیک باقی
نخواهد ماند. گیرم تمام نقد و نتیجهگیری دکتر علائی در آن نوشته متوجه بعضی مواضع
و رفتارهای اخیر رهبری باشد، کجای این کار اشکال دارد؟ کجای این کار خلاف قانون
است؟ و.... علاوه بر غلامعلی رجائی، علی صنیعخانی از فرماندهان سپاه، عماد افروغ
نماینده سابق مجلس با پیشینه سپاهی و... نیز به حمایت از علائی بیانیه دادند و یا
مصاحبه کردند.
۲- مطمئناً فردی
با موقعیت علائی در سپاه را نباید به عنوان یک نفر تلقی کرد، بلکه به نظر میرسد وی
سخنگو و نماینده جریانی در سپاه باشد که در عین دلبستگی به نظام، ادامه سیاستهای
جاری توسط ولی فقیه را به مصلحت بقای نظام نمیدانند. اطلاعیه اعتراضی سپاه
پاسداران به علائی به خاطر مقالهاش، تنها توسط ۱۲ تن از فرماندهان سپاه امضاء شده
بود. در حالی که در موارد مشابه قبلی سپاه پاسداران، با امضاء ۳۶ فرمانده سپاه
نامهنگاری میکرد. ولی مهمتر اینکه امضاء چهار تن از بالاترین فرماندهان سپاه
(ذوالقدر، وحید، رشید و رحیم صفوی) در میان این امضاها غایب است.
علت نگارش نوشتهها و نامههای اعتراضی:
۱- مخاطب اصلی
این نامهها بر خلاف آنچه که به ظاهر به ذهن متبادر میشود، نه ولی فقیه و نه مردم
ایران ــ که دیگر به کلیت این رژیم اعتقادی ندارند و به دنبال سرنگونی آن میباشند
ــ میباشند، بلکه چنین به نظر میرسد که، بیشتر دستهبندیها و یا نهادهای خاص
از حاکمیت ــ برای یارگیری ــ مخاطبان اصلی این نامهها و نوشتهها باشند. مثلاً
نوشته حسین علائی رو به عناصری از سپاه که از این وضعیت ناخشنود هستند تنظیم شده
است. از طرف دیگر، این افراد با نوشتن این نامهها نیاز خود را که اعلام موضع در
قبال ولی فقیه است پاسخ میدهند. به عبارتی آنها میخواهند بدین وسیله جایگاه
اجتماعی و سیاسی خود را بازتعریف کنند. یعنی با این کار، از ننگ حلقهبهگوشی ولی
فقیه و بدنامی تاریخی خود را رها سازند.
۲- بحرانهای
فراگیر ناشی از ناتوانی و ناکارآمدی سران رژیم، شکستهای پی در پی در همه جبههها
به مقداری روح واقعبینی را به عناصری از سپاه دمیده است، این وضعیت ــ برای نهادی
که بار اصلی حفظ نظام را بر عهده دارد و هدف فشارهای خارجی به خصوص حمله نظامی
خارجی میباشد ــ به مراتب خطر را برای آنان عینیتر کرده است و برای آنان چارهای
بهجز کاستن حمایت از رهبر باقی نگذاشته است. به عبارتی عکسالعمل منتقدان درونیِ
این بار نظام ــ که عمدتاً سرداران سپاه و یا وابستگان به آنان میباشند ــ بازتابی
از احساس خطری است که درباره اضمحلال و فروپاشی کل نظام که مسؤول آن را ولی فقیه میدانند،
میباشد. یعنی این معترضین جدید به یقین رسیدهاند که
دیگر آیندهای با ولی فقیه برای آنان متصور نمیباشد. یعنی بخشی از
سپاه این نکته را در یافته است که به نفعش نیست که در سرنوشت سیاه و تیرهای که ولی
فقیه برای خود و نظام تدارک دیده است، شریک شود.
۳- تعادل قوا
در درون نهاد سرکوب یعنی سپاه به عنوان مهمترین ارگان سرکوب رژیم، به نفع مردم در
حال چرخش است و فرماندهان سپاه پاسداران روزانه با این واقعیت انکارناپذیر سر و
کار دارند. هر روز از تعداد افراد زیر فرمانشان که برای بقای این رژیم جنایتکار،
آمادگی استفاده از زور در برابر مردم را دست میدهند رو به فزونی مینهد. بهویژه
اینکه تحولات کشورهای عربی در جلوی چشم آنان قرار دارد و آنان میبینند که در تونس
و مصر چگونه نیروهای سرکوبگر نظامی دست از سرکوب برداشته و به یاری مردم شتافتند و
این تحول در کشور سوریه، متحد منطقهای رژیم هم در حال شکل گرفتن است. به دنبال این
تحولات، برای عناصر ناراضی درون سپاه بیشتر از گذشته روشن شده است که دوران حکومتهای
خودکامه در هر کجای دنیا، در حال به پایان رسیدن است و به ناگزیر میبایست خرج خود
را از ولی فقیه جنایتکار رژیم جدا کنند.
پیامدها:
مسیری که علائی گشوده است این پتانسیل را دارد که حداقل بخش
گستردهای از سپاه را، از سیستم سرکوب مردم معترض و مخالفین رژیم جدا کند. برد
استراتژیک این موضعگیری علائی در تغییر تعادل قوای بین مردم و مخالفین رژیم از یک
طرف و ولی فقیه و دستگاه سرکوباش از طرف دیگر را از گفتههای خشمآلود مصباح یزدی
ــ که تأثیر سخنان علائی را از اقدامات هر کافری بیشتر دانسته ــ بهتر میتوان
فهمید.
مصباح یزدی (سایت رجانیوز): «این مقاله در شرایطی نوشته شده
که کار هیچ دشمن امریکائی و کافر نمیتوانست اینقدر اثر داشته باشد. اما یک سردار
جبهه این کار را انجام داده و دشمنان را خوشحال کرد.»
مصباح یزدی راست میگوید، چرا که خوب میداند علائی تنها نیست،
رویکرد علائی اگر با بخشهای ناراضی حذفشده سپاه، طرفداران آقای منتظری و
طرفداران جنبش سبز ــ به خصوص در میان ردههای میانی و پائین سپاه که از ادامه این
رژیم ناامید شده و با آن مخالف هستند ــ با هم پیوند بیابد، آن وقت بهتر میتوان
به اهمیت کار وی پی برد.
انتشار نامهها و مقالات اعتراضی به ولی فقیه، در کنار مرگ
مرموز چهار تن از فرماندهان عالیرتبه سپاه به بهانه سکته مغزی و یا قلبی و آن هم
در یک هفته (چگونه ممکن است چهار فرمانده سپاه در کمتر از یک هفته تصمیم بگیرند
سکته کنند؟!) و تسلیت گفتن علائی به خانوادههای بازماندگان و در مقابل، سکوت سپاه
و سران رژیم، نشانه آشکار وجود دو خط مخالف هم در سپاه
پاسداران است. جنگی که بر خلاف جنگ آشکار باندهای قدرت در خفا مانده
بود و علائی و موضعگیریهای بعضی از فرماندهان سپاه در حمایت از وی آن را علنی
کرده است. یعنی جنگ قدرتی نیز در درون سپاه میان «محافظهکاران»، که هوادار ادامه
سیاستهای ولی فقیه هستند با گروهی که خواهان تغییر در سیاستهای کنونی هستند نیز
در جریان است. با گسترش تحریمها و تنگتر شدن حلقات فشار خارجی بر رژیم، موازنه
کنونی میان باندهای سپاه، به نفع گروه علائی تغییر خواهد کرد.
نتیجه:
دیگر دوران سوددهی اصل «ولایت فقیه» برای نظام به پایان رسیده
است و بالعکس دوران ضرردهی آن آغاز شده است و این را دیگر مرددین ناراضی نظام دریافتهاند.
بنا بر این، اگر چه ولی فقیه با قبضه کردن تمامی اهرمهای قدرت در کشور و با تکیه
بر ریسمان ارتجاع مذهبی، سیاست سرکوب و ارعاب در عرصه داخلی و ستیز با نظام بینالمللی،
کشور را به آستانه ویرانی و نابودی کشانده است، ولی دیگر شعار «مرگ بر اصل ولایت
فقیه» شعاری استراتژیک نیست، یعنی دوران شعاری که برای اولین بار توسط جنبش اجتماعی
سبز در خیابانهای پایتخت داده شد، سپری شده است و سرنگونی تمامیت رژیم باید در
دستور کار مبارزین و مخالفین این رژیم قرار گیرد. مگر نه این است که دیگر امروزه
شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» حرف دل بخش زیادی از باندها و نهادهای قدرت میباشد.
بنا بر این، بر خلاف گذشته دیگر پرچم اصلاحطلبی حکومتی، یعنی
مبارزه برای تغییر در چهارچوب نظام، در دست اصلاحطلبان باقی نخواهد ماند و بهزودی
توسط مدعیان جدیدی تصاحب خواهد شد. یعنی اصلاحطلبان جدیدی پا به عرصه گذاشتهاند
که ــ بر خلاف اصلاحطلبان دیروز که با شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» جن و بسم
الله بودند و خود را اپوزیسیون دولت میدانستند و نه نظام ولایت فقیهی ــ خواستار
برچیده شدن بساط ولایت فقیه هستند، تا بتوانند بحرانهای ساختاری نظام را با قانونمند
کردن سیاست کشور حل و فصل کنند و بتوانند آن را موقتاً از بنبست فعلی نجات دهند.
خصمانه شدن شکافهای درونی حکومت در چنین بستری در دوران
انتخابات مجلس، ادامه حاکمیت رژیم را با تهدیدات جدی مواجه میکند و شرایط را برای
ضربه سرنگونی به رژیم بیشتر از هر زمانی مهیا میسازد.
بر رهبران جنبش سبز و اصحاب اصلاحات است که موقعیت خطیر
کنونی ــ و از جمله پیدایش رقیب جدید ــ را به روشنی درک نمایند و با اتخاذ مواضعی
روشن و چپتر از اصلاحطلبان نوظهور در سپاه، رو در روی کلیت نظام، مطالبات سرنگونیطلبانه
مردم را نمایندگی نمایند.
جنگ قدرتی که در درون سپاه با مقاله حسین علائی استارت
آشکار و علنی آن زده شده است، آسیبپذیری نظام را بیش از هر زمان دیگری افزایش میدهد
و متقابلاً هزینه سقوط و سرنگونی آن را به شدت کاهش خواهد داد.
بنا بر این، در شرایط جدید، حتمیت و عملی بودن سرنگونی رژیم
بیش از هر زمان دیگری در دسترس مردم قرار گرفته است.
محمود خادمی
۱۸ بهمن ۱۳۹۰
arezo1953@yahoo.de
منبع: سایت رسمی محمود خادمی
آزاد آزاده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخحذفع.خ = عنصر خر
دوست عزیز! اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید
پاسخحذفبه امید یافتن راهی به رهائی از راه آگاهی و آزادگی