صفحات

۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

محمد نوری زاد: ایرانیان ساسانی، سپاه اعراب و روحانیان (آهای گنگی‌ها!)


محمد نوری‌زاد:
ایرانیان ساسانی، سپاه اعراب و روحانیان
(آهای گنگی‌ها!)

«نجواهای نجیبانه»، ۴ فروردین ۱۳۹۱

جدیدترین نوشته محمد نوری‌زاد با عنوان «آهای گنگی‌ها!» که اشاره به ساکنان رود گنگ دارد، و یادآوری خاطره‌ای از او در دوران جوانی است و تلمیح به بی‌فایدگی، عبث‌گونگی و کهنگی گفتارهای روحانیان دارد، منتشر شد؛ محمد نوری‌زاد در این نوشته، به نقد افکار، گفتار و رفتار روحانیان در اعصار گوناگون تاریخ می‌پردازد. البته همین‌جا بر خود لازم می‌دانم که انتقادی نیز به آقای نوری‌زاد داشته باشم؛ او در این نوشتار خود از عبارت «سپاه سوسمارخور اعراب» استفاده کرده است؛ اما ای کاش همه ما ایرانیان و همه جهانیان می‌آموختیم که هیچ‌کس را بر اساس نژاد، قومیت، زبان، مذهب و... او رتبه‌بندی و ارزش‌گذاری نکنیم و ای کاش همه «جهان‌وطن» بودیم. آری همه پیش از هر چیز، انسانیم.


انتقاد فوق را برای محمد نوری‌زاد ارسال نمودم و او این پاسخ را بر این انتقاد نگاشتند؛ قضاوت را در مورد قانع‌کننده بودن یا نبودن پاسخ به خوانندگان گرامی می‌سپارم:

«سلام دوست گرامی

اگر یک بار دیگر مطلب را با آرامش بخوانید متوجه خواهید شد که این سوسمارخور بودن اعراب متعلق به نویسنده نیست بل به مردمی اشاره دارد که از ظلم دستگاه ساسانی به تنگ آمده‌اند. در این اشارت یک تلمیح ادبی به کار رفته. وگرنه شما خود می‌دانید که مرا با این گونه الفاظ هیچ قرابتی نیست.

با احترام: محمد نوری‌زاد»

به هر روی، در ابتدا برخی جملات برگزیده و در ادامه متن کامل نوشتار محمد نوری‌زاد، می‌آید:

جملات برگزیده نوشتار:

در اواخر عهد ساسانی، مهم نبود سپاه سوسمارخور اعراب، چه آینده‌ای برای ایرانیان تدارک دیده است. مهم به در رفتن مردم از داغ و درفش حکومتیان و وعده‌های فریبکارانه روحانیان بود.

در همه گذشته‌های تاریخی، روحانیان، نه در رأس، که در کنار قدرت‌های اصلی (پادشاهان و حاکمان و امیران) حضور داشتند و راه را برای شمشیر و غارت آنان می‌گشودند و البته خود نیز به سهمی از این غارت دست می‌یافتند.

اگر روحانیان به قدرت برسند، علم فرو می‌کشد، دروغ و فریب و تظاهر و چاپلوسی و ریا پا می‌گیرد، دزدی رواج پیدا می‌کند، اعتیاد و مصرف و بیکاری بالا می‌گیرد، خون بی‌گناهان بی‌بها می‌شود، بر منبرخود روحانیان قفل زده می‌شود.

روحانیان حاکم، می‌توانند توبه کنند، می‌توانند پوزش بخواهند، می‌توانند مردمی باشند، می‌توانند ظلم نکنند.




متن کامل این نوشتار، به نقل از وبسایت رسمی محمد نوری‌زاد، به شرح زیر است:

آهای گنگی‌ها!

به جای مقدمه

اگر به برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی «زلال احکام» برخورده باشید، حداقل این را دانسته‌اید که چسبیدن یک تکه گچ یا خمیر نان به دست و صورت، می‌تواند وضو و غسل شما را مخدوش کند. پس همه سیمانکاران و گچکاران و نانوایان و رنگرزان و خلاصه کسانی که به دست و پایشان لکه‌ای و تکه‌ای از این چیزها چسبیده، باید پیش از غسل یا وضو دست و بالشان را خوب بسابند و بشویند و این لکه‌ها را برطرف کنند. چرا؟ چون باید آب غسل بر پوستشان بنشیند. وگرنه... وگرنه چه؟ وضویشان باطل است و نمازشان نیز.

مقدمه ماجرا

پیش از انقلاب و در سال‌های دانشجویی، جوانان و نوجوانان محل را دور هم جمع می‌کردم و به آنان روخوانی قرآن می‌آموختم. یکی از بچه‌ها را نیز ترغیب می‌کردم خلاصه کتابی را که خوانده برای جمع تعریف کند. این محفلِ هفتگی، گردشی بود. هر هفته منزل یکی از بچه‌های محل. صفای آن روزهای خلوص هنوز در گوشه‌ای از ضمیر من باقی است.

باز هم مقدمه

یکی از جلسات هفتگی ما مصادف شد با مجلس روضه آقا مرتضای معمار که خانه سر کوچه مال او بود. این آقا مرتضا از متشخصین محل بود. فردی زودجوش و خوش‌مشرب و مذهبی. سالی سه چهار مجلسِ سه روزه روضه برگزار می‌کرد و تا می‌توانست از مراجعین با میوه‌های مطرحِ فصل پذیرایی می‌کرد. من خود ندیدم و نشنیدم که غیر از بانوان محل، مردی از مردان محل نیز در این روضه‌های سه روزه شرکت کرده باشد. و البته این را می‌شنیدم که تنها دو مرد حاضر در این مجالس، خود آقا مرتضا بود و روضه‌خوانی که بعد از روضه، حق او را در یک نعلبکی می‌نهادند و تقدیمش می‌کردند. تا پیش ازانقلاب، حق الروضه روضه‌خوانانِ بی‌نشان سه تومان بود. و بنا به تشخّص روحانیان، این حق بیشتر و بیشتر می‌شد.

روضه‌خوان بر صندلی می‌نشست و آقا مرتضا دم در. بساط میوه و پذیرایی همانجا بود که آقا مرتضا نشسته بود. نحوه نشستن آقا مرتضا زبانزد اهل محل بود. ندیده بودم اما شنیده بودم که آقا مرتضا با نحوه نشستن متواضعانه‌اش جگر همگان را به آتش می‌کشید. این جمله آقا مرتضا معروف بود که می‌گفت: من هر چه دارم از همین دم و دستگاه است. پس دار و ندارم فدای این دستگاه. منظورش هم از دستگاه، خاندان پیامبر بود. به‌ویژه دستگاه کربلا. و ما این را از آقا مرتضی باور کرده بودیم. او آدم صادقی بود. هر کجا هست دعای خیر ما با او.

پیش از ورود به ماجرا

آن روز در مجاورت منزل آقا مرتضای معمار که روز سوم روضه‌اش را برگزار می‌کرد، ما به همان مجلس هفتگی روخوانی قرآن مشغول بودیم. حدوداً سی نفری می‌شدیم. از هشت تا پانزده ساله. که بزرگترشان من بودم. بیست و سه چهار ساله. برنامه روخوانی و تعریف کتاب ما که تمام شد، نوبت پذیرایی شد. که رونق اصلی پذیرایی با چای بود یا شربت. و اگر وضع بانی خوب بود، به این چای یا شربت، یکی دو جور میوه نیز می‌افزود. آن روز اما همان چای بود. و این برای بچه‌ها که چشم به راه میوه بودند، کمی گران آمد. یکی از آنها به من پیشنهاد کرد: چای را اینجا بخوریم و میوه را برویم مجلس آقا مرتضای معمار. من قبول نکردم اما اصرارِ میوه‌گانه بچه‌ها کارخودش را کرد. ما از خانه قرآنی خود به در آمدیم و به خانه روضه آقا مرتضا دخول کردیم.

ورود به مقدمه ماجرا

یا الله گویان داخل شدیم. آقا مرتضا که دم در مجلس مؤدب و دست به سینه نشسته بود از جای جست و به استقبالمان آمد. بله، آنچه می‌گفتند درست بود. بساط میوه برقرار بود. چشم به راه پایان روضه. چهار نفر از بانوانِ محل در کنجی چادر خود را به صورت کشیده بودند. این نشان می‌داد که ما درست زمانی به مجلس روضه پای نهاده بودیم که روضه‌خوانِ سی و چند ساله‌ای که بر صندلی نشسته بود، پای به آستانه کربلا نهاده بود.

روضه‌خوان صدای رسایش را به احترام تازه‌واردان فرو کشید و از ورود به کربلا باز ماند. همه ما یک به یک به اشاره آقا مرتضا دور تا دور مجلس نشستیم. به ناگاه، مخاطبان پنج نفره روضه‌خوان که دم دروازه کربلا از حرکت بازمانده بود، فزونی گرفت. آن هم مخاطبانی جوان و نوجوان. او مگر یک چنین مخاطبانی را به خواب می‌دید. یا سالی یکی دو بار در محرم و ماه مبارک رمضان. اما حالا این مخاطب با پای خود به مجلس او آمده بود و برای شنودن سخنان او پیش روی او بر زمین ادب نشسته بود. پس آهنگ حرکتش را تغییر داد. از روضه به سخن. از اشک به یک مقوله علمی. و پیش از آن برای آقا مرتضای معمار توضیح داد: آقا مرتضا، روضه سر جایش. روضه خواهم خواند. اما ورود این همه جوان و نوجوان به این مجلس، هم برای من مسؤولیت‌آوراست هم برای شما که صاحب این مجلسید.

طعم سخن روضه‌خوان به همه ما فهماند که او با لهجه نازنین شهرستانی‌اش، می‌خواهد به یمن ورود ما سخن از یک مقوله علمی بگوید. چیزی که آن روزها به منابر روحانیان راه یافته بود و آنان برای اعتبار بخشودن به سخن سنتی خود حتماً از یکی دو مطلب علمی سود می‌بردند. که یعنی: علم هنوز باید بدود تا به گردِ پایِ درستیِ سخن ما برسد. یا: ببینید، سخن ما مبتنی بر علم و تحقیق است.

و روضه‌خوان ما که برای ورود به کربلا دورخیز کرده بود، با اجازه آقا مرتضای معمار و بانوان مجلس، روی به هندوستان برد و به طوایفی که در اطراف رودخانه گنگ زندگی می‌کنند. که: ای جوانان مجلس، مراقب باشید که فریب‌تان ندهند. این روزها روزهای فریب است. مراقب دین‌تان باشید. نکند یک وقت به خود بیایید و ببینید دیگران دین‌تان را ربوده‌اند. من بنا به تعهد و این لباسی که به تن دارم، شما را از خطرها آگاه می‌کنم. نه از همه خطرها بلکه از بعضی‌ها.

و مقتدرانه ادامه داد: دشمن برای این که دین شما را از دست شما بیرون بکشد، حتی به دستگاه خدا نیز دست می‌برد. ای جوانان، من اول به یک اشکال اساسی که این روزها باب شده می‌پردازم و بعد به این اشکال جواب می‌دهم تا شما بدانید چه دسیسه‌هایی دست به کارند تا دین شما را سست کنند. خوب گوش کنید ببینید من چگونه وارد بحث می‌شوم و چگونه از بحث خارج می‌شوم. و رو به آقا مرتضای معمار کرد و گفت: این هم هدیه من به این جوان‌ها.

ورود به اصل ماجرا

و بحث علمی‌اش را این‌گونه شروع کرد: من در تحقیقاتی که انجام داده‌ام، متوجه شده‌ام که در اطراف رودخانه گنگ سه طایفه زندگی می‌کنند. سه طایفه با سه عقیده غلط. من این عقاید غلط را یک به یک برای شما وا می‌شکافم تا شما جوانان مراقب باشید مبادا به دام این عقاید باطل بیفتید. جواب همه را دارم. خواهم گفت. از کجا شروع کنیم؟ از شمال!

در شمال رودخانه گنگ، طایفه‌ای زندگی می‌کنند که العیاذ بالله معتقدند خداوند در آفرینش «چشم» اسرافکار است. یعنی چه؟ یعنی من وقتی می‌توانم با یک چشم ببینم، چرا دو تا؟ می‌آیند و این یک چشم اضافی را با موم پر می‌کنند.

حالا بشنوید از جنوب. در جنوب رودخانه گنگ طایفه‌ای زندگی می‌کنند که العیاذ بالله معتقدند خداوند در آفرینش «گوش» اسرافکار است. وقتی من می‌توانم با یک گوش بشنوم چرا دو تا؟ می‌آیند و این گوش اضافی را با موم پر می‌کنند.

حالا برویم روی رودخانه. بر روی رودخانه گنگ قایقرانانی در حرکت‌اند که معتقدند خداوند العیاذ بالله در آفرینش «سوراخ بینی» اسرافکار است. وقتی من می‌توانم با یک سوراخ بینی نفس بکشم چرا دو تا؟ می‌آیند و این سوراخ اضافی را با موم پر می‌کنند.

و دست‌ها را رو به ما گرفت و گفت: ای جوان‌های مجلس، مبادا فریب این گنگی‌ها را بخورید. من با یک ادله محکم، بساط اعتقادی همه اینها را به آب می‌ریزم. چگونه؟ خوب دقت کنید ببینید چه می‌گویم:

و دستش را بالا برد و پیروزمندانه گنگی‌ها را مخاطب قرار داد و فریاد کشید: آهای گنگی‌ها، به خاطر آن موم‌هایی که به چشم و گوش و سوراخ بینی‌تان فرو می‌کنید، غسل همه‌تان اشکال دارد!

بعد از ماجرا

یکی دو سال بعد انقلاب شد و از انقلاب هم یکی دو سال گذشت. دریکی از استان‌های جنوبی کشور به نماز جمعه رفتم. سخنورِ پیش از خطبه‌ها یکی از مسؤولین طراز اول استان بود. یک روحانی بلندبالا که تا دیدمش شناختمش. همو با معرفی مجری آمد و پشت تریبون قرار گرفت و در سخن خود اصرار ورزید که دشمن بنای فریب جوان‌ها را دارد و باید راه بر او بست و یکی از راه‌های فریب دشمن، ایجاد تشکیک در محکمات دینی مردم انقلابی ایران است. و تا توانست در سخن علمی خود به گنگی‌ها و اعتقادات سست‌شان تاخت و راه مقابله با این فرایند فریب را به همگان آموخت. «آهای گنگی‌ها، این موم‌ها اجازه نمی‌دهند آب به پوست شما برسد. پس غسل همه‌تان باطل است».

آن‌سوتر از ماجرا

ایرانیان در اواخر عهد ساسانی به شدت از جانب «مُغ»ها یا روحانیانی که اقتدار فراوانی در دستگاه حکومت داشتند، در تنگنا و فشار بودند. این روحانیان در کنار پادشاهان و نظامیان چیزی به اسم ارزش برای مردم قائل نبودند و تا می‌توانستند از این گله سر به زیر می‌دوشیدند و به وقت ضرورت آنان را به جنگ‌های تمام‌نشدنی گسیل می‌فرمودند. این شد که به محض حمله اعراب، مردمِ به تنگ آمده، به استقبال این تازه‌وارد ناشناس شتافتند تا مگر از بند روحانیان و عمله‌های شاهی نجات پیدا کنند. برای این مردمِ به تنگ آمده، سپاهیان عرب، همچون فرشتگان نجات، خواستنی بودند. مهم نبود این سپاه سوسمارخور، چه آینده‌ای برای آنان تدارک دیده است. مهم به در رفتن مردم از داغ و درفش حکومتیان و وعده‌های فریبکارانه روحانیان بود.

در قرون وسطای اروپا نیز، روحانیان و کلیسا قرن‌ها و قرن‌ها قدرتی عمیق در زیر و بالای زندگی مردم پیدا کردند. این دستگاه دینی، راه را برای هر جنایت شاهان می‌گشود و از همین دنیا تکلیف بهشت و دوزخ خدا را روشن می‌فرمود.

در همه این گذشته‌های تاریخی، روحانیان، نه در رأس، که در کنار قدرت‌های اصلی (پادشاهان و حاکمان و امیران) حضور داشتند و راه را برای شمشیر و غارت آنان می‌گشودند و البته خود نیز به سهمی از این غارت دست می‌یافتند.


در تجربه جمهوری اسلامی ایران، روحانیان، تجربه‌ای به تجربه‌های تاریخ افزودند. و از حاشیه قدرت در عهد ساسانی و قرون وسطای اروپا، به متن و رأس حکومت ورود کردند. این ورود اگر به نتایج درخشان می‌انجامید، نگاه نگرانِ همگانِ تاریخ را دگرگون می‌کرد؛ که: می‌توان روحانی بود و پاک بود. می‌توان روحانی بود و با علم سر سازگار داشت. می‌توان روحانی بود و به مردم بها داد. می‌توان روحانی بود و قدرت را در فرا بردن شأن و منزلت انسانی مردم هزینه کرد. می‌توان روحانی بود و دزد نبود. می‌توان روحانی بود و آدم نکشت. می‌توان روحانی بود و با همان الفبای زلال احکامی به عالم ننگریست. می‌توان روحانی بود و سانسور نکرد. می‌توان روحانی بود و به پای مردم سوخت. می‌توان روحانی بود و دست در دست مردم به آسمان انسانیت سفر کرد و به ستاره‌های رشد سر زد و از سیاره‌های ادب و فهم سراغ گرفت. و می‌توان روحانی بود و دروغ نگفت.

تتمه ماجرا

افسوس که این تجربه به انحراف گرایید. و ما تنهاترین فرصت تاریخی خویش را از کف دادیم. و جای خالی پازل روحانیت را با این تجربه عینی پر کردیم که: اگر روحانیان به قدرت برسند، علم فرو می‌کشد، دروغ و فریب و تظاهر و چاپلوسی و ریا پا می‌گیرد، دزدی رواج پیدا می‌کند، اعتیاد و مصرف و بیکاری بالا می‌گیرد، خون بی‌گناهان بی‌بها می‌شود، بر منبرخود روحانیان قفل زده می‌شود. وسایل کاری نوری‌زاد توسط ضابطین و رابطین همان روحانیانِ حاکم به یغما می‌رود. و مردمِ به تنگ آمده‌ای بسا برای رهایی از تنگناهای حکومتی، به هر مهاجم خارجی به چشم فرشتگان نجات بنگرند.

راستی چه می‌شد اگر امسال «سال آشتی ملی» نام می‌گرفت؟ و روحانیان ما در این پازل کامل‌شده شخصیت خویش خللی می‌گشودند و به همه جهانیان می‌فهماندند که: روحانیان حاکم، می‌توانند توبه کنند، می‌توانند پوزش بخواهند، می‌توانند مردمی باشند، می‌توانند ظلم نکنند، و می‌توانند ابزار کاری ربوده شده نوری‌زاد را به او بازبگردانند.

محمد نوری‌زاد
چهارم فروردین سال نود و یک

منبع: وبسایت رسمی محمد نوری‌زاد

------------------------------------

لطفاً از نوشتارهای زیر نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمی‌تر به جدیدتر)






























------------------------------





لطفاً در صورت امکان و صلاحدید، عضو شوید:


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

*** نظرات شما بلافاصله منتشر می‌گردد ***