جنایتها و خیانتهای
جمهوری اسلامی (۱۷):
کابوسهای واقعی؛
پاسخ شاهد جنایتهای حکومت
اسلامی به چند پرسش
مسعود نقرهکار
...
با سلام خدمت خوانندگان محترم روایتهائی که حاصل مشاهدات و تجارب من در پستهای
مختلف در قوه قضائیه رژیم هستند. آقای دکتر نقرهکار از طریق تماس تلفنی، من را در
جریان انتقادها، سؤالها و تردیدها در رابطه با گزارش مشاهدات و تجارب من قرار
دادند، و آنها را برای من خواندند. بنده ضمن تشکر از دکتر نقرهکار برای تلاش مسؤولانه
و شجاعانه ایشان، و همینطور حس مسؤولانه سایر دوستان و سروران، سعی میکنم به
پرسشها پاسخ بگویم. من به کسانی که این اتفاقها را ناباورانه خواندهاند حق میدهم،
واقعیت این است که جمهوری اسلامی، کابوس را به جای واقعیت نشانده است و دوستان حق
دارند با تردید و ناباورانه به این فجایع نگاه کنند. من البته نسبتهائی مثل
دروغگوئی و خیالبافی را که بعضی از دوستان قاطعانه متوجه من کردهاند به دل نمیگیرم
و به حساب برخورد شتابزده آنها میگذارم. انتظار بنده این بود که ابتدا رژیم اسلامی
من را که سالها شاهد جنایتهایش بودم به دروغگوئی و مزخرفگوئی متهم کند، تصور نمیکردم
بعضی از زندانیان سیاسی آزادشده که فقط شاهد گوشههائی بسیار محدود از جنایتهای
رژیم بودند اینگونه باعث دلسردی من و افرادی چون من، که سالهاست از این رژیم بریدهایم
و قصدمان افشا و نشان دادن ابعادی نادیده از جنایتهای این رژیم است، شوند. آنچه
را که بعضی از عزیزان، که برایتان احترام فراوان قائل هستم، دروغ و خیالبافی و حتی
مزخرف خواندید، فقط بخشهای کوچکی از جنایتهائی است که من با چشم خود دیدم. به این
دوستان عرض بکنم که من هیچ دلیلی برای دروغگوئی نمیبینم، نه به دنبال نام و شهرت
هستم و نه نیاز اقامتی و مالی دارم. قصد من کاهش رنج و دردهایم به خاطر همکاری با
این رژیم و جبران مافات با افشای جنایتهای این رژیم و از این طریق، طلب بخشش از خدای
خود و مردمی است که به آنها جور و ستمی باورنکردنی رفته است. إنشاءالله با افشای
جنایتهای این رژیم و محاکمه سران آن در دادگاههای بینالمللی، که من هم حاضرم به
عنوان شاهد، حاضر باشم، بتوانیم جلوی تکرار این فاجعهها را بگیریم.
۱-
ابتدا اجازه میخواهم کمی درباره
خودم بگویم:
من به همراه تعداد دیگری از افراد قوه قضائیه و
سپاه که در جبههها شیمیائی شده بودیم، در سال ۱۳۸۵ از ایران خارج شدیم. من دچار
آسیب در حنجره و ریه شدم. بنده پس از استقرار در خارج از ایران، تلاش کردم از طرق
مختلف، مشاهدات و تجارب خودم را عنوان کنم. با تعدادی از برنامهسازان رادیوئی و
تلویزیونی و روزنامهنگاران تماس گرفتم، اما بلافاصله به این نتیجه رسیدم که از این
طریق، قصد من که علاوه بر تبلیغ، ثبت تاریخی و برخورد آموزشی و تحلیلی و حقوقی با
این تجارب هست، متحقق نخواهد شد. با راهنمائی همین دوستان و توصیه آنان، به سراغ
آقای دکتر نقرهکار رفتم، که نویسنده و محققی بیطرف و مستقل معرفی شدند. ابتدا ایشان
تمایلی به همکاری نشان ندادند و صراحتاً اعلام کردند که با توجه به تجارب موجود،
به من و روایتهایم نمیتوانند اعتماد کنند. تلاش من این بود که از طرق مختلف
اعتماد ایشان را جلب کنم، البته ایشان هم درباره من تحقیقاتی را شرو ع کردند.
سرانجام ایشان پذیرفتند که در این راه به من کمک کنند، با تأکید به اینکه آنچه
مطرح میشود واقعی، حقیقی و مستند و دور از حسهای تلافیجویانه و انتقام و اغراق
و حب و بغض باشد، و من هم به ایشان قول دادم که به این قرار، متعهد بمانم.
بنده در حال حاضر، در یک کمپ زندگی میکنم و به
دلائل حفاظتی، محدودیتهائی برای ارتباطگیری من وجود دارد. من آدرس این کمپ را در
اختیار آقای دکتر نقرهکار قرار دادم. من نام و نام فامیل و مشخصات کامل شناسنامهای
خود را نیز به اطلاع ایشان رساندهام. بدیهی است که اگر رژیم پیگیر باشد میتواند
از روی روایتهای گفته شده من را شناسائی کند، من به دلیل ارتباطم با ایران که با
افراد سپاه و قوه قضائیه و روحانیون هست، خودم داوطلب اعلام علنی هویت خودم نخواهم
شد. البته من در ایران کسی را ندارم، تمام افراد خانواده من در حمله موشکی عراق به
شهر شیراز شهید شدند. با این حال، به حرمت دیگرانی که با من تماس دارند در حد ممکن
داوطلب معرفی خود نخواهم شد.
من در دوره پهلوی یکی از مسؤولین قوه قضائیه در
غرب کشور بودم، همان موقع هم متدین و نمازخوان بودم و به عنوان فردی مذهبی در محیط
کارم شناخته شده بودم. بعد از انقلاب به توصیه آیتالله دستغیب و آیتالله بهشتی
پایم به زندانها و دادگاههای انقلاب کشانده شد. طی حکمی از سوی آیتالله بهشتی، یعنی
از سوی دیوان عالی کشور، به عنوان دادیار دادسرای انقلاب در استان فارس، کارم را
شروع کردم. پس از مدتی کارم را با عنوان بازپرس ادامه دادم که غالباً پروندههای
مربوط به مواد مخدر، سرقتهای مسلحانه، منکرات (به خصوص زنا) و جاسوسی به من ارجاع
داده میشد. پس از چندی، نماینده تامالاختیار حاکم شرع و دادستان در زندانهای به
نام و بی نام در استان فارس شدم. مدتی نیز سمت دادیار مستقر در زندانهای استان
فارس را داشتم. من اکثراً به جبهه میرفتم که حداقل یک هفته در ماه بود، در جبهه نیز
مسؤولیت داداسرای مستقر جبهه را داشتم و بررسی پروندههائی مثل جاسوسی، حرکات ضد
انقلابی در جبهه، مواد مخدر و منکرات (موارد متعددی از لواط و تماس نامشروع
برادران و خواهران در پشت جبهه) به عهده من بود. من چه در زندانها و چه در جبهه
به خاطر سنم مورد نوعی احترام و اطمینان هم بودم. سال ۱۳۶۸ من و گروهی از فرماندههای
زخمی استعفا دادیم و من قصد داشتم به شغلی آزاد بپردازم، اما آیتالله طاهری مانع
این کار شد و از من خواست کارم را در حوزه قوه قضائیه ادامه دهم تا راهی برای کمک
به دوستان زخمی و شیمیائی وجود داشته باشد، ایشان من را به سراغ آیتالله یزدی
فرستاد و بالأخره بعد از گفت و گوهائی با آیتالله یزدی در تهران و حجتالاسلام
فرحی رئیس دفتر ایشان، من پست عضویت در کمیسیون عفو و بخشودگی را قبول کردم و از
آن تاریخ تا هنگام خروج، در همین کمیسیون در رابطه با زندانیان سیاسی و زندانیان عادی
به کارم ادامه دادم.
۲- پاسخ به پرسشها و ابهامها
به پیشنهاد دکتر نقرهکار، سعی میکنم به پرسشها،
ابهامها، و تردیدهائی که برای خوانندگان پیش آمده و یا پیش خواهد آمد، پاسخ بگویم.
اینها پاسخهای مختصر من به آقای "همنشین
بهار" است که طی نوشتههایشان(۱) من را دروغگو خواندهاند و ادعا کردهاند
چنین اتفاقهائی در رژیم اسلامی نیفتاده است و بنده "کذاب" هستم.
۱-
"تجاوز بازجو به کودکی نه ساله دروغ است."
پاسخ بنده: مورد زهرا عزیزی، که من تصادفاً
شاهد تجاوز به او شدم و شرح آن را دادم، تنها مورد تجاوز به دختران ۹ ساله نبوده
است، من موارد دیگری را هم از سایر زندانها شنیدم و گزارشهائی دریافت کردم، اما
چون خود شاهد نبودم، ذکر نکردم. بدیهی است تجاوز به یک دختر ۹ ساله (مثل زهرا که
قد و قواره و ظاهرش بزرگتر از سنش نشان میداد)، امری طبیعی و قابل قبول برای همه
مسؤولین و کارکنان زندان نبود و مورد اعتراض قرار گرفت. اما برای رد ادعا و اتهام
آقای بهار، چه شاهدانی معتبرتر و مهمتر از خانواده قربانی؟ من آدرس خانواده محترم
عزیزی را در اختیار آقای دکتر نقرهکار قرار دادم تا در اختیار آقای بهار قرار
دهند تا ایشان با رعایت مسائل امنیتی، مسأله اعدام فاطمه و تجاوز و مرگ زهره را پیگیری
بفرمایند. همینطور آدرس محل زندگی و مغازهای که متعلق به یکی از وابستگان نزدیک
محمد جاور است را هم در اختیار ایشان قرار دادم. امیدوارم پدر محمد جاور آقای
قربان جاور هنوز در قید حیات و سلامت باشند.
من نام خانوادگی شهرزاد و محل زندگی خانواده او
را هم به دکتر نقرهکار دادم تا دوستانی که ابهاماتی دارند مورد را پیگیری کنند.
(دوستان
توجه داشته باشند که نه فقط در سالهای هولناک دهه ۶۰، حتی پس از "اصلاحات"
و آن همه تغییر و دگرگونی ادعائی در زندانها در سال ۸۸ و بعد از آن نیز جوانان جنبش
سبز در زندانها مورد تجاوز قرار گرفتند. حتی آقای ابطحی هم که مشاور رئیس جمهور
آن مملکت بود، تهدید شد که اگر امتناع کند و به خواست بازجوها و شکنجهگران گردن
نگذارد، به دخترش در برابر چشمانش تجاوز خواهند کرد.)
۲-
"... گذاشتن وزنههای ۱۰ تا ۱۵ کیلویی روی شکم زندانی که حامله بود"
"دستگاه
بیضهکشی که از روسیه خریداری شده و شکنجهگران برای یادگیری کار با آن در کره
شمالی دوره دیدند...." دروغ است.
پاسخ بنده: آن کس که زندانی رژیم جمهوری اسلامی
بوده است باید خوب بداند بسته به جرمی که برای زندانی در نظر گرفته میشد، نوع و میزان
شکنجه تعیین میشد. اگر از نگاه بازجو و شکنجهگر، زندانی اعدامی میبود نوع شکنجه
در نظر گرفته شده در مقایسه با شکنجه زندانیای که در این موقعیت نبود تفاوت داشت.
در مورد زندانیانی که در خانههای تیمی دستگیر میشدند و در عملیات قتل پاسدار و یا
هر وابسته رژیم دخالت داشتند، برای گرفتن اطلاعات (و انتقام) نوع شکنجه متفاوت با
شکنجههائی که به سایر محکومین اعمال میکردند، بود. شکنجه گهواره و بیضهکشی و سایر
شکنجههای که باعث مرگ میشدند. گذاشتن وزنه روی شکم زن حامله زندانی اعدامی برای
اطمینان از مرگ جنین او از این نوع شکنجهها بود. بله، بنده شاهد این اعمال بودم و
در جریان فعالیت آموزش شکنجهگران، نه فقط اعزام آنها به کره شمالی بلکه به کشورهای
دیگر هم قرار داشتم. نکته دیگر اینکه آقای بهار "سرمست اخلاق تابنده" را
"کذاب" و "لاف و گزافگو" خواندهاید. من متأسفانه دسترسی به
کتاب سرمست نداشته و ندارم و تعجب هم میکنم که کتاب نوشته است، او سواد درست و
حسابی نداشت اما سرمست راننده لودری بود که گور حفر میکرد و اجساد زندانیان اعدام
شده را در گور میریخت و یا دفن میکرد. او در محیط زندان هم کارهای گوناگون میکرد
و اطلاعات داشت. اطلاعات و افشاگریهای چنین فردی اگر حاوی لاف و گزاف هم باشد، به
نظر شما فاقد ارزش هستند؟ اطلاعاتی که از هیچکس دیگر جز امثال سرمست نمیتوان به
دست آورد.
۳- "تحصیلکرده دانشگاه سوربن و آنهمه
ادا" دروغ است.
شخص به اصطلاح تحصیلکرده و از خارج آمدهای که
مأمور پیشین رژیم مدعی است به بازجویان و کارکنان زندان و... امر و نهی میکرده و
چنین و چنان میگفته، اصلاً وجود خارجی ندارد.
در سالهای آغازین دهه ۶۰ روابط بین پاسداران
(در زندانها هم) امر و نهی متکبرانه و نوع ناصرالدین شاهی را برنمیتافت و همه
(از بالا تا پایین) با هم ندار و نزدیک بودند.
در زندان دستگرد اصفهان مسؤول اول بازداشتگاه
«حاج اخروی» و دیگر مسؤولین مثل «حسین توتیان» و «زنجیرهای» با امثال «دانش» و
«دادخواه» و «جاننثاری» و «بوذری» و... روابط گرم و صمیمی داشتند.
در زندان سپاه و «هتل اموات» هم همینگونه بود.
«قربانی»
(از مسؤولین زندان هتل) یا «شریعت» (از بازجویان) و رحمانی و دایی و صمد... و کمیل
(که در تصادف کشته شد)، هیچکدام اهل امر و نهی کردن (یا پذیرفتن امر و نهی از دیگران)
نبودند. پاسداران و نگهبانان زندان هم همینطور.
البته، بعدها (بعد از سال ۶۷) که در زندان
اصفهان بیشتر هواداران آیتالله منتظری جای خودشان را به دیگران دادند، اینگونه
روابط کمی رسمی شد... تحصیلکرده دانشگاه سوربن پاریس که متخصص و مدرس شکنجههای
ساده و سفید و سیاه بود و در سال ۶۰ به بازجویان و شکنجهگران امر و نهی میکرد"
دروغ است و در "سال ۶۰ روابط صمیمی پس از انقلاب بین زندانبانان هنوز جاری
بود...."
پاسخ بنده: "... به آقای بهار عزیز عرض
کنم اداهای سعید محسنی نائینی در اوائل دهه ۶۰ اگر برای برخیها غریب و ناباورانه
است تا آن حد که موجودیت این موجود نفی شود، امروز عادی و رسمی شده، شما عزیز میتوانید
همان اداها را شدیدتر در گفتار و رفتار ازغندی، عباسی، مشفق، احمدی، نادری، معصومی،
زمانی، حاتمی و... ببینید، اینها که دیگر وجود خارجی دارند. اما در مورد روابط
کارکنان زندان، عرض میکنم که روابطی که یک زندانی در بند و یا به وقت بازجوئی و
شکنجه در میان بازجویان و شکنجهگران و کارکنان زندان شاهد بود، همان روابط رسمی و
اداری داخل زندان نبود. بله روابط صمیمی بود و بعد هم صمیمی باقی ماند، اما هنوز
دوره شکلگیری یک رابطه اداری (شبیه ارتش) در زندانها طی میشد تا امر سلسله
مراتب و تقسیم کار رعایت شود. و دستورات اداری و قضائی به ویژه از سوی بازجوها و
شکنجهگران که اکثراً جوان بودند، رعایت شود. از کسانی که در تحقق چنین نظمی نقش
داشت همین سعید محسنی نائینی بود. او روابط به قول شما "ندار و نزدیک بودن
کارکنان زندان از بالا تا پائین" را به هم ریخت و بعد برنامهریزی طرح تازهای
را ارائه داد. من در فرصتهای دیگری نمونههائی از این دست روابط را روایت خواهم
کرد، و همینطور درباره "هتل" به تفصیل خواهم گفت.
۴- "مأمور پیشین رژیم با اشاره به «احکام
دهگانه یا ده فرمانی که آیتالله شاهرودی بر مبنای احکام جزای اسلامی تنظیم و تدوین
کرده»، میگوید:
شاهرودی در سال ۶۰ این فرمانها را، که خمینی و
گیلانی هم باور داشتند و به کار بسته بودند، تنظیم و صادر کرد و اصل این سند در
اختیار روحالله حسینیان در مرکز اسناد انقلاب اسلامی نگهداری میشد.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی را از سال ۱۳۵۹ سید
حمید روحانی اداره میکرد و در سال ۱۳۷۴ بود که روحالله حسینیان بر آن سوار شد.
ضمناً سید محمود هاشمی شاهرودی سالها از اعضای شورای نگهبان بود و ۲۳ مرداد ۱۳۷۸
به ریاست قوه قضائیه جمهوری اسلامی منصوب شد. در دهه ۶۰ امثال موسوی اردبیلی عملاً
به شاهرودی و غیر شاهرودی مجال نمیدادند تا از بالای سر آنها ده فرمان بنویسند."
پاسخ بنده: ردیف کردن یک سری شایعه از گذشته و
حال برای اثبات اینکه وقایع دیگر را به دلخواه شایعه و دروغ بخوانیم کار سختی نیست،
مستندات موجود و ارائه شده برای اینکه ثابت کنید یک واقعه دروغ و شایعه هست مهم
است. در اینجا فرصت نیست من به برخی از کتابهای مرجعی که مورد استفاده شاهرودی
قرار گرفت و من از روی حافظه به آنها اشاره کرده بودم بپردازم و به وقت دیگری
موکول میکنم، اما نکاتی را در رابطه شاهرودی و احکام دهگانه خدمت آقای بهار و
دوستان عرض میکنم. شاهرودی از همان موقعی که خمینی در عراق بود از مشاوران و یا
بهتر بشود گفت، از مغزهای متفکر خمینی بود. در حوزه قضائی هیچکس به اندازه
شاهرودی مورد قبول خمینی نبود. اینکه موسوی اردبیلی پست و مقامی داشت دلیل نمیشود
که جایگاهش به ویژه در حوزه قضا برای خمینی بیش از شاهرودی بوده باشد و یا بیش از
او میتوانست بر خمینی تأثیر بگذارد. شاهرودی در واقع آدم اصلی تنظیمکننده و تدوینکننده
قوانین قضائی حکومت اسلامی است، تعداد قوانینی که او تدوین و تنظیم کرده است
فراوان هستند. احکام دهگانه هم بعد از تدوین و تنظیم و بازنویسی، اصلش در اختیار
مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار گرفت، و کپیای از آن در اختیار افرادی که قوه قضائیه
در زندانها ذیصلاح میدانست، آن هم بیشتر جهت آموزش قرار داده شد. بنده اطلاعی
ندارم ولی اینکه سعید میگفت کپیای از حسینیان گرفته میتواند درست باشد، سعید
بدل به یک جنایتکار شده بود اما دروغ نمیگفت. موضوع احکام دهگانه هم قابل پیگیری
و اثبات هست. هم شاهرودی زنده هست و دفتر و دستک دارد و هم مرکز اسناد پا برجاست.
زیر نویس:
*
سلسله مطالبی که هفدهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه
حکومت اسلامی در شکنجهگاهها و زندانهای این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به
عنوان شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی و
عقیدتی، از گوشههایی از جنایتهای پنهان مانده جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده
برمیدارد. (با توجه به اینکه در زندانهای حکومت اسلامی، شاغلین در زندانها از
نامهای متعدد و مستعار استفاده میکردند - و میکنند-، نامها و فامیلیها میتوانند
واقعی و حقیقی نباشند).
برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در
صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سالهای گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز.
راوی این سلسله مطالب سال ۱۳۸۵ ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا
پناهنده است، او اما به دلیل شغلهای حساس و ارتباطهای گستردهاش به هنگام خدمت،
هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی، کارکنان قوه قضائیه و روحانیون
ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده میشود از طریق همین ارتباطهاست.
۱-
منبع: وبسایت «گویانیوز»
------------------------------
سایر بخشهای «جنایتها و خیانتهای جمهوری
اسلامی»:
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۴): احکام دهگانه شاهرودی - خمینی درباره تجاوز،
شکنجه و کشتار
------------------------------------
لطفاً از نوشتارهای زیر
نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده
وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمیتر به جدیدتر)
------------------------------
لطفاً در صورت امکان و
صلاحدید، عضو شوید:
آیا امکان داره که بفهمیم بر سر یک زندانی (از آشنایان) که بعداً اعدام شد چه آمده و چرا اعدام شده؟
پاسخحذفسلام دوست عزیز. شما می توانید سؤال خود را در همین بخش مطرح سازید یا به صورت ایمیل برای من به ایمیلی که در سرصفحه وبلاگ قرار دارد یا به ایمیل وبسایت گویانیوز ارسال نمایید، امیدوارم راوی این سلسله مطالب اگر اطلاعی داشته باشد، به صورت خصوصی یا در سلسله مطالب به شما پاسخ دهد.
حذفبه امید یافتن راهی به رهائی از راه آگاهی.