صفحات

۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی (۱۹): جسدهای گورهای دسته‌جمعی کشتار سال ۶۰ بر بستر رودخانه



جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی (۱۹):
جسدهای گورهای دسته‌جمعی کشتار سال ۶۰ بر بستر رودخانه

مسعود نقره‌کار


... فصل باران شیراز بود، بارانی شدید و کم‌سابقه. آقای مقتدائی از دیوان عالی کشور نامه‌ای برای حجت‌الاسلام قربانی، حاکم شرع نوشته و خواسته بودکه ۱۲ فقره پرونده به وسیله فردی متعهد، بدون شائبه و وابستگی به هیچ‌کدام از افراد پرونده‌ها، مورد بررسی و بازبینی قرار بگیرد و نتیجه گزارش شود. آن فرد بنده بودم. در ذیل نامه حاکم شرع خطاب به من نوشته شده بود: «زیر نظر دادستان محترم انقلاب اسلامی اقدام نمائید»؛ و دادستان هم زیر این دستور نوشته بود: «با اطمینان و اعتماد به حسن نظر و بی‌طرفی شما، با اختیار تام اقدام کنید». تا آنجا که به یاد دارم برخی از پرونده‌ها از این قرار بودند:

پرونده قتل دکتر خلیل روئین، پزشک بیماری‌های مغز و اعصاب (روانپزشک) که یک سال قبل از انقلاب به قتل رسیده بود.‌

پرونده ترور ناموفق آیت‌الله عبدالرحیم ربانی شیرازی که در خیابان ساحل شیراز انجام شده بود و مرگ مشکوک او در اثر تصادف اتوموبیل.

پرونده سینماهای شیراز، چون اغلب مدعیان، احکام خلع ید گرفته و ملک‌شان را برگردانده بودند ولی نهادها حاضر به تحویل به مدعیان نبودند. مدعیان انجمن زرتشتیان مالک سینما آریانا که شاهرخ گلستان بر آن سینما ساخته بود و جمشید شیبانی در رابطه با سینما پارامونت و سینما سعدی، که شایع بود قبلاً آنجا امام‌زاده بوده، و یاسایی و قاسمی در خصوص علت واگذاری چندین باب سینما از طرف شخصی به نام احمد مشیری گیلانی، موضوع سینما پرسیا، و پرونده اموال ربیع‌زاده و کهنی که مالک زمین‌های سینما‌ها بودند، سینما‌ها تحت نظر مشیری گیلانی بود.

پرونده اعدام ۱۴ نفر از زندانیان که به وسیله حاکم شرعی به نام عندلیب محکوم شده بودند، بعد از طرف خلخالی احکام تغییر یافت و محکومین اعدام شده بودند. در میان اعدام‌شدگان زن حامله‌ای به نام استره گوئل (شهناز گوئل) وجود داشت.

پرونده محله بدنام شیرین‌بیان به خصوص پرونده زنی به نام صندل سیاه‌پوش معروف به صندل سیاه یا حاج صمد و زن دیگری به نام مهین ترکمان. مسأله اموال این دو و چگونگی اجازه افتتاح شیرین‌بیان.

و پرونده‌های دیگر که هر کدام بی‌نظیر و شرح یک تراژدی خواهند بود.

یک هفته‌ای روی پرونده قتل دکتر روئین و آیت‌الله ربانی شیرازی کار می‌کردم. اغلب مجبور بودم کسانی که گزارش کرده بودند و یا شاهد بودند را احضار کنم و با آنها صحبت کنم. محل کارم را هم زندان عادل‌آباد قرار دادم. بارش باران شدیدتر شده بود و باعث شده بود در محله‌های جنوب شیراز سیلاب جاری شود، به طوری که مردم و مغازه‌دارها تلاش می‌کردند زندگی و اجناس‌شان را نجات بدهند. شنیده بودم که شیراز جلگه‌ای است که شیب آن از غرب به شرق است و آب‌های غرب هم به سمت شرق می‌روند، این شیب طوری است که می‌گویند سطح آب چاه‌های این دو منطقه هم متفاوت است. با شدت گرفتن باران، رفت و آمد من هم به عادل‌آباد مشکل شده بود. در نماز جمعه‌ای که در مسجد وکیل برگزار شد و بنده هم جزو صف معتمدین بودم (سه صف اول که با طناب از صف‌های دیگر جدا می‌شد و محافظت می‌شد صف معتمدین بود). بعد از نماز «مصطفی کاظمی» که آن موقع مسؤول تیم محافظ حائری بود به طرفم آمد و گفت حاج آقا حائری می‌خواهند با شما صحبت کنند، و حاج آقا حائری با آن چهره قهوه‌ای که همیشه هم زیر چشمش سیاه بود با لبخند از من خواست ساعت ۶ بعد از ظهر به بیت‌اش بروم تا قدری صحبت کنیم. موقع خداحافظی دستم را خیلی محکم فشرد، کاری که معمولاً نمی‌کرد و همین من را به فکر واداشت. به دفتر ایشان رفتم. فردی به نام «موسوی» مسؤول دفترش من را راهنمایی کرد. آقای حائری منتظرم بود. از موسوی خواست تنهایمان بگذارد. اطلاعاتی در مورد مرگ ربانی شیرازی می‌خواست و همین‌طور درباره پرونده علی ایزدی ـ قاضی دادگستری ـ نیز سؤال‌هایی کرد. در مورد ربانی شیرازی اطلاعاتی به من داد و در مورد مفقود شدن مقدار زیادی پول و طلا گزارشی داد. از من خواست گزارش کارم را به ایشان هم بدهم. و بعد صحبت میرعماد دادستان و کاظمی مسؤول اطلاعات شد. در زدند، ابتدا موسوی و بعد عابدی از اطلاعات وارد شدند و گفتند بنده را خواسته‌اند و کار مهمی پیش آمده. عابدی نامه‌ای به دستم داد. به دادگاه احضار شده بودم، بلافاصله راه افتادم.

***

با اتوموبیل پیکان فیلی‌رنگ اداره اطلاعات به رانندگی جعفر جوانمردی به طرف دادگاه راه افتادیم. ساکت بودیم. وقتی میدان فرودگاه سابق را دور زدیم و وارد خیابان ارتش سوم شدیم، جعفر نفس عمیقی کشید، ماشین را زد کنار و به عابدی گفت دیگر نمی‌توانم رانندگی کنم شما رانندگی کنید. حالت عادی نداشت و مضطرب به نظر می‌رسید. از عابدی خواست او رانندگی کند، به او گفتم یک خیابان بیش‌تر نمانده، قبول کرد، و ادامه داد. در طبقه دوم دادگاه بازجوها و شکنجه‌گرها و مسؤولین بازداشتگاه‌ها جمع بودند، داشتند به طرف در خروجی می‌رفتند. فکر کردم شاید جلسه‌ای داشتند و تمام شده. از آن جمع، مجید تراب‌پور به طرفم آمد و بعد حمید بانشی، فرزاد شکری پور، حسین بافقی، علی پارسا، مصطفی جباری، حسن بی بی، ستار احمدی، نعمت زراعت‌پیشه، زینب صابری، لعبت الهی، مریم موسوی، کریم جوزی، شاهرخ صبوری و... حدود ۱۴ نفری می‌شدند. خلیل تراب‌پور که تازه به جمع پیوسته بود گفت: «خوب شد اومدی حاج آقا، این حضرت مث اینکه حرف ما حالیش نمیشه، باید اول حرف زدن یاد بگیره»، گفتم من از همه چیز بی‌خبرم و مورد را نمی‌دانم، مجتبی کاوه گفت: «خلاصت کنم حاج آقا ۳۶ جسد رو دستمون مونده». همین موقع جواد معلمی و عزیز سیاه که محافظ‌های حاکم شرع بودند، آمدند سراغم و گفتند حاکم شرع منتظر من است. قبل از اینکه پیش حاکم شرع بروم مجید تراب‌پور باز هن‌هن کنان به طرفم آمد و گفت: «بهش یه جوری بفهمون اگه زیادی مته به خشخاش بذاره خودشو می‌برم پایین و درازش می‌کنم، سرباز امام زمون کارشو بلده، رو فرمایشات حضرت امام حرف نباشه، خود آقا فرمودن در مورد ضد انقلاب خصوصاً منافق‌مصب شک نکنین، کوتاه نیاین، حالا این زپرتی واسه ما «گوز گومپاله دار» می‌زنه، و با عصبانیت رفت. راستش من جا خوردم. رفتم دفتر حاکم شرع (قربانی)، سید ضیا میرعماد هم آنجا بود. قربانی، معلمی و عزیز را از اتاق بیرون کرد و در را محکم بست. با خودش حرف می‌زد: «آدم نمی‌دونه دردشو به کی بگه، به دفتر امام می‌نویسی جواب نمی‌گیری، دفتر آقای منتظری هم جواب نمی‌ده، اردبیلی هم همین‌طور، و بعد سه برگ از روی میز برداشت داد به من، و من تازه متوجه فاجعه شدم. فاجعه از این قرار بود:

در اثر ریزش شدید باران، رودخانه‌ای که از «کوه‌های دراک» منشعب می‌شد و از پشت روستای حسن‌آباد و احمدآباد عبور می‌کرد، طغیان کرده و در مسیر خود چند گور دسته‌جمعی که در آنها اجساد در عمق کم دفن شده بودند و سست بودند را زیر و رو کرده و اجساد را سیلاب در مسیر رودخانه پراکنده است. اهالی کتس بس (کتس فس) با دیدن اجساد بلافاصله به سپاه اطلاع می‌دهند. سپاه و بسیج منطقه را محاصره می‌کنند و اجساد را جمع‌آوری می‌کنند. تا کنون ۳۶ جسد جمع‌آوری شده که در دو دستگاه وانت ریخته شده و به بازداشتگاه برده شده است. حاکم شرع ضمن توضیح بیش‌تر، اذعان داشت که اصلاً در جریان نیست و نمی‌داند که اینها اجساد چه کسانی هستند، چگونه کشته شده‌اند و چگونه دفن شده‌اند. او گفت اجساد را دیده است و قتل‌ها ظرف همین یکی دو هفته اتفاق افتاده. من با تعجب پرسیدم: «یعنی حکم قضائی در کار نبوده؟ غیرممکن است»؛ و حاکم شرع گفت: «عرض کردم بنده اصلاً در جریان نبودم، از هر کس می‌پرسم که ماجرا روشن شود، همان حرف‌هایی را تحویلم می‌دهند که ما تحویل مردم می‌دهیم، بروید خودتان ببینید حاج آقا». با توجه به جوی که به وجود آمده بود من بیشنهاد کردم اجازه دفن بدهند چون ماندن اجساد به آن شکل مشکل‌ساز خواهد شد و بعد از دفن، مورد را دنبال کنیم. ابتدا زیر بار نمی‌رفت و گفت: «آقا ما مسؤول هستیم، جواب مقامات را چه بدهیم، جواب خدا را چه بدهیم؟ اینها زیر بار نمی‌روند و می‌گویند اینها در یک درگیری درون‌گروهی کشته شده‌اند»، من به حاکم شرع گفتم غفلت نکنیم و روشن است چه کسان و نهادی این کار را کرده‌اند، و بالأخره قانع شد که اجازه دفن بدهد مشروط به اینکه ابتدا اجساد شناسائی شوند و من نیز مورد را پیگیری کنم؛ قبول کردم.

در دفتر حمید بانشی همه‌شان جمع بودند، با خونسردی و آرامش سیگار می‌کشیدند و خوش و بش می‌کردند. مهدی بازآیی همراه من وارد اتاق شد، نامه را دادم کپی‌ای بگیرد. مجید تراب‌پور گفت: «می‌دونستم جا می‌زنه و مردش نیست». گفتم اجساد را شناسایی کنید و دوباره دفن کنید. مجید بانشی رو به حسن بی بی کرد و گفت: «بچه هارو بسیج کن هرچی حاج گفت انجام بدین». با حمید بانشی راه افتادیم به طرف پشت زندان، نزدیک میدان تورونه (همانجا که زندانی سیاسی شهرزاد را آتش زدند)، که فضائی برای حمل و نقل بود، نیسان آبی‌رنگ چادری و وانت قرمزرنگ اتاق‌دار را پارک کرده بودند. اجساد را که آب باران شسته بود روی هم ریخته بودند. گفتم اجساد را پیاده کنند. حمید سوت زد و همه آمدند. اجساد را روی زمین ردیف کردند. اکثراً سرهای‌شان متلاشی شده بود، جای شلاق و پارگی روی صورت و بدن چند نفرشان دیده می‌شد. سیگاری گیراندم، جعفر ابراهیمی هم کنارم بود، او آخوندی بود در لباس شخصی که مسؤول جمع‌آوری اجساد بود. گفتم من فکر می‌کنم تعداد باید بیش‌تر از اینها باشد. جعفر گفت: «شاهرخ بهتر می‌دونه اما بیش‌ترشون رو آب برده، ما فقط این تعداد رو جمع کردیم. زحمت شناسایی‌ام به خودت نده حاج آقا، شاهرخ همه رو می‌شناسه، لیست داره.». رفتم سراغ شاهرخ که بالأخره به حرف آمد: «... اینا رو تو خونه‌های تیمی یا تو درگیری‌های خیابونی زدیم، بعضی‌هاشونم زیر تعزیر رفتن، مسؤولیت دفن با من بود، اسامی‌شونو دارم، تعداد گورام معلومن، جای گورام مشخصن، ۲۵ تا ۲۶ تا گور». من باور نکردم، اجساد را شمردم، ۴۸ جسد بود. زن‌ها و مردها را جدا کردند و بردند دفن‌شان کنند.

دو هفته روی این مورد کار کردم. تعداد گورهایی که سیلاب زیر و رو کرده بود ۲۸ گور بودند، و تعداد اجساد دفن شده در آنها نیز حداقل ۴۸۵ جسد بود.

پس از رو شدن این فاجعه، جابه‌جائی‌هائی شد. سید ضیا میرعماد دادستان تهران شد، و محمدرضا رمضانی هم شد معاون‌اش. قربانی حاکم شرع هم شد نماینده مجلس (مطمئن نیستم از سمنان یا دامغان)!


زیر نویس:

* سلسله مطالبی که نوزدهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی در شکنجه‌گاه‌ها و زندان‌های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه‌هایی از جنایت‌های پنهان مانده جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می‌دارد. (با توجه به اینکه در زندان‌های حکومت اسلامی، شاغلین در زندان‌ها از نام‌های متعدد و مستعار استفاده می‌کردند و می‌کنند، نام‌ها و فامیلی‌ها می‌توانند واقعی و حقیقی، نباشند).

برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان، یک هفته مسائل مربوط به سال‌های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال ۱۳۸۵ ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل‌های حساس و ارتباط‌های گسترده‌اش به هنگام خدمت، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می‌شود از طریق همین ارتباط‌هاست.

منبع: وبسایت «گویانیوز»


------------------------------------


سایر بخش‌های «جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی»:




















------------------------------------


لطفاً از نوشتارهای زیر نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمی‌تر به جدیدتر)









































------------------------------





لطفاً در صورت امکان و صلاحدید، عضو شوید:

۷ نظر:

  1. خلق را بر دار کرد ، کس کشی بود این امام //فتنه ها در کار کرد ، جاکشی بود این امام //جنگ ها بر پا کرد تا جیب آخوند پر کند // جاکشان را بر سر کار کرد ، جاکشی بود این امام //جاکشی بود با اصل هندی ، گفت من ایرانیم //خون ایرانی ریخت در خیابان, کس کشی بود این امام //پیرو پیغمبر جاکش کجا ؟ مسلم کجا ؟ ایران کجا ؟ //کشور ایران را لانه مار کرد . جاکشی بود این امام //خمینی و فرزند خلفش خامنهی جاکش قاتل ایران را لانه مارهای تروریست کردند با هر وسیله این جاکشان را افشا کنید و نگذارد از این روضه خونهای ۵ ریالی زمان شاه امام بسازند مثل امام علی جاکش و محمد بچه باز و امام نقی کس مشنگ
    نمايش بيشتر نمايش كمتر

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام دوست عزیز
      در هر حالت، باید از توهین پرهیز کرد. ضمن اینکه توهین، شایسته گوینده نیز نیست و ادب و اخلاق و منطق، همیشه و در هر جا و در مقابل هر کس، بهترین روش است. توهین کینه ها را فزونی می بخشد و راه ها را می بندد و...

      حذف
    2. حق شما كافر هاست كه شما را مثل سگ بكشند تو كه با خميني مشكل داري به جا حالا به اهل بيت ديگر چرا اهنت ميكني، من نميگويم از اهل صالحم ام ام روزگار تو را در جهنم خواهم ديد انشاءالله

      حذف
    3. اگر هر کسی مثل شما زباله های تاریخی فکرنکند در ردیف سگ است و می بایست کشته شود، پس حق شما عقب افتاده های مذهبی همین است که به تمام مقدساتتان توهین شود و جوانهایتان با شبیخون فرهنگی به مدرنیته بگرایند. در همان غرب حتی سگهایشان هم حق و حقوقی دارندولی شما حزب الهی ها انسانها را از سگ پست تر میدانید. این همان حقیقت و واقعیت ایدئولوژی دروغ و کشتار شماست

      حذف
  2. برید گم شید دروغ گوها
    از کجا می تونید ثابت کنید که این اجساد مال دهه 60 است ومال ایران واعدامها
    خر خودتون هستید با ایل وتبارتان

    پاسخحذف
  3. اولا که حرف دهنت رو بفهم. اگه سواد داری همین مطالب رو خوندی تمامش سند و مدرکه. خر هم جد و اباد خودته
    خرمقدس مذهبی بی همه چیز

    پاسخحذف
  4. دوستان عزیز وقتی می توان با منطق و استدلال و احترام با همدیگر صحبت کرد، چرا عصبانیت و خشونت و توهین؟! توهین و تمسخر، راهگشای خشونت است. باید با درک متقابل همدیگر، در عین احتلاف نظر و عقیده، با منطق و استدلال با هم سخن بگوییم. امکان هم ندارد همه یک نظر و عقیده و یک رنگ داشته باشیم.

    تو این دنیای پرغوغای رنگی
    همه رنگا قشنگه جز دورنگی

    به امید یافتن راهی به رهائی از راه آگاهی!

    پاسخحذف

*** نظرات شما بلافاصله منتشر می‌گردد ***