جنایتها و خیانتهای
جمهوری اسلامی (۲۸):
ماجرای نخستین سنگسار در
زندان عادل آباد شیراز
مسعود نقرهکار
زمستان سال ۱۳۵۹، زندان زنان عادل آباد شیراز
...
آن شب از آن شبهایی بود که اصلاً دلم نمیخواست صبح شود. زنی که روبهرویم ایستاده
بود میانسالی را میگذراند. کت و شلوار خوشدوخت طوسیرنگ به تن داشت. قدری از
موهایش از جلوی روسریاش بیرون زده بود. کفش مشکی پاشنه کوتاه به پا داشت. با صورتی
پفآلود و کمی چین و چروک، ظاهراً بی احساس و خشک به نظر میرسید، چشمان خوابآلودهاش
را به من دوخته بود، میخواست سیگارش را خاموش کند، گفتم: «سیگارتونو خاموش نکنین،
بفرمائین بنشینین خانم بی بی»، و برای خودم سیگاری آتش زدم. مریم موسوی که مسؤول
انتظامات زندان زنان شده بود با اشاره من از اتاق خارج شد. خانم بی بی با سردی با
من برخورد میکرد، حتی جواب سلامم را به سردی داد. صدای زنانه اما با تحریر مردانه
داشت. قرار بود به او خبر کشته شدن همسرش را بدهم. پیش از آنکه خبر را به خانم بی
بی بگویم نگاهم به بیرون از پنجره اتاق افتاد. متوجه شدم دو نفر از زندانیها
همراه با چند مأمور با بیل و کلنگ مشغول حفر گودال هستند. حیاط بیرونی عادل آباد
محوطه بزرگی بود که اوائل زندانیها آنجا کشت میکردند و سبزیجات میکاشتند.
خانم بی بی همسر محمد خان ضرغامی از عشایر
معروف فارس بود. محمد خان ضرغامی در زمان رژیم شاه همیشه بین زندان و آزادی (بیرون
زندان) در رفت و آمد بود. او زیر بار رژیم گذشته هم نرفته بود. ماجرای محمد خان را
یکی از پاسدارهای مرودشت برایم گفته بود، محمد خان حامی انقلاب بود اما به نظر میرسید
برای ثروت محمد خان و خانم بی بی نقشهها کشیده شده بود. خانم بی بی با صدایی محکم
از من پرسید. «با من چکار دارید؟»، گفتنش خیلی برایم سخت بود، اما برای این که کار
را یکسره کرده باشم گفتم: «متأسفانه از من خواستند به شما اطلاع بدهم که همسر شما
محمدخان ضرغامی کشته شدند، و ما مورد را پیگیری خواهیم کرد». بر خلاف تصورم که خیال
میکردم ناراحت خواهد شد، خونسرد و جدی نگاهی به من کرد، میدانست و انتظارش را
داشت. بعد از سکوتی کوتاه گفت: «معلوم بود، گلولهای که پاسدارها به صورت و سینهاش
زده بودند او را خواهند کشت، اون پاسدارها خیلی نامردی کردند، اما خوب شد با گلوله
مرد، حیف بود طور دیگری میمرد. نزدیک ۶۰ سال عمر کرد، ۳۵ سالش در به در زندانها
بود». خانم بی بی به دشواری از جایش بلند شد و گفت: «فقط این یکی نبود. من عزیز دیگری
نیز از دست دادم، امیدوارم خودم هم با گلوله بمیریم»، و بی اعتنا به من و بدون
خداحافظی رفت. برگشتم و نگاهی به حیاط انداختم. هنوز داشتند گودال میکندند.
خواهر میترا، مسؤول زندان زنان، ۲۶ ساله که
قبلاً معلم مدرسه بود (و شوهرش از مسؤولین سپاه و دانشجوی دانشکده ادبیات شیراز
بود) وارد اتاق شد. نامهای جلویم گذاشت. در نامه نوشته شده بود «مهری با....»
محکوم به رجم شده و حکم باید در موردش اجرا شود. میترا به من نگاه کرد و پرسید:
«رجم دیگه چیه؟ ما که تا حالا نکردیم و بلد نیستیم، شما بلدین؟» جوابش را ندادم،
شروع به خواندن حکم کردم، مضمون حکم این بود: «بسمه تعالی، مهری با.... اقرار
کرده است که همسر تیمور میباشد و تیمور نیز اظهار داشته شوهر قانونی مهری با....
میباشد. تیمور اقرار کرده که برای همسرش قوادی میکرده، و مجدداً و مجدداً این
اقرار را تکرار کرده است. مهری با... هم اقرار کرده است، لذا فعل مهری با... از
مصادیق بارز مفسد فی الارض و حد آن رجم است. تیمور به ۸۰ ضربه شلاق محکوم میشود.
این حکم بعد از تصدیق شورای عالی قضایی باید اجرا شود.... بهشتی نژاد، مسؤول شعبه
۲ دادگاه انقلاب..... تائید میشود.. شورای عالی قضایی....»
برای میترا توضیح دادم که گودال برای چیست و
رجم چیست. ساعت از ۱۱ شب گذشته بود که خبرم کردند حاکم شرع تلفنی میخواهد با من
صحبت کند، تلفن توی بند ۴ بود، حاکم شرع خواست من در مراسم سنگسار حضور داشته
باشم. حاکم شرع گفت که او ترجیح میداده و عقیده داشته سنگسار در میان مردم و در
ملاء عام اجرا شود، ولی از تهران گفتهاند بهتر است در زندان اجرا شود. وقتی حاکم
شرع گفت در مراسم سنگسار حاضر شوم، ترس برم داشت، حتی فکرش را هم نمیکردم. با
خودم خیلی کلنجار رقتم و بالأخره به حاکم شرع دوباره تلفن کردم که بهانهای بیاورم،
نگذاشت حرف بزنم، گفت: «دستور دادم گودال حفر کنن، زن را در گودال بگذارن و گودال
را با گل پر کنن، قبل از سنگسار تیمور باید تعزیر شود، بعد خود بچهها شروع کنن به
سنگ زدن تا مورد بمیرد، فهمیدی حاج آقا؟» و گوشی را بدون خداحافظی گذاشت. رحیمی،
رئیس بازداشتگاه جلویم ایستاده بود، حکم را به او دادم و گفتم: «از من بر نمیآد،
کار من نیست». نامه را گرفت و گفت: «نگران نباش حاج آقا چهار تا عروس داریم اینم
روش»، از بند ۴ که بیرون آمدیم برخورد کردیم با عابدی و حسین کشاورز. عابدی از بچههای
اطلاعات بود، با چشمانی آبی آسمانی، همراه آنها مرد موقر و قدبلندی هم بود، چهره
معصومی داشت، عابدی گفت: «حاج آقا این آقا رو که میشناسین؟»، نگاهی به مرد کردم،
گفتم: «خیر، ایشان را نمیشناسم»، گفت: «ایشان گویا آقای دکتر علی محلوجی کاندیدای
منافقین هستند»، و بعد وارد بند شدند. بند ۱ و ۲ و ۳ هنوز زیر نظر مأمورین انتظامی
بود و سروان جعفری مسؤول بند بود. سروان جعفری هم بود. از من پرسید: «چه خبر حاج
آقا؟»، چیزی نگفتم. خبر از ماجرای سنگسار نداشت. پرسید: «قضیه این گودال چیه؟»،
گفتم: «بی اطلاعم».
روز بعد وقتی به دادگاه آمدم حاکم شرع من را
خواست. چشمهایش سرخ و عصبانی بود. فریاد زد: «حاج آقا چرا موقع سنگسار تو عادل
آباد نبودین؟ وقتی شما به حکم حاکم شرع بی اعتنایی بکنین وای به حال بقیه، چرا
اطلاع ندادین که نمیتوانین در مراسم سنگساز حاضر شوید؟»، خیلی سعی کردم جلوی خودم
را بگیرم، به آرامی گفتم: «بنده اطلاع دادم و گفتم من را معاف کنن و گفتم من برای
این کار ساخته نشدم»، فریادزنان گفت: «به کی اطلاع دادید؟»، گفتم: «به برادر رحیمی»،
از پشت میزش بلند شد و قدمزنان داد زد: «به همین خاطر اون گوساله محکوم رو سنگسار
نکرده، اونو با بقیه اعدام کرده، وقتی هم ازش میپرسم چرا حکم را اجرا نکرده، میگوید
ما که بلد نبودیم سنگسار کنیم، با دو تا گوله کارشو تموم کردیم، بدون دردسر».
و من فقط سکوت کردم.
زیرنویس:
*
سلسله مطالبی که بیست و هشتمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق
قوه قضائیه حکومت اسلامی در شکنجهگاهها و زندانهای این حکومت، و در جبهه جنگ
است. او به عنوان شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه و اعدام زندانیان
سیاسی و عقیدتی، از گوشههایی از جنایتهای پنهانمانده جنایتی به نام حکومت اسلامی
پرده برمیدارد. (با توجه به اینکه در زندانهای حکومت اسلامی، شاغلین در زندانها
از نامهای متعدد و مستعار استفاده میکردند و میکنند، نامها و فامیلیها میتوانند
واقعی و حقیقی نباشند.
برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در
صورت امکان، یک هفته مسائل مربوط به سالهای گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز.
راوی این سلسله مطالب سال ۱۳۸۵ ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا
پناهنده است، او اما به دلیل شغلهای حساس و ارتباطهای گستردهاش به هنگام خدمت،
هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی، کارکنان قوه قضائیه و روحانیون
ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده میشود از طریق همین ارتباطهاست.
منبع: وبسایت «گویانیوز»
* دیدگاههای وارده در نوشتارها لزوماً
دیدگاه «نجواهای نجیبانه» نیست.
------------------------------------
سایر بخشهای «جنایتها و
خیانتهای جمهوری اسلامی»:
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۴): احکام دهگانه شاهرودی - خمینی درباره تجاوز،
شکنجه و کشتار
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۸): سرنوشت دردناک و رقتانگیز فرماندهان و قهرمانان
جبهههای جنگ
------------------------------------
لطفاً از نوشتارهای زیر
نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده
وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمیتر به جدیدتر)
------------------------------
لطفاً در صورت امکان و
صلاحدید، عضو شوید:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
*** نظرات شما بلافاصله منتشر میگردد ***