جنایتها و خیانتهای
جمهوری اسلامی (۲۶):
«توکتم» و جنین سه ماههاش بر حلقه دار
مسعود نقرهکار
... مشهد، زندان وکیل آباد، آذر ماه سال ۱۳۶۴
ساعت حدود ۱۰ شب بود، نشست مسؤولین قضایی و مسؤولین
زندان تمام شده بود، با حجتالاسلام محمد سلیمی، رئیس دادگستری مشهد [دادستان فعلی دادگاه ویژه روحانیت] تنها هستیم،
سلیمی میپرسد: «حاجی هنوز هم که همان کار سابق را داری، به جبهه هم که رفت و آمد
میکنی، خسته نشدی؟»، گفتم: «کار انقلاب نه خستگی داره، نه تعطیلی»، سری به تعجب
تکان داد و گفت: «من و شما سالهاست همدیگر را میشناسیم، شما را سه چهار سالی است
که ندیدم، هنوزم کاری هستید اما ته دل به نظرم خستهاید، نکند کار کردن را بهانه میکنی»،
سلیمی با من خیلی دوستانه صحبت میکرد، عادت داشت کتابی حرف بزند و عربی و آیه و
دعا قاطی حرفهایش بکند. گفتم: «شمام خیلی عوض شدید، ظاهرتان نشان میدهد که به
شما ساخته»، خندید. به او گفتم: «اگر یادتان باشد سال ۶۰ همدیگه رو دیدیم، همان
موقع هم به شما گفتم یک طرف شهر را کردین قبرستان منافقین»، چهرهاش تو هم رفت و
گفت: «بله، تنها نبودم، عندلیبی هم بود، او هم همدانی بود، خونهنشین شده، بنده
اما هنوزم یک طلبهام، طلبه دین و در خدمت آقا امام خمینی؛ گفتم: «غیر از دادگاه
انقلاب شیراز، در بندرعباس هم همدیگه رو دیدیم، آن صبح خوب یادمه، در دادگستری
بندرعباس بود، از دستشویی بیرون آمدین، دست و صورت خشک میکردین، چشمهایتان سرخ
اما صورتی زرد و رنگپریده داشتین، شما من را شناختین، گفتید روز و شب شلوغی داشتین،
۳۷ محاکمه و ۱۸ اعدامی»، با تعجب نگاهم کرد و گفت: «عجب حافظهای دارید، شما چه
خوب همه چیز را با جزئیات به یاد دارید، یک بایگانی هستید».
محمد سلیمی: از جنایتکاران علیه بشریت و از دستاندرکاران
قتل عام سال ۱۳۶۷،
او اکنون دادستان دادگاه ویژه روحانیت است |
آن شب به گفت و گو با سلیمی گذشت. روز بعد کارم
را در دفتری که برایم جور کرده بودند، شروع کردم. اتاقی با سه میز اداری، و انبوهی
پرونده، پرونده زندانیانی که مشمول عفو شده بودند، و از طرف حاکم شرع، رئیس
دادگستری و دادستان مورد تأیید قرار گرفته بودند. یکی از پنجرههای اتاق را که رو
به حیاط زندان باز میشد، باز کردم تا هوای تازه به اتاقم بیاید، سمت راست اتاق هم
پنجرهای مشرف به نمازخانه بود. از آن میتوانستم قسمتهایی از نمازخانه را ببینم،
این پنجره را هم باز کردم. بعد از ظهر بود، تمام روز مشغول پروندهها بودم. فردی
را هم برای کمک به من در اختیارم قرار داده بودند. او حجتالاسلام کرباسی قاضی
مستقر در زندان وکیل آباد مشهد بود؛ مردی به ظاهر آرام اما عجول که رذالت و پستی
را پشت حرفها و رفتارش میشد دید. گهگاه صدای تکبیر و آیات قرآن و نماز هم به
گوشم میرسید اما توجه من بیشتر به پروندهها بود. در کنار بررسی پروندهها از
کرباسی خواستم لیست اسامی زنان باردار در زندان را برایم بیاورد. در سکوت سرد اتاق
و شهر مشهد، به کارم مشغول بودم که گفت و گویی که در نمازخانه بین چند نفر میشد
توجهام را جلب کرد؛ آرام صحبت میکردند که کسی نشنود، نجوا میکردند، صدا از گوشهای
از نمازخانه بود، طوری نشسته بودند که من آنها را نمیدیدم، یکی از آنها آهسته و
آرام پرسید: «حاج منصور دست تو قوطی کردی؟ صفا کردی؟»، نجوایی خشن و خندهای تلخ
پاسخ داد: «ای سر زدم اما ذخیره داشت، جنده خانم خستهام کرد، نه، به دلم حروم شد،
مثه اینکه دو سه ماهی حماله (حامله بود)، اونقد زیر لقد گرفتمش که از بالا و پائین
قی کرد، نمیدونم کدوم نامرد خری زودتر از ما ترتیبشو داده بود، آخ چه عشقی کرده
طرف، خب تو خودت چی، چکارهای؟»، و سؤالکننده به حاج منصور پاسخ میدهد: «شیر شیر،
اعدام نمیشد دوباره مهمونش میشدم» و باز صدای خندهای آرام توی نمازخانه پیچید.
طاقت نیاوردم، بلند شدم که به نمازخانه بروم، دم در اتاق از پاسداری عبوری خواستم
کرباسی را که در یکی از اتاقها بود خبر کند، کرباسی آمد. از کرباسی خواستم با من
به نمازخانه بیاید. حالت صورت و رفتار عصبی من باعث تعجب کرباسی شده بود. وارد
نمازخانه شدیم. آنها سه نفر بودند. پرسیدم منصور کدامتان هستید؟ بلندقد و چهارشانه
و کمی چاق بلند شد، روبرویم ایستاد و گفت: «منم، فرمایش؟»، پرسیدم: «اینجا چکارهای؟»،
چپ چپ نگاهم کرد و جوابم را نداد. کرباسی به او گفت: «بهتره جواب سؤالهای حاج آقا
رو بدین، والا تهاش ناامنه»، آن یکی بلند شد و گفت: «من کمال میرزایی هستم، مسؤول
بند زنان»، صدایم از عصبانیت میلرزید. گفتم: «خودت که خرابی هیچ، پااندازی هم میکنی؟!»
و رو به کرباسی گفتم: «هر دو زنی که اینها دربارهشون حرف میزدن بیارین پیش من»،
فرد سومی که پاسداری ساکت بود با خونسردی گفت: «جفتشون سر دارن». گفتم: «میخوام
اونارو ببینم».
پس از عبور از چند راهرو، به پشت زندان رسیدیم،
آنها را آنجا دار زده بودند، ۶ نفر بودند، ۴ مرد و ۲ زن. یکی از زنها زیر پایش پر
از خون بود. انگار زیر پایش یک گاو کشته بودند. خونها در وسط دلمه بسته بودند، و
در اطراف زردرنگ و آبکی شده بودند. چادرش کنار رفته بود، جلوی شلوارش و یکی از
پاچههای شلوارش پر از خون بود، جلوی شلوارش باد کرده بود، به نظر میرسید چیزی
درون شلوارش افتاده است. فکر کردم شاید دلمه خون است که جلوی شلوارش جمع شده.
کرباسی که متوجه نگاه من به آن منطقه شده بود با خونسردی گفت: «باید نطفهاش باشه،
گفته بود سه ماهه حامله است». و کرباسی درست میگفت، جنین سه ماههاش بود. آنقدر
بر بالای دار تقلا کرده بود که جنینش هم سقط شده بود. پیش از اعدام هم به گفته حاج
منصور آنقدر لگد به شکمش زده بودند که دچار خونریزی شدید شده بود. در حال خونریزی
حلقآویزش کرده بودند.
رو به کمال میرزایی کردم و گفتم: «شما خدارو میشناسین؟
این چه کاری بود با این زن کردین، تو خواهر و زن و دختر داری، اونا رو بذار جای این
زن، میدونی با او چه کردین؟» منصور خودش را پیش کشید و گفت: «حاج آقا چی میگی؟ اینا
برادرای ما و علمای ما رو کشتن و میکشن»، گفتم: «اما شما حق نداشتین این کارو با
این زن بکنین، ما قانون داریم»، باز چپ چپ نگاهم کرد. گفتم: «توام خواهر و زن و
دختر داری حاج منصور؟»، کمی سکوت کرد، نگاهی به جسدهای حلقآویز شده انداخت و
ناگهان ناباورانه مثل یک بچه زد زیر گریه، گفت: «این بیشرفا علمای ما رو میکشن و
اونا رو منفجر میکنن، اگه این کارا رو نمیکردن منم الآن اینجا نبودم، تو جبهه
بودم، اونجام هیچکی جرأت نمیکرد اینجوری که شما با من صحبت میکنین صحبت کنه».
به طرف اتاق کارم رفتم، اما قادر به کار کردن نبودم. رفتم سراغ سلیمی، ماجرا را به
او گفتم، سلیمی گفت: «هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم، اگر جلویشان بایستیم کار
نخواهند کرد و دستمان را تو حنا خواهند گذاشت».
قربانی «توکتم عباسی» نام داشت، ۲۱ ساله، فرزند
جمال. زن دیگری که بر بالای دار بود فریده سامانی نام داشت، که مرضیه صدایش میزدند.
زیرنویس:
*
سلسله مطالبی که بیست و ششمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه
قضائیه حکومت اسلامی در شکنجهگاهها و زندانهای این حکومت، و در جبهه جنگ است.
او به عنوان شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی
و عقیدتی، از گوشههایی از جنایتهای پنهانمانده جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده
برمیدارد. (با توجه به اینکه در زندانهای حکومت اسلامی، شاغلین در زندانها از
نامهای متعدد و مستعار استفاده میکردند و میکنند، نامها و فامیلیها میتوانند
واقعی و حقیقی نباشند.
برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در
صورت امکان، یک هفته مسائل مربوط به سالهای گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز.
راوی این سلسله مطالب سال 1385 ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا
پناهنده است، او اما به دلیل شغلهای حساس و ارتباطهای گستردهاش به هنگام خدمت،
هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی، کارکنان قوه قضائیه و روحانیون
ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده میشود از طریق همین ارتباطهاست.
منبع: وبسایت «گویانیوز» (با ویرایش شکلی توسط
«نجواهای نجیبانه»)
* دیدگاههای وارده در نوشتارها لزوماً
دیدگاه «نجواهای نجیبانه» نیست.
------------------------------------
سایر بخشهای «جنایتها و
خیانتهای جمهوری اسلامی»:
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۴): احکام دهگانه شاهرودی - خمینی درباره تجاوز،
شکنجه و کشتار
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۸): سرنوشت دردناک و رقتانگیز فرماندهان و قهرمانان
جبهههای جنگ
------------------------------------
لطفاً از نوشتارهای زیر
نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده
وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمیتر به جدیدتر)
------------------------------
لطفاً در صورت امکان و
صلاحدید، عضو شوید:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
*** نظرات شما بلافاصله منتشر میگردد ***