صفحات

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی (۲۵): «من خود فاجعه هستم»؛ در پاسخ به چند پرسش




جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی (۲۵):
«من خود فاجعه هستم»؛
در پاسخ به چند پرسش

مسعود نقره‌کار



دکتر مسعود نقره کار
... آقای « کوروش گلنام» در مقاله‌ای با عنوان «افشاگری‌های هولناک یک مقام پیشین حکومت و پرسش‌ها»(۱)، ضمن طرح نظراتشان، پرسش‌هایی مطرح کرده‌اند که من سعی می‌کنم پاسخگو باشم (من سؤال‌ها را خلاصه مطرح می‌کنم، مقاله و سؤال‌ها را به طور کامل می‌توانید در لینک داده شده بخوانید).

سؤال: «چرا در طی ۲۸ سال همکاری با حکومت «جز اعتراض‌های اندک و بی‌ثمر هیچ کاری انجام ندادید؟»

پاسخ: اولاً قصد من این نبوده و نیست که خود را بی‌گناه نشان بدهم که نبودم و نیستم. اما در مورد اینکه چرا همان هنگام، اعتراض‌های ثمربخش نکردم، به عرض‌تان برسانم ـ که البته قبلاً هم گفتم ـ من در زندان‌ها بیش‌تر مشاور حقوقی و قضائی در پست‌های مختلف و ناظر بر دفاتر ورود و خروج بازداشت‌شدگان و بعد‌ها عضو کمیسیون عفو و بخشودگی بودم، به خاطر سوابق کاری و همین‌طور سنم مورد احترام و اعتماد همه بودم، به ویژه حکام شرع(۱) که اکثراً جوان بودند و تجربه و آگاهی قضائی در حدی که می‌باید داشته باشند، نداشتند و به راهنمایی‌های من نیاز داشتند. با همه هم به آرامی و احترام برخورد می‌کردم. ضمن اینکه در اکثر مواقع هم به جبهه می‌رفتم و همین به اعتبار و احترامم در زندان‌ها افزوده بود. به دلایل گفته شده همه جای زندان می‌توانستم حضور پیدا کنم و نظر بدهم، ضمن اینکه یکی از وظایف من به عنوان مسؤول دفتر ورود و خروج بازداشت‌شدگان، سرکشی به همه جای زندان بود. در مورد مشاوره‌های حقوقی سعی می‌کردم طوری عمل کنم که در حد توانم فشار بر قربانی کاهش پیدا کند. در مواردی هم اعتراض کرده‌ام، که به آنها اشاره کردم و خواهم کرد. اما آن نوع اعتراضی که منظور شماست از من ساخته نبود، شاید به خاطر وابستگی مذهبی و شاید هم ترس، شاید هم هر دو، اعتراض در زندان‌ها آن هم از سوی کسانی در موقعیت من و اطلاعاتی که داشتم، به معنای حذف بود و کسی در حد من و با اطلاعات من اعتراضش به این معنی بود که نخست رسوایش کنند و بعد ترور شخصیتش و بعد حذف فیزیکی‌اش، که من جرأت آن را نداشتم. من در بیان مشاهداتم سعی کرده‌ام واقعیت‌ها رابگویم، قصد پرونده‌سازی برای تطهیر خودم را نداشته‌ام و ندارم و دلیلی هم برای دروغ‌بافی و غلو کردن نمی‌بینم. در ضمن من به ندرت با خانواده‌ام بودم و بیش‌تر در محیط زندان، در مأموریت و یا در جبهه بودم. زمانی هم که فرصت می‌کردم خیلی کوتاه در کنار خانواده‌ام باشم، هرگز سر آسوده بر بالین نگذاشتم، به همین خاطر نسبت به خانواده‌ام که همگی آنها در حمله موشکی عراق به شیراز کشته شدند، دین سنگینی بر دوش و قلبم حس می‌کنم.

سؤال: با تردید و طعنه پرسیده‌اید آیا من «حافظه نادر و نمونه‌ای» دارم که این چنین وقایع را با جزئیات روایت می‌کنم؟

پاسخ: بله من حافظه قوی‌ای دارم، حافظه‌ای که زبانزد بود، ۶ یا ۷ سالگی‌ام را به یاد دارم، در نوجوانی، کتاب حفظ می‌کردم و برای دیگران کتاب را از حفظ می‌خواندم، و زمانی بیش از یک‌صد شماره تلفن حفظ بودم، اما چرا ریز وقایع یادم هست. دلیل اصلی این است که من هرگز از سال‌های ۶۰ کنده نشدم، پاره‌ای از زندگی‌ام شده است و همیشه با من است، برای همین جزئیات وقایع و فجایع را به یاد دارم، وانگهی عزیز، آنچه به عنوان مشاهدات من می‌خوانی، یک کار جمعی است، من برای روایت یک واقعه با کسان دیگری که در آن واقعه حضور داشتند و یا اطلاعاتی داشتند تماس می‌گیرم و مشورت می‌کنم تا گزارش دقیقی ارائه بدهم.

سؤال: پرسیده‌اید چه تضمینی هست که من «جاسوس و نفوذی» جمهوری اسلامی نباشم؟

پاسخ: شما نظامی را سراغ دارید که مأموری را فرستاده باشد به خارج تا از جنایت‌هایی که برای اولین بار افشا می‌شود، آن هم در این ابعاد، و مستند و دقیق افشاگری کند؟ شما در روایات من به ندرت برگ و مهره سوخته خواهید دید که برای رژیم تکراری و طشت افتاده از بام باشد و طرح آن برای حکومت مهم نباشد. برچسب «حامل ایجاد رعب و وحشت در میان ایرانیان، جاسوس و نفوذی»، آن هم به آدمی که نه نام خود را می‌گوید و نه محل پناهندگی‌اش را برچسب ناچسبی است، من نه به دنبال نام و شهرت آمده‌ام و نه مال و نان و یک بیمار شیمیایی و آفتاب لب بام هستم که آمده‌ام دینم را ادا کنم و بروم؟ باور بفرمائید من دکتر نقره‌کار را بسیار تیز و باتجربه دیدم، او اگر کوچک‌ترین تردید در مورد مواردی که شما بسیار دوستانه به من نسبت دادید به خود راه می‌داد، با آبرویش بازی نمی‌کرد و برای خودش خطر نمی‌خرید.

سؤال: پرسیده‌اید چرا این افشاگری‌ها طی ۶ یا ۷ سال گذشته، مخصوصاً در زمان جنایت‌هایی که در کهریزک انجام می‌شد، صورت نگرفت؟

پاسخ: اتفاقاً طی ۶ یا ۷ سال گذشته بی‌وقفه صورت گرفته است، منتها نه با برنامه و نظمی که در حال حاضر به خود گرفته است. من از نخستین، و شاید نخستین کسی بودم که جنایت‌های کهریزک را در خارج از ایران برملا کردم، برخی از برنامه‌سازان رادیویی و تلویزیونی می‌توانند شهادت دهند، نمونه‌اش آقای بهرام مشیری است که من همان موقع ایشان را در جریان فجایع کهریزک قرار دادم و ایشان بخش‌هایی از برنامه خود را به افشاگری‌های من اختصاص دادند.

***

... و اما چند خطی هم برای دوستانی که مثل آقای گلنام عزیز فکر می‌کنند، و یا کسانی که بنده را کذاب و دروغ‌گو و مشکوک و... خوانده‌اند...

عزیزانم، خوشحالم که مشاهدات و تجارب من مورد توجه تعداد کثیری از هموطنانم قرار گرفته و چنان اهمیت و حساسیتی ایجاد کرده که باعث ایجاد پرسش‌های زیادی شده، پرسش‌هایی که می‌توانند روشنگرانه باشند؛ که من هم تلاش کرده و می‌کنم در حد توانایی‌ام پاسخگو باشم، البته امیدوارم کهولت سن و بیماری شدید امان بدهند. شنیدم لاریجانی مجلس [علی]، که مثل بقیه آقایان حکومتی این نوشته‌ها را پیگیری می‌کند، در جمعی گفته است که: «این فرد داره چیکار می‌کنه؟ چرا جلوشو نمی‌گیرین؟»؛ و خب می‌دانید که منظور از این «جلو گرفتن» چیست؟ من نگران خودم نیستم، که عمرم را کرده‌ام و رنج بیماری هم داغانم کرده و هیچ‌وقت هم از مرگ نترسیدم، نگران «دکتر»ی [دکتر مسعود نقره‌کار] هستم که بانی تنظیم و تدوین و انتشار این مطالب شده است، که من می‌دانم که با توجه به شرایطی که من دارم، چه کار سخت و وقت‌گیری است. خدایش حفظش کند.

عزیزانم، من مولود انقلاب خمینی هستم، من خود خود فاجعه هستم، می‌توانستم با حافظه‌ای که داشتم و استعدادهایم، انسان مثبت و پرباری باشم، اما نشد، می‌دانید چرا؟ چون چشم به آسمان داشتم، گوشم به امام، و آینده‌ام آقا امام زمان بود، و تقوای مذهبی‌ام از بسیاری از عمامه به سرهای حوزه هم بیش‌تر بود. به همین دلایل، من زندگی‌ام را از دست داده‌ام و نتوانستم مثل یک انسان طبیعی زندگی کنم. همیشه پشتوانه‌ام را خدا می‌دانستم، اما حالا از من چه مانده است؟ سال‌هاست با همه قربانیان دهه ۶۰ زندگی می‌کنم و یک روز از ذهن من بیرون نمی‌روند. بارکش کشته‌ها و زخمی‌ها، شیمیایی‌ها، و شکستن زنان و مردانی که برای پیمانشان با خدا و برای ایران و برای وطن، زیر شنی‌های تانک‌ها با زمین صاف شدند، و یا با گلوله توپ تکه تکه شدند یا سر به دار شدند، و یا گلوله خوردند، برای یارانم که همسرانشان از روی نیاز، شب‌خوابه‌ها و شبنامه‌های آخوند‌های مساجد شدند، و هر شب با نامه‌ای پر از نیاز و درخواست راهی مساجد می‌شدند. قربانیانی که شب‌ها توی تاریکی به مساجد مراجعه می‌کردند تا کمک بگیرند و اما روح و تنشان به تاراج صیغه‌های اجباری می‌رفت، نه فقط با آخوندها، با پیران بازاری یا حتی کنار خیابان.

ای عزیز، حاصل سال‌ها زندگی و رنج انسانی شکسته و غریب با دردی جانکاه و سینه و گلویی پر از حباب‌های شیمیایی که هر لحظه منتظرم یکی از آنها بترکد، در برابر شماست. من حتی برای حرف زدن باید چندین دارو مصرف کنم تا بتوانم کمی حرف بزنم، گاه آن‌قدر مقاومت می‌کنم که متوجه حمله‌های بیماری نمی‌شوم. عزیزانم، آنچه پیش از شروع کارمان به دکتر نقره‌کار گفتم تکرار می‌کنم: زبانم بریده باد اگر چیزی برای خودم و زندگی‌ام بخواهم، فقط می‌خواهم از انسان‌هایی بگویم که باشکوه و فرزانه بودند، از دخترانی که نمی‌توانستند مادر باشند و از فروغ‌ها، که زنده زنده در سردخانه زندان خشک شد، و آخرین کلامش این بود که من فروغم, من می‌خواهم از شهرزاد‌ها و زهرا‌ها و توکتم‌ها بگویم، کمک نفسم باشید تا ناگفته‌ها را بگویم و نادیده‌ها را پیش رویتان بگذارم.

زیرنویس:

* سلسله مطالبی که بیست و پنجمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی در شکنجه‌گاه‌ها و زندان‌های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه‌هایی از جنایت‌های پنهان‌مانده جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده برمی‌دارد. (با توجه به اینکه در زندان‌های حکومت اسلامی، شاغلین در زندان‌ها از نام‌های متعدد و مستعار استفاده می‌کردند و می‌کنند، نام‌ها و فامیلی‌ها می‌توانند واقعی و حقیقی نباشند.
برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان، یک هفته مسائل مربوط به سال‌های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال ۱۳۸۵ ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل‌های حساس و ارتباط‌های گسترده‌اش به هنگام خدمت، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی، کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می‌شود از طریق همین ارتباط‌هاست.

۱ـ کورش گلنام، «افشاگری‌های هولناک یک مقام پیشین حکومت و پرسش‌ها»، تارنمای عصر نو [و وبلاگ «نجواهای نجیبانه»]

۲ـ حاکم شرع می‌باید در حد یک مجتهد باشد، مدرس بوده باشد و درس خارج داده باشد و.... و عدالتش ثابت شده باشد و مردم شهر، او را به درستکاری بشناشند، والا حکم او وجهه شرعی نخواهد داشت. جمهوری اسلامی با توجه به وسعت زندان‌ها و تعداد دستگیری‌ها احتیاج به تعداد زیادی حاکم شرع داشت، اما یا حاکم شرع واجد شرایط به اندازه کافی وجود نداشت و یا اگر هم بودند تن به این کار سخت، یعنی داوری نمی‌دادند و ترجیح می‌دادند مدرس بمانند. به همین دلیل، قوه قضائیه از طلبه‌هایی با فاصله سنی ۲۱ تا ۲۶ سال برای پست حاکم شرعی استفاده کرد، که بیش‌تر آنها هم طلبه‌های حقانی بودند. اکثر اینها فقط جامع‌المقدمات خوانده بودند و حتی حجت‌الاسلام هم نبودند. بیش‌ترشان روستائیانی ساده، و متأسفانه عقب‌مانده و عقده‌ای بودند که برای اولین بار پا به شهری بزرگ می‌گذاشتند. من گاهی وظیفه داشتم برای اینها کلاس بگذارم و به آنها یاد بدهم چگونه پرونده‌ای را بخوانند و یا چگونه متهمی را محاکمه کنند. البته من این کار را اوائل ورودم به زندان و به توصیه آیت‌الله بهشتی انجام دادم.

منبع: وبسایت «گویانیوز»


* دیدگاه‌های وارده در نوشتارها لزوماً دیدگاه «نجواهای نجیبانه» نیست.


نوشتارهای مرتبط:



جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی (۱۷): کابوس‌های واقعی؛ پاسخ شاهد جنایت‌های حکومت اسلامی به چند پرسش


------------------------------------


سایر بخش‌های «جنایت‌ها و خیانت‌های جمهوری اسلامی»:


























------------------------------------


لطفاً از نوشتارهای زیر نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمی‌تر به جدیدتر)















































------------------------------





لطفاً در صورت امکان و صلاحدید، عضو شوید:


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

*** نظرات شما بلافاصله منتشر می‌گردد ***