صفحات

۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

اندر دفاع از کافران؛ پاسخ مهدی خلجی به عبدالکریم سروش







اندر دفاع از کافران؛
پاسخ مهدی خلجی به عبدالکریم سروش

 
آزادی بیان، تنها آزادی نقد علمی نیست، آزادی تمسخر، کمدی، کاریکاتور، طنز و ترانه‌های اعتراضی نیز هست.

مسأله، دین نیست؛ قدرت است...؛ جوانان بسیاری در ایران امروز، دین را به سخره می‌گیرند، درست به دلیل آن‌که دین، قدرت دارد.

در جهان اسلام، الحاد رو به رشد است؛
الحاد به معناها و شیوه‌های گوناگون


«آزاد آزاده»، ۲۲ خرداد ۱۳۹۱:

چند روز پیش نوشتاری از عبدالکریم سروش منتشر شد که در آن، او «فقیهان کافرخوار» و «کافران مسلمان‌خوار» را دو روی یک سکه دانسته بود و هر دو آنها را در عرض و عداد هم و به یکسان، مورد عتاب و خطاب قرار داده بود. این نوشته سروش، واکنش‌های متفاوتی را برانگیخت؛ به نظر می‌رسد یکی از بهترین نقدها و پاسخ‌ها به این مطلب، نوشتاری است که توسط مهدی خلجی منتشر شده است. این نوشته، در واقع نقدی است به جریان روشن‌فکری دینی و اصلاح‌طلبی مذهبی، که گزاره «هیچ کس و هیچ چیز مقدس نیست» را برنمی‌تابند و تلاش بر حفظ اساس حکومت دینی جمهوری اسلامی، هر چند با برخی تغییرات اساسی دارند و با این اندیشه‌ها و راهبردهای خود، فصل سبز جنبش آزادی‌خواهی مردم را به وادی زردی و افسردگی رهنمون گشتند. مهدی خلجی در این نوشته، به دفاع از حق کافران پرداخته و سخن سروش را در هم‌ردیف دانستن «فقیهان کافرخوار» و «کافران مسلمان‌خوار» مورد نقد و بررسی قرار داده است.

ذکر یک نکته نیز در اینجا خالی از فایده نیست؛ «کافر» در لغت، به معنای «پوشاننده» است؛ و «کافر» را از آن جهت «کافر» می‌گویند که به عقیده مؤمنان به ادیان، کافران، دین را، که از نظر مؤمنان، حقیقت است، می‌پوشانند و «پوشاننده حقیقت» هستند!

به هر روی، مهدی خلجی در این نوشتار می‌گوید:

«شریعت‌مداران جهان را زیر چتر شریعت می‌خواهند وگرنه به خشم می‌آیند و خشونت می‌ورزند. فضای عمومی باید سراسر زیر مهار آنان باشد. اگر کفری یا فسقی هست باید پنهان باشد و در پستو بماند. این گرایشی تمامیت‌خواه و استبدادی است. بدان معناست که در شریعت، آزادی فرد به هیچ روی به رسمیت شناخته نمی‌شود. در جهان جدید، فضای عمومی نمی‌تواند در انحصار مسلمانان باشد. به ویژه در دوران جهان‌روایی چگونه می‌توان میل به انحصارگرایی را بدون دست زدن به خشونت بسیار حفظ کرد؟ اما اصل مدارا اقتضا می‌کند قلمرو عمومی از آن همگان باشد. کسی آزادانه دین‌ بورزد و دیگری هم آزادانه به دین طعنه بزند، از هر پایه‌ اجتماعی و با هر مایه‌ علمی و بدون هراس از خشونت یکدیگر.»

او در بخش دیگری از نوشتار، در پاسخ به سخن سروش، که خواسته بود نقد دین در محافل دانشگاهی و آکادمیک پیگیری شود و به عرصه عمومی ورود و نفوذ پیدا نکند، و بر این اساس، به نظر می‌رسد که سروش، مخالف انتشار آهنگ «نقی» شاهین نجفی باشد، می‌گوید:

«چه کسی گفته برای بی‌دین بودن باید سخت مطالعه کرد و به نقد علمی دین همت گماشت، اما برای دین‌داری ارث پدری بسنده است؟ چرا روشن‌فکری دینی، دین‌داری عوامانه را چونان واقعیتی می‌پذیرد اما بی‌دینی عوامانه را نمی‌پذیرد؟ مگر روشن‌فکری دینی خود را در برابر یک یک باورهای دین‌داران عامی مسؤول می‌داند که سکولارها را در برابر توهین‌هایی که جوانان به دین می‌کنند مسؤول می‌خواهد؟ این ناسازه‌ای ناگوار در روشن‌فکری دینی است که دین‌داری همگانی و توده‌ای را ارج می‌نهد اما بی‌دینی را تنها اگر نخبه‌گرایانه باشد تحمل می‌کند.»

او در ادامه می‌نویسد:

«مگر قربانیان خشونت دینی تنها دانشگاهیان‌اند که تنها آنها مشروعیت نقادی دین را داشته باشند؟ مگر دین خود با ابزارها و استدلال‌هایی عقلانی تا جزیی‌ترین مسائل حوزه خصوصی و عمومی مداخله می‌کند و با ایمان و بی‌ایمان را تحت قیمومت خود می‌خواهد؟ مثل آن است که بگوییم نقد سیاست باید منحصر باشد به نخبگان دانشگاهی. اگر سیاست خود امری فراگیر است و زندگی همگان را تحت تأثیر خود می‌گیرد، چرا نقد آن همگانی نباشد؟!»

مهدی خلجی در بخش دیگری از نوشتار خود، می‌نویسد:

«با هر سنجه‌ای عیار بگیریم، تمسخر مخالفان به دست دین‌داران بسی بیش‌تر و پرحجم‌تر است از تمسخر دین به دست بی‌دینان. تبلیغات مذهبی تقریباً در بیش‌تر نقاط جهان ساز و برگ و مال و منال بیش‌تری دارد؛ چه رسد به ایران که خزانه‌ دولت، خزانه‌ دین است. متون و مفاهیم دینی، استوار بر خوارداشت غیرمؤمنان است. مدام تیر فتواهای قتل و تکفیر از سوی مؤمنان به سوی «کافران» پرتاب می‌شود. مؤمنان نهادمندانه‌تر عمل می‌کنند تا بی‌دینان. بی‌دینان بیش‌تر فرداند؛ بی‌سپر و پناه. اما دین‌داران جماعت‌اند و برخوردار از قدرت و سنت و امت.»

بر این اساس، مهدی خلجی، قیاس عبدالکریم سروش میان «مسلمانان کافرخوار» و «کافران مسلمان‌خوار» را قیاسی ناعادلانه و همراه با تفاوتی عمیق می‌داند:

«در تاریخ گذشته و در شرایط کنونی، شمار «مسلمانان کافرخوار» بس بسیارتر از «کافران مسلمان‌خوار» بوده است. صورت مسأله را نباید تغییر داد.»

متن کامل نوشتار مهدی خلجی در پاسخ به عبدالکریم سروش، به نقل از وبسایت بی‌بی‌سی فارسی به شرح زیر است:


 
بیانیه‌ عبدالکریم سروش، روشنفکر نام‌دار دینی، درباره ترانه‌ اخیر شاهین نجفی و فتواهای ارتداد و تکفیر و قتل، از نگرانی عمیقی پرده برمی‌دارد. جامعه‌ ایران از تنفر متراکم شده است؛ به سبب خشونت‌های چندلایه و پیدا و پنهانی که حکومت علیه مردم و گروه‌هایی از مردم علیه گروه‌هایی دیگر می‌ورزند.

ستمی که بر زنان، جوانان، نویسندگان، اقلیت‌های قومی، اقلیت‌های مذهبی، روزنامه‌نگاران، هم‌جنس‌گرایان، مهاجران و دیگر گروه‌های سرکوب‌شده‌ جامعه‌ می‌رود، بذر کینه را در دل‌ها می‌پرورد.

در سی سال اخیر، مردم ایران قربانیان بسیاری داده‌اند. نوع برخی قربانی‌‌شدن‌ها دیدنی و بازشناختنی است: آنها که اعدام شدند، به زندان رفتند، در جبهه شهید شدند، بدنشان آسیب دید، کسانی که اموالشان مصادره شد، شغل خود را از دست دادند یا در جنگ بی‌خانمان شدند.

بسیاری از قربانی‌شدن‌ها هم چندان دیدنی و حس‌کردنی نیست. قربانیانی هستند که آن‌چه از دست داده‌اند نمی‌تواند به آسانی اندازه گرفته شود. صدها هزار نفری که طی سه دهه‌ گذشته ایران را ترک گفتند و از وطن خود محروم شدند، قربانیان خاموش جمهوری اسلامی‌اند. پدران و مادرانی که از دوری فرزندان‌شان دق کردند، خانواده‌هایی که از هم پاشید، آوارگانی که جان از جمهوری اسلامی به در بردند اما از تلخی بی‌خانمانی و بی‌سرزمینی جان سپردند. همه‌ قربانی دادن‌ها ریشه‌هایی از تنفر را در دل شهروندان ایرانی تنیده و تنومند کرده است.

ضرورت نفرت‌زدایی

نگرانی دکتر سروش درباره‌ گسترش این نفرت در جامعه یک‌سره مشروع است. حق با اوست که روشن‌فکران، چه دینی چه عرفی، باید راه‌هایی برای بند کردن این سیلاب نفرت بیندیشند. تراکم تنفر ممکن است در وضعیت بحرانی به شکل خطرناک‌تری خود را بنمایاند و به تنش‌ها و خشونت‌های غیرقابل تحملی دامن بزند.

در دو دهه‌ گذشته، دکتر سروش خود یکی از منادیان تأثیرگذار مدارا در ایران بوده و مداراگری را در مقام فضیلتی اخلاقی ترویج کرده است. طبیعی است که مدارا از سوی صاحبان قدرت به بی‌قدرت‌ها معنا دارد نه به عکس. بنا بر این، اکثریت اگر فارس‌زبان هستند باید نسبت به آذری‌زبانان و بلوچ‌زبانان و کردزبانان و عرب‌زبانان تسامح بورزند. اگر اکثریت شیعه‌اند باید نسبت به سنی‌مذهبان، پیروان آیین‌های دیگر مانند زرتشتی، یهودی، مسیحی و بهائی مدارا کنند و اگر اکثریت دگرجنس‌گرایند باید هم‌جنس‌گرایان را نیز صاحب حقوق انسانی برابر بشناسند.

شاید بتوان بخشی از بیانیه‌ دکتر سروش را بدین شکل تعبیر کرد: ایمان دینی سرمایه‌ اجتماعی مهمی در جامعه‌ ایران است. اگر کسانی قصد مبارزه با استبداد دارند، بهتر است از این سرمایه‌ اجتماعی به سود مبارزات دموکراتیک بهره بگیرند به جای آن‌که دین را قربانی نبرد خود علیه استبداد کنند. نباید «در خرمن ایمان و آرامش قومی آتش عداوت زد»، چون فردای روز آزادی مشکل بتوان به ایران رفت و در میان همان قوم زیست.

او سرگذشت تاریخ و نیز وعده‌های دینی را دلیلی بر جاودانگی دین می‌گیرد و توصیه می‌کند حال که دین از میان رفتنی نیست و سرمایه‌ اجتماعی کلانی نیز هست، پس «منکران» بهتر است با آن نستیزند. البته او مخالف «نقد علمی» دین نیست. خود او نیز سال‌ها در ایران نقد فیلسوفان غربی بر دین را تدریس و تعلیم کرده بود. او ظاهراً مخالف پرخاش‌گری علیه دین در فضای عمومی به نام آزادی است. هر سخن علیه دین مادام که نقدی علمی باشد، از دیدگاه او، به سود دین نیز می‌تواند تمام شود و به غنای آن بینجامد.

درباره‌ این بیانیه ملاحظات چندی می‌توان داشت:

دین، تظاهر به دین، اجبار به تظاهر به دین

عبدالکریم سروش نقد دین را تنها اگر به شیوه‌ دانشگاهی و علمی باشد، روا می‌داند. نقد عمومی، طنزپردازی درباره آموزه‌ها، مناسک و نمادهای دینی را – از نظر اخلاقی – می‌نکوهد. می‌پرسیم چرا همه حتا مردم عادی که آموزش دانشگاهی ندارند نباید بتوانند آزادانه دین را به نقد بکشند؟ به نظر می‌رسد یکی از دلایل مهم آن، گرایش تمامیت‌خواه ادیانی مانند اسلام است. فضای عمومی باید در انحصار مسلمانان باشد. مسلمانان در فضای عمومی آزادی مطلق دارند، اما حد آزادی بی‌دینان یا غیرمسلمانان را باید شریعت تعیین کند.

در اسلام نه تنها مؤمنان وظیفه دارند آیین‌ها، شعائر و شریعت را اجرا کنند که غیرمؤمنان نیز وظیفه دارند اگر آن آیین‌ها و قوانین مذهبی را به عمل درنمی‌آورند دست‌کم بدان تظاهر کنند (گفتن ندارد که مراد از اسلام مکاتب فقهی است نه جریان‌های عرفانی یا مذاهبی که در اقلیت هستند). دین‌هایی مانند اسلام، سخت به تظاهر اهمیت می‌دهند. نمایش بیرونی عبادت بسیار مهم است. اگر کسی هم میل به تظاهر کردن نداشت باید او را به زور به تظاهر واداشت.

برای نمونه، مسلمانان نباید شراب بنوشند. اما بی‌دینان و غیرمسلمانان نیز نمی‌توانند به بهانه‌ بی‌اعتقادی به حرمت شراب، آزادانه و علنی شراب بنوشند. یهودیان و مسیحیان (بی‌دینان مستثنا هستند چون در سنت فقهی آنها به حکومت اسلامی جزیه نمی‌پرداختند و مرتد و شایسته‌ قتل شمرده می‌شدند) می‌توانند در خانه‌ خود شراب بنوشند نه در خیابان. از امام اول شیعیان نقل شده که او آزاد و بنده، یهودی و مسیحی را به دلیل نوشیدن شراب یا آب‌جو هشتاد ضربه تازیانه می‌زد. از او پرسیدند چرا یهودی یا مسیحی را تازیانه می‌زنید؟ گفت «وقتی آنها در شهر تظاهر به شراب‌نوشی کنند [باید تازیانه بخورند]؛ زیرا آنها نباید آشکارا شراب بنوشند.»

مؤمنان باید روزه بگیرند. روزه خوردن حرام است. اما اگر کسی به شریعت پایبندی یا باور نداشت نمی‌تواند در ملأ عام روزه بخورد. روزه‌خواری نه تنها در شریعت که در قانون مجازات اسلامی جمهوری اسلامی ایران نیز جرم قلمداد می‌شود. طبق ماده‌ ۶۳۸ این قانون، «هرکس علناً در انظار عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی نماید علاوه بر کیفر عمل به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم می‌گردد.» احساسات و عواطف مؤمنان از این‌که بی‌باوران و نامسلمانان به شریعت آنها عمل نمی‌کنند جریحه‌دار می‌شود.

از همه مهم‌تر نمونه‌ حجاب است. زنان زرتشتی، یهودی، مسیحی، بهائی و مسلمانان آسان‌گیر همه باید حجاب را رعایت کنند. نباید سطوت و هیبت اجتماعی دین نادیده گرفته شود. مؤمنان باید قلمرو عمومی را از آن خود احساس کنند و ناباوران و نامسلمانان باید از نادیده گرفتن علنی شریعت سخت در ترس و دلهره باشند.

قانون قلمرو عمومی قانون شرع است. شریعت یا باید با نیت قربت به خدا اجرا شود یا باید از ترس مجازات‌های اسلامی بدان تظاهر شود. شریعت‌مداران جهان را زیر چتر شریعت می‌خواهند وگرنه به خشم می‌آیند و خشونت می‌ورزند. فضای عمومی باید سراسر زیر مهار آنان باشد. اگر کفری یا فسقی هست باید پنهان باشد و در پستو بماند. این گرایشی تمامیت‌خواه و استبدادی است. بدان معناست که در شریعت، آزادی فرد به هیچ روی به رسمیت شناخته نمی‌شود. در جهان جدید، فضای عمومی نمی‌تواند در انحصار مسلمانان باشد. به ویژه در دوران جهان‌روایی چگونه می‌توان میل به انحصارگرایی را بدون دست زدن به خشونت بسیار حفظ کرد؟

اما اصل مدارا اقتضا می‌کند قلمرو عمومی از آن همگان باشد. کسی آزادانه دین‌ بورزد و دیگری هم آزادانه به دین طعنه بزند، از هر پایه‌ اجتماعی و با هر مایه‌ علمی و بدون هراس از خشونت یکدیگر.

انتقاد دینداران از تمسخر دین

حساسیت فوق‌العاده‌ مسلمانان به تمسخرها بازتابی از میل نوستالژیک آنان به بازگرداندن قدرت از دست رفته برای مهار مطلق حیات و ممات انسان‌هاست. مادامی که این حساسیت وجود دارد، تمسخرها بیش‌تر می‌گزند و احتمال افزایش خشونت، بیش‌تر خواهد بود. جهان امروز، فراخنای آزادی‌ها و انتخاب‌هاست. چگونه می‌توان گرایشی مانند دین‌ستیزی را مقید به «نقد علمی» کرد؟ روحانیان مخالف دکتر سروش همواره از او گله داشتند که چرا او این مباحث را در فضای عمومی طرح می‌کند. او می‌بایست این مسائل را در حلقه‌های حوزوی بگوید تا پاسخ شایسته از ارباب دین بگیرد. واقعیت این است که آنها نه علاقه‌ای به بحث علمی داشتند نه پاسخی برای نظریه‌های دکتر سروش. آنها تنها می‌خواستند شک‌ها و شبهه‌ها را در قفس حلقه‌های حوزوی زندانی کنند تا مبادا دامان قلمرو عمومی به این تردیدها آلوده شود؛ مبادا سلطه‌ روحانیان بر مغز و قلب عموم مردم سست گردد، مبادا انحصار فضای عمومی از دست آنها برود.

از سوی دیگر، روحانیان آقای سروش را به شعبده‌بازی زبانی متهم می‌کردند و نقد او بر دین را «حدیث کهنه‌ای» می‌دانستند که «دست‌کم قدمت چند صد ساله دارد.» بسیاری سخنان او را اساساً «نقد علمی» نمی‌دانستند و خطابه و شعر توصیف می‌کردند. کی دین‌داران اعتراف می‌کنند که منتقدان‌شان نقد علمی می‌کنند؟ مگر آن‌که منتقد، مرده باشد و نقدش خطری نداشته باشد. دکتر سروش همچنین از «منکران غربت‌زده ایرانی» گله می‌کند که دماغ دیالوگ ندارند. همین اتهام را فقیهان و روحانیان به خود او می‌زدند و می‌زنند. بارها رسانه‌های جمهوری اسلامی به ناراستی گفته‌اند دکتر سروش با مخالفان مسلمان خود مناظره نمی‌کند. اما مگر دکتر سروش با مخالفان سکولار خود تا کنون دیالوگی کرده است؟ او در نوشته‌هایش بیش‌تر به منتقدان سنتی و فقیه پاسخ می‌دهد تا به فیلسوفان. هرگاه پای گفت‌وگو با منتقدان سکولار به میان آمده، کار به تخفیف و تحقیر کشیده است. حاجت نیست به تکرار القابی که او به منتقدان غیرمذهبی خود می‌دهد.

از آن گذشته، چه کسی گفته برای بی‌دین بودن باید سخت مطالعه کرد و به نقد علمی دین همت گماشت، اما برای دین‌داری ارث پدری بسنده است؟ چرا روشن‌فکری دینی، دین‌داری عوامانه را چونان واقعیتی می‌پذیرد اما بی‌دینی عوامانه را نمی‌پذیرد؟ مگر روشن‌فکری دینی خود را در برابر یک یک باورهای دین‌داران عامی مسؤول می‌داند که سکولارها را در برابر توهین‌هایی که جوانان به دین می‌کنند مسؤول می‌خواهد؟ این ناسازه‌ای ناگوار در روشن‌فکری دینی است که دین‌داری همگانی و توده‌ای را ارج می‌نهد اما بی‌دینی را تنها اگر نخبه‌گرایانه باشد تحمل می‌کند.

دین‌داران پر از آیین و شعائر و مناسک‌اند که برای آن دعوی تقدس دارند. آدم‌های غیرمذهبی اگر آیین‌هایی هم داشته باشند – دست‌کم در کشورهای دموکراتیک – تقدسی برای آنها قائل نیستند. به عبارت دیگر، اگر سبک زندگی یک غیرمذهبی، عقلانی نباشد، او آن را مقدس نمی‌شمارد؛ در عوض، مؤمنان به ندرت پروای توجیه عقلانی سبک زندگی خود را دارند اما اغلب آن را مقدس می‌انگارند. جدال، نابرابر است؛ میان رویکرد مقدس و رویکرد نامقدس. اگر نامؤمنان، باورهای ایمانی را به سخره می‌گیرند، تمسخر را تقدیس نمی‌کنند. اما در قرآن، خداوند خود، کافران را استهزا می‌کند. آزادی بیان، تنها آزادی نقد علمی نیست، آزادی تمسخر، کمدی، کاریکاتور، طنز و ترانه‌های اعتراضی نیز هست. تا زمانی که تمسخر دین، واکنش تند روشن‌فکران دینی و فقیهان را به دو شیوه‌ متفاوت برمی‌انگیزد، بدان معناست که دایره‌ بزرگی از قدرت سیاسی و اجتماعی را هدف گرفته است. وقتی تمسخر، جذابیت یا گزندگی خود را از دست خواهد داد که دین این اندازه قدرت و نفوذ اجتماعی و سیاسی نداشته باشد. اگر روزی ایدئولوژی‌ای کاملاً غیردینی همین اندازه سلطه و تحمیل‌گری داشته باشد، به همین اندازه رغبت مردم را برای استهزا برخواهد انگیخت. مسأله، دین نیست؛ قدرت است.

برای دکتر سروش اگر کفر عالمانه ناخوشایند نیست، سخره گرفتن و طعن زدن در دین دل‌شوره‌آور است. ترانه‌ شاهین نجفی، سخنان ضد دینی که برخی شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان پخش می‌کنند، تبلیغات ضد مذهبی که در سایت‌های فارسی منتشر می‌شود، همه برای او آزارنده است. بخشی از این آزردگی، ایمانی است؛ اما تا انداره‌ای نیز سیاسی است.

جوانان بسیاری در ایران امروز، دین را به سخره می‌گیرند، درست به دلیل آن‌که دین، قدرت دارد. همین امروز نیز روشن‌فکران دینی در ایران – به رغم همه‌ مضایق – قدرت و امکانات بیش‌تری دارند تا روشن‌فکرانی که آشکارا می‌خواهند دین یا تاریخ و نهاد آن را نقادی کنند. دین، سرمایه‌ نمادین و اجتماعی ستبری است؛ به ویژه تشیع در ایران امروز. اگر روزی تشیع، قدرت کنونی خود را در ایران از دست بدهد، طبعاً دیگر نه تنها کسی انگیزه‌ تمسخر آموزه‌ها و نمادهای آن را نخواهد داشت، که «نقد علمی» آن هم از رونق خواهد افتاد.

با هر سنجه‌ای عیار بگیریم، تمسخر مخالفان به دست دین‌داران بسی بیش‌تر و پرحجم‌تر است از تمسخر دین به دست بی‌دینان. تبلیغات مذهبی تقریباً در بیش‌تر نقاط جهان ساز و برگ و مال و منال بیش‌تری دارد؛ چه رسد به ایران که خزانه‌ دولت، خزانه‌ دین است. متون و مفاهیم دینی، استوار بر خوارداشت غیرمؤمنان است. مدام تیر فتواهای قتل و تکفیر از سوی مؤمنان به سوی «کافران» پرتاب می‌شود. مؤمنان نهادمندانه‌تر عمل می‌کنند تا بی‌دینان. بی‌دینان بیش‌تر فرداند؛ بی‌سپر و پناه. اما دین‌داران جماعت‌اند و برخوردار از قدرت و سنت و امت.

راست، آن است که در جهان اسلام، الحاد رو به رشد است؛ الحاد به معناها و شیوه‌های گوناگون. این اختصاص به ایران ندارد. گرچه دین در آینده‌ نزدیک، بعید است از میان برود، اما دیگر تنها گزینه‌ آدمیان نیست. گزینه‌های دیگری نیز در میان هست که به سرعت رشد می‌یابند. گرچه دین‌داری یک وضعیت خاص است، بی‌دینی می‌تواند وضعیت‌های گوناگون باشد. حتا اَشکالی از دین‌های شخصی و معنویت‌های جدید می‌توانند پدید آیند. همه‌ اینها بدون چالش و تنشی اجتماعی نخواهد بود.

اگر مؤمنان واقعیت رشد فزاینده‌ الحاد را نپذیرند، به حقیقت گریزناپذیر تجدد، که افزایش گزینه‌های آدمی است، پشت کرده‌اند و تنها به خشونت بیش‌تر دامن خواهند زد. باید پذیرفت که در دنیای ما بسیار کسان سخن خواهند گفت که خوشایند ما نخواهد بود؛ اما باید شکیبایی پیشه کنیم چون زور و خشونت هیچ کاری از پیش نخواهد برد.

مؤمنان به مشیتی الاهی و تقدیری تاریخی باور دارند که دین، جاودانه است. اما شگفتا این اندازه از طنزپردازی درباره‌ دین، هراس‌ناک و خشم‌گین می‌شوند. اگر به قول آیه‌ای که آقای سروش از قرآن آورده «به رغم خواست مشرکان، اسلام سرانجام بر ادیان دیگر پیروز خواهد شد»، مسلمانان باید خون‌سرد باشد و هیچ واکنشی به کاریکاتورها، ترانه‌ها و رمان‌های ضد مذهبی نشان ندهند. واکنش‌های خشن، نشان از آن دارد که باور آنان به حفظ این دین از سوی خدا چندان هم محکم نیست.

کافران، دین را تغییر می‌دهند

عبدالکریم سروش می‌نویسد «با طاعنان دین‌گریز می‌گویم: اگر در پی‌ برکندن بیخ اسلامید، آب در هاون می‌کوبید و جهد بی‌‌توفیق می‌کنید. هم خدای مسلمانان (به شهادت قرآن) وعده تثبیت این دین را در زمین داده است، «لیظهره علی الدین کله»، و هم (به شهادت تاریخ) این شجره طیبه محمدی در فزونی و تناوری بوده است و از آمد و رفت کلاغان، شاخ و برگش نفرسوده است.»

تجربه‌ تجدد در اروپا نشان می‌دهد که از قضا «آمد و رفت کلاغان»، سخت، شاخ و برگ سنت دینی را فرسوده است. آقای سروش درست می‌گوید که خواست بسیاری از فیلسوفان روشن‌گری برای عقلانی ‌اندیشیدن مردم و زوال کامل دین به وقوع نپیوست و دین همچنان نقش مهمی در زندگی بسیاری بازی می‌کند. اما باید پذیرفت که دین، دیگر مانند دوران پیش از روشن‌گری، مهار مطلق زندگی مردم را ندارد. تجدد، حاصل نقادی دین در سطوح گوناگون است و اتفاقاً آزادی نقد دین از میوه‌های این تجدد است. هرگز آن اندازه که در چند قرن گذشته ادبیات، هنر، فلسفه و فرهنگ غیرمذهبی یا ضد مذهبی در اروپا رشد کرد، در جهان اسلام پدید نیامد. اگر امروزه هنوز چراغ کلیسا روشن است، هزاران چراغ دیگر که کلیسا به زور می‌کُشت نیز روشن است. خود دین هم سراپا تغییر کرده است. کافران، دین را تغییر دادند از بس شک کردند و شبهه آفریدند و از حق بشر گفتند و به طنز از دین یاد کردند. بسیاری چیزها در دین نو شد، پاره‌ای از چیزها نیز فراموش شد؛ همه از کوشش کافران.

اگر فیلسوفانی آن‌قدر انسان را در سویه‌ عقلانی‌اش فرو می‌کاستند که خواستار حذف کلی اساطیر و ادیان از زندگی بشر بودند، آقای سروش هم کمابیش به همان راه می‌رود وقتی نقد موجه دین را به نقد عقلانی محدود می‌کند. اگر کسی از عقل سلیم بهره گرفت و آموزه‌های دینی را نقد کرد یا به طنز آورد کاری نامشروع کرده است؟ مگر قربانیان خشونت دینی تنها دانشگاهیان‌اند که تنها آنها مشروعیت نقادی دین را داشته باشند؟ مگر دین خود با ابزارها و استدلال‌هایی عقلانی تا جزیی‌ترین مسائل حوزه خصوصی و عمومی مداخله می‌کند و با ایمان و بی‌ایمان را تحت قیمومت خود می‌خواهد؟ مثل آن است که بگوییم نقد سیاست باید منحصر باشد به نخبگان دانشگاهی. اگر سیاست خود امری فراگیر است و زندگی همگان را تحت تأثیر خود می‌گیرد، چرا نقد آن همگانی نباشد؟!

نقد اخلاقی تمسخر

عبدالکریم سروش در بیانیه‌ خود می‌نویسد: «آدمیان برای طمع ورزیدن و حسد ورزیدن، بخل ورزیدن، غیبت کردن، مسخره کردن، پر خوردن، پر گفتن، آدرس غلط به جویندگان دادن و هنگام بیماری نزد طبیب نرفتن و... آزاداند، یعنی هیچ قانونی آنان را منع و مجازات نمی‌کند. اما در عین آزاد بودن، پاره‌ای از آن خصال و افعال از اقبح قبائح‌اند و به هیچ حیله و بهانه‌ای پلیدی‌شان پاک و پیراسته نمی‌شود.»

آقای سروش از ضرورت منع قانونی تمسخر و توهین به دین سخن نمی‌گوید (معلوم نیست بدان باور دارد یا نه). معمولاً کسانی که به طور علنی و در ابعادی گسترده «توهین» می‌کنند، خارج از ایران و در پناه قانون حافظ آزادی بیان هستند که آزادی توهین و تمسخر را نیز حمایت و حفاظت می‌کند. در بیانیه، رویکرد سروش آشکارا اخلاقی است. آیا توهین به دین یا تمسخر آن اخلاقاً پلید و بد است؟ طبعاً این بحث را در چارچوب اسلام نمی‌توان داشت.

مسأله‌ توهین و تمسخر اسلام در شریعت، حرام است و مجازات دارد. تمسخر ادیان دیگر هم بستگی به نوع آن دین دارد. نگاه اخلاقی به این مسأله در اسلام بیش‌تر غایب است. بنا بر این، اگر بخواهیم به این مسأله از دریچه‌ اخلاق نگاه کنیم، به ضرورت آن اخلاق، اخلاق این‌جهانی، نه دینی، خواهد بود.


می‌دانیم که گرچه می‌توان دلایلی اخلاقی برای بد بودن تمسخر عقائد دینی دیگران آورد، دلائلی موجه نیز به سود آن می‌توان به میان کشید. در نهایت، باید پذیرفت که می‌توان درباره‌ این موضوع بحث اخلاقی کرد. اما مسلمانان از بحث درباره‌ این موضوع، استقبال نمی‌کنند. برخی اسلحه برمی‌دارند و مترجم ژاپنی کتاب «آیات شیطانی» سلمان رشدی را می‌کشند، برخی دفتر روزنامه را آتش می‌زنند و شماری دیگر نیز با لحنی تند، بی‌دینان و سکولارها را خطاب می‌کنند و آنها را موظف به جلوگیری از توهین‌ها و تمسخرها می‌دانند.

مردم، مقدس نیستند

اغلب روشن‌فکران دینی باور دارند که دین، اهمیت دارد، از جمله به دلیل آن‌که جامعه‌ ایران، دینی است و با توده‌ مردم نباید و نمی‌توان ستیز کرد. اگر کسی باور داشته باشد که مصائب امروزی بشر به دلیل عقائد عامه و باورهای بی‌دلیل و خرافی توده است چه باید کرد؟ اگر کسی اصلاح سیاست و حکومت را بدون اصلاح جامعه ممکن نداند و هیچ تقدسی برای مردم و جهان‌بینی آنها قائل نباشد چه؟ اگر کسی باور داشته باشد که اتفاقاً عقائد مذهبی مردم شرایط را برای ناهنجاری‌های اخلاقی و استبداد سیاسی بیش‌تر هموار می‌کند چه راهی باید پیش گیرد؟ درست است که دین پس از دوران روشن‌گری از میان نرفت، اما کشورهایی که در آن دین، سلطه‌ اندکی دارد و امکان آزادانه‌ نقد علمی و تمسخر دین هست، اغلب هم دموکراتیک‌ترند هم اخلاقی‌تر. منع نقادی و تمسخر دین به این بهانه، کوششی فعال برای حفظ دینی بودن جامعه است. چه ضرورتی دارد جامعه دینی بماند؟

وانگهی مگر همین کسانی که به دین در شبکه‌های لوس آنجلسی «توهین» می‌کنند ایرانی نیستند؟ مگر بینندگان آنها و خوانندگان کتاب‌های ضد اسلامی ایرانی نیستند؟ مگر شاهین نجفی ایرانی نیست؟ چه سعی باطلی است تلقین این نکته که جامعه‌ ایران یک‌دست مذهبی است. جامعه‌ ایران روز به روز پرتنوع‌تر می‌شود و از انحصار لایه‌های مذهبی بیرون می‌آید. اگر در ایران تلاش برای کندن بیخ اسلام بیهوده است، انکار منکران و سرکوب صدای ملحدان نیز بیهوده است. البته چون مؤمنان قدرت و مکنت بیش‌تری دارند امکان دست زدن آنها به خشونت همواره بیش‌تر است. در تاریخ گذشته و در شرایط کنونی، شمار «مسلمانان کافرخوار» بس بسیارتر از «کافران مسلمان‌خوار» بوده است. صورت مسأله را نباید تغییر داد.

مدارا و آزادی

داروی آن کینه‌ ریشه‌گیرنده در جامعه‌ ایران، عتاب به این و آن نیست؛ بلکه ترویج بیش‌تر و بیش‌تر مداراست و نیز خلع هر چه بیش‌تر دین از قدرت دنیوی و فرونهادن نگرش تحقیرآمیز به الحاد و گردن نهادن به حق آزادی آدمیان؛ حتا آزادی تمسخر؛ مادامی که جان و حق انسان‌هایی مشخص (نه انتزاعی) را به مخاطره نیفکند. مؤمنان نباید بپندارند که دست‌کم در این جهان، از ملحدان فراترند. اگر مؤمنان خواستار احترام ملحدان به عقائد آنها هستند باید بیاموزند که کثرت عددی آنها حقی برایشان نمی‌آورد. نیز باید بپذیرند که کتاب‌های مقدس خود را از توهین و تحقیر و تمسخر دیگران بپیرایند. اگر تمسخر را روا نمی‌دارند باید نخست خود از خوارداشت دیگران دست بردارند.

روشن‌فکری دینی، میان پروژه‌ای سیاسی و پروژه‌ای فکری سرگردان است. برای آن‌ کس که قدرت سیاسی می‌خواهد، آنچه مردم می‌اندیشند و می‌خواهند مهم است. اما برای کسی که می‌اندیشد اتفاقاً در «خلاف‌آمد عادت» راه سپردن و سنت‌ها را شکستن ارزش بیش‌تری دارد. روشن‌فکری دینی هم سنت‌شکنی کرده، هم موقعیت سنت‌گرایان و فقیهان را به نوعی تقویت کرده است. این کارکرد دوگانه را در تجربه‌ دو دهه‌ گذشته‌ روشن‌فکری دینی به آسانی می‌توان دید.

اگر الحاد، حقی هم‌ارز دیانت به رسمیت شناخته نشود، دشوار بتوان تصور کرد هم‌زیستی ادیان اساساً آسان باشد یا حقوق آدمی از آن حیث که آدمی است پذیرفته شود. این‌که روشن‌فکری دینی از تسخر زدن کافران می‌رنجد به دلیل پیش‌فرض‌هایی است که درباره‌ الحاد دارد و منافعی اجتماعی که در ایمان مردمان. ترویج الحاد، ترویج بی‌اخلاقی و لاابالی‌گری نیست.

تقدس‌زدایی از آن‌چه در فرایندی تاریخی و بشری تقدس یافته به بهداشت روانی و بهبود مناسبات اجتماعی و کاهش خشونت کمک می‌کند. نباید از تقدس‌زدایی هراسید و آن‌ را فقیه‌وار خطرناک دانست. اگر روشن‌فکری دینی ارجی دارد به سبب همان میزانی است که تقدس‌هایی را زدوده، نه به دلیل ساختن تقدس‌های تازه یا تحکیم تقدس‌های کهن. بدون به کاربردن هنرهای عامه‌پسند، تقدس‌زدایی در سطح اجتماعی فراگیر نخواهد شد. اگر تقدس‌زدایی تنها در پشت دیوارهای دانشگاه صورت بگیرد، جامعه چه بهره‌ای از آن خواهد برد؟

اگر روشن‌فکری دینی این پیش‌فرض‌ها را تغییر ندهد و منافع‌اش را بازتعریف نکند، اندک اندک – دست کم در بسیاری موارد – به صف فقیهان خواهد پیوست و خاصیت روشن‌گرانه‌ خود را از دست خواهد داد. خواست مدارا و آزادی می‌تواند نیروهای دموکراتیک جامعه‌ ایران، خواه مذهبی خواه غیرمذهبی را، به هم نزدیک‌تر کند.

منبع: وبسایت بی‌بی‌سی فارسی (تیتر، مقدمه، عکس‌ها و ویرایش شکلی از وبلاگ «نجواهای نجیبانه»)


* دیدگاه‌های وارده در نوشتارها لزوماً دیدگاه «نجواهای نجیبانه» نیست.


نوشتارهای مرتبط:








------------------------------------


لطفاً از نوشتارهای زیر نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمی‌تر به جدیدتر)





















































































------------------------------






لطفاً در صورت امکان و صلاحدید، عضو شوید:

۲ نظر:

  1. درود به آقای خلجی عزیز.... از این پاسخ دندان شکن به سروش و تفکرات واپسگرایانه وی ممنونیم...

    پاسخحذف
  2. مردم می توانند هر جور که می خواهند بیاندیشند وفکر کنند اما جامعه را روشنفکران و نخبگان می سازند مگر جامعه اروپا مدیون دکارت و بیکن نیست . این که تصمیم در مورد اینده ایران در دانشگاه ها گرفته شود و نه در نزد مردم عادی حرف درستی است که سروش می زند . خراب کردن راحت است هر کس می تواند در طول 2400 ساله تاریخ اسلام ایراداتی از ان بگیرد و کلنگی به دوش گرفته و پایه های دین را خراب کند اما ایا می تواندتبعات آن را کنترل کندایا می تواند تفکر جدیدی بسازد تفکری که مورد قبول جامعه ایرانی قرارگیرد و امنیت بیشتری به انان بدهد ایا می تواند فلسفه اخلاقی جدیدی ارائه دهد تا اگر دین در ایران از بین رفت ضرر ان بیشتر از سودش نباشد اقای خلجی اشتباه می کند اسلام کنونی ارث پدری نیست بلکه حاصل تلاش متفکرینی چون ملاصدرا و شیخ بهایی و میرداماد و غیره است که در جامعه نهادینه شده است .و رسالت روشنفکر این است که تفکر جامعه را به سمتی هدایت کند که اخلاقیات در جامعه نهادینه شود . که انسان ها اخلاق گرا بار بیایند نه انکه به حال خود رها شود انسان اگر به حال خود رها شود از میان عیش و معرفت، عیش را بر می گزیند بنابر این از روشنفکران گرامی همانند اقای خلجی می خواهم که بی هوا سوار موج نشوند که این موج ها هیچ وقت ما را به ساحل امن رهنمود نکرده است و همواره به عقب رفته ایم

    پاسخحذف

*** نظرات شما بلافاصله منتشر می‌گردد ***