عتاب و خطاب عبدالکریم
سروش به
فقیهان کافرخوار و کافران
مسلمانخوار
«نجواهای نجیبانه»، ۱۶ خرداد ۱۳۹۱:
عبدالکریم
سروش، در نامهای، با نظر به شرایط جاری و زمانه و زمینه حاضر، از جمله مجادلات و مباحثاتی که پیرامون آهنگ «نقی» شاهین نجفی و حکم ارتداد او صورت گرفته است، فقیهان
کافرخوار و کافران مسلمانخوار را مورد خطاب و عتاب قرار داده است و آنان را دو
روی یک سکه دانسته است؛ او مینویسد:
«از یک سو فقیهان رسمی جمهوری «کافر»پرور ایران
در صدور حکم ارتداد با یکدیکر مسابقه گذاشتهاند و از سوی دیگر، منکران در خوارداشت
نام پاکان و پیامبران و ناسزا گفتن به آنان، گوی سبقت را از یکدیگر ربودهاند. صفآرایی
حیرتانگیزی است.»
و در ادامه مینویسد:
«ناظران به درستی دریافتهاند که آینده را نه
به دست فقیهان کافرخوار میتوانند بسپارند و نه به دست کافران مسلمانخوار که رویههای
زشت یک سکه منحوساند: اسلامکشی یا کفرکشی.»
او در بخش دیگری از این نوشتار، میگوید:
«گلزار دیانت را تهی از آفات و خرافات و
گزندگان و درندگان میخواستیم و میخواهیم.»
عبدالکریم سروش خطاب به فقیهان نیز مینویسد:
«اگر آفتی و مخافتی هست، سکوت شما فقیهان در
ستمبازار جمهوری اسلامی ایران است که خبر قساوتهای قصابانش به تواتر رسیده است و
دل انسانیت و اسلامیت را به درد آورده است. سکوت شما اینک کم از شرکت در آن مفسدهها
و مظلمهها نیست»
متن کامل نوشتار او به شرح زیر است:
«که
دل به دست کمانابرویی است کافرکیش...»
از یک سو فقیهان رسمی جمهوری «کافر»پرور ایران
در صدور حکم ارتداد با یکدیکر مسابقه گذاشتهاند و از سوی دیگر، منکران در خوارداشت
نام پاکان و پیامبران و ناسزا گفتن به آنان، گوی سبقت را از یکدیگر ربودهاند. صفآرایی
حیرتانگیزی است.
فقیهان به عمد و اصرار میکوشند تا نشان دهند
که اگر بیش از این قدرت یابند، سری را بر گردن مرتدی و جانی را در کالبد کافری به
جا نخواهند نهاد. کافرکیشان نیز به صد زبان با هممیهنان خود میگویند که اگر از
چنبر استبداد بجهند، بیتردید و بیدریغ، آزادی به دست آمده را صرف تمسخر و تخفیف
آموزگاران دین و آموزههای آنان خواهند کرد و پیش از آن که به صنعت و اقتصاد و سیاست
برسند، به حساب دینداران خواهند رسید و با آنان و عقایدشان تصفیه حساب خواهند
کرد و ناظران به درستی دریافتهاند که آینده را نه به دست فقیهان کافرخوار میتوانند
بسپارند و نه به دست کافران مسلمانخوار که رویههای زشت یک سکه منحوساند: اسلامکشی
یا کفرکشی.
تهمت
تکفیر، پیشینهای کهن دارد و دامان نامداران بسیاری را دریده است. نقد منکرانه دین
نیز در دوران جدید، حدیث کهنهای است و دست کم قدمت چند صد ساله دارد. پیش از آنکه
مارکس نقد دین را در صدر همه نقدها قرار دهد، ولترها و دیدروها پیکر دین را به
تیرهای طعن و طنز خسته بودند. با این همه دین جانسختی کرد و چراغ کلیساها روشن
ماند و همین که پیکر نیمجانش، بر خلاف انتظار سکولارها، در دوران پسامدرن جان
دوباره گرفت و ابراز هویت نمود و خرق عادتها کرد و انقلابها آفرید، خردورزانی
چون هابرماس سکولار بر آن شدند تا از جامعه پساسکولار سخن بگویند و «دیالوگ» میان
مؤمنان و مخالفان را پیشنهاد و توصیه کنند.
رفتار پارهای از منکران غربتگزیده ایرانی،
اما، نشان میدهد که نه تنها دماغ دیالوگ ندارند و شیوه نقد راستین را نیاموختهاند،
بلکه در بیخبری و عقبماندگی از قافله تاریخ و عقلانیت، فقط زبان طعن و تمسخرشان
باز و دراز است و به جای آنکه از در دوستی و آشتی درآیند و دل اهل ایمان را به دست
آورند و همدلانه، کجیهای اندیشه آنان را به غربال نقد و منطق بپالایند و به دیالوگی
متقارن، روی خوش نشان دهند و خود را آماده شنیدن نقد و نظر کنند، به شنعت زدن و
خبث گفتن رو میآورند و از لذت موهوم آن بشاشت میاندوزند.
نقد
علمی البته صورت و سیرت دیگر دارد. و کورچشمی بسیار میخواهد که آدمی تفاوت میان
نقد موقر و طعن موذی را درنیابد. صاحب این قلم خود به سبب نقد دین داغ تکفیر و زخم
ارتداد بر چهره دارد و دیری است که صلیب مرگ خود را بر دوش میکشد. همین قلم بود
که سالها پیش نوشت «امر دین، عظیمتر از آن است که فقط به عاشقان سپرده شود.
کافران و منکران هم در این وادی حقی و حظی دارند». و باز صاحب همین قلم بود که برای
اولین و آخرین بار در دانشکده الاهیات دانشگاه تهران آراء لودویگ فویرباخ و دیوید
هیوم را در نقد دین تدریس کرد و به دانشجویان طریقه ساخت شکنی دین را آموخت. شریعتی
هم چندان از نفاق دینی و تزویر روحانی سخن گفت که دینفروشان برآشوفتند و برای
فروکوفتنش با شکنجه گران سلطنتی هم داستان شدند.
ما البته دین را نقد همدلانه میکردیم. و گلزار
دیانت را تهی از آفات و خرافات و گزندگان و درندگان میخواستیم و میخواهیم.
هیوم و کانت و هگل و مارکس و فویرباخ هم ناقدان
محترم دین بودند و دینداران الی الابد وامدار موشکافیهای اندیشهگرانه آنانند. هیوم
وقوع معجزات را نقد کرد، کانت دعا کردن را بیمعنا میدانست، هگل خدایی تاریخی و حلولی
را میپرستید، فویرباخ و مارکس هم دین را افیون روان یا افیون تودهها میدانستند.
کسانی هم بودند و هستند که فراتر از مصلحان میروند و نه به اصلاح دین بل به امحاء
آن میاندیشند و میکوشند. اینان هم مادام که به نقد عقلانی پایبند باشند سعیشان
مشکور است و جهدشان مأجور.
روی سخن با کسانی است که جرعه صحبت را به حرمت
نمینوشند و شرط ادب را در محضر خرد نگه نمیدارند و دینورزان را به تازیانه تحقیر
میرانند و دامن بزرگان دین را به لکه اهانت میآلایند.
روی سخن با دینستیزانی است که به نام نقد،
اهانت و نفرت میپراکنند و رقم مغلطه بر دفتر دانش میکشند و سر حق بر ورق شعبده
ملحق میکنند و نفس کافری را عین روشنفکری و ترقی میانگارند و چهرهای کریه از
آزادی مینگارند و پلیدیها و زشتیها را به بهانه حق و آزادی مجاز و مطاع میشمارند
و «نه آن در سر دارند که سر به کسی فرود آرند.»
مغالطه مهلکی که ذهن و ضمیر این طاعنان را تسخیر
کرده این است که هرچه «آزاد است رواست.» به قوت باید گفت که این سخن سخت نارواست.
آدمیان برای طمع ورزیدن و حسد ورزیدن، بخل ورزیدن،
غیبت کردن، مسخره کردن، پرخوردن، پرگفتن، آدرس غلط به جویندگان دادن و هنگام بیماری
نزد طبیب نرفتن و... آزاداند، یعنی هیچ قانونی آنان را منع و مجازات نمیکند. اما
در عین آزاد بودن، پارهای از آن خصال و افعال از اقبح قبائحاند و به هیچ حیله و
بهانهای پلیدیشان پاک و پیراسته نمیشود.
آزادی، جراحی پلاستیک نیست که زشتیها را زیبا
کند. آزادی چون نور است که زشتیها و زیباییها را آنچنان که هستند مینمایاند.
تمسخر کردن و نام بزرگان را به زشتی بردن، رذیلت است ولو آزادانه انجام شود. اهانت
ناروا است ولو نام نیکوی نقد بر آن نهاده شود. خود را فریب ندهیم. چه کسی میتواند
بپذیرد پیامبر اسلام را به صورت خوک نشان دادن یا امامان شیعه را سید گدا خواندن
(در رسانههای لوس آنجلسی)، نقد علمی یا تحلیل تاریخی یا مبارزه سیاسی است؟ در سراسر
دوران روشنگری که نقد دین در صدر کارنامه منکران قرار داشت، هیچ کس عیسی مسیح را
به صورت خوک نکشید و هیچ کس حواریون عیسی را بی سر و پا نخواند. «یا رب به که شاید
گفت این نکته که در عالم» دینگریزان غربتگزیده ایرانی گشادهدستانه شیپور آزادی
را از دهانه گشادش مینوازند و تمرین آزادی را از آزادی پلشتیها و قرآنسوزیها
آغاز کردهاند و نعمت زیستن در اقالیم آزاد را چنین کفران میکنند؟
صاحب این قلم و همراهانش سالهاست بر شیعیان
بانگ میزنند که خلفای پیامبر را سب و لعن نکنید و دشنام و ناسزا نگویید و تخم
نفرت و کینه مپراکنید و آتش دشمنی برنیفروزید، حالا بیایند و از این آزادیپروران!
بشنوند که اهانت به مقدسات دیگران و دامان فضیلتشان را به رذیلت آلودن شرط و لازمه
آزادی است و کسی را به خاطر آن نباید نکوهش کرد!
«حیرت اندر حیرت آمد زین قصص»
من نمیدانم اگر فردا و پس فردا رعدی بخروشد و
برقی بدرخشد و راه بازگشت آوارگان به وطن هموار شود، این ناسزاگویان چگونه میتوانند
بی خفت و بی خجلت، چشم در چشم مردان و زنان و دختران و پسران بیشماری بدوزند که
عقدشان را در محضر قرآن بستهاند و به آیین محمدی بر یکدگر حلال شدهاند و به اذن
خدا از یکدیگر کام گرفتهاند، فرزندانشان را محمد و فاطمه نام نهادهاند و الگوی
مروت و شجاعت را در علی دیدهاند؟ نام محمد را بی صلوات بر زبان نمیآورند و
قرآن را بی بوسیدن به دست نمیگیرند و آب خنک را بی یاد تشنگی حسین نمینوشند و
غبار تربتش را بر دیدگان میسایند!
چگونه میتوان در خرمن ایمان و آرامش قومی آتش عداوت
زد و در میانشان به آرامی زیست؟
«پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدر کشته را کی بود آشتی»
با
طاعنان دینگریز میگویم: اگر در پی برکندن بیخ اسلامید، آب در هاون میکوبید و
جهد بی توفیق میکنید. هم خدای مسلمانان (به شهادت قرآن) وعده تثبیت این دین را
در زمین داده است، «لیظهره علی الدین کله»، و هم (به شهادت تاریخ) این شجره طیبه
محمدی در فزونی و تناوری بوده است و از آمد و رفت کلاغان، شاخ و برگش نفرسوده است.
به قول جلال الدین بلخی:
«مصطفا را وعده کرد الطاف حق
او بخفت و بخت و اقبالش نخفت».
در افتادن با تمدنی چنین ستبر و سترگ، نه کاری
است خرد:
«بل از حریصی عاقبت نادیدن است
بر خود و بر عقل خود خندیدن است!»
و به قول خواجه شیراز:
«صد
باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل! تا باد نپیمایی!»
و اگر برای تشفی خاطر چنین میکنید، وجدان شرمگین
اخلاق نمیپسندد که دل دیگران را خون کنید تا دل خودتان خوش شود.
اگر قصد روشنگری و خرافهزدایی و دینپیرایی
دارید، بسم الله. راهش نقد علمی و تحلیل محققانه و همدلانه است و فتح باب دیالوگ
و قبول شرافتمندانه رقیب، نه طعن و تخفیف و تمسخر.
من در عجبم که چرا از اردوگاه «سکولار» ندایی و
صدایی بر نمیخیزد و چرا از تاریخ مغربزمین درس نمیگیرند و همزبان با مؤمنان، بر
قبیله طاعنان نمیشورند و به نصح ناقدانه ایشان دهان نمیگشایند؟ مگر نهی آنان فقط
بر عهده دینداران است؟ اینهمه تلویزیون و اینهمه سایت اینترنتی، روزان و شبان در
کار تولید نفرت و فضیحتاند و جدال کفر و دین را دامن میزنند و عقلای قوم نشستهاند
و تماشا میکنند و زبان از هدایت بستهاند. سکولارها به داد سکولاریزم برسید! این
نفرتفروشیهای تندروانه، چهره دینستیزانه به سکولاریزم خواهد بخشید و در فردای
موعود کار به دست همه خواهد داد.
آنچه را آوردم، هم از سر غیرت مسلمانی بود، هم
مصلحت سیاسی و هم دغدغه فرهنگی. آیا کمال بیفرهنگی و بیتدبیری نیست محبوب
مسلمانان را آزردن و در میدان مبارزه با استبداد، آتش اختلاف عقیدتی افروختن؟
باری اگر، ایرانیان همه یهودی یا مسیحی یا....
هم بودند، بی کم و بیش با طاعنان در یهودیت و مسیحیت و... همینگونه خطاب میکردم
و آنان را به نقد مشفقانه و ترک طعن دشمنانه فرا میخواندم و مروت و مدارا و ادب و
حرمت نگه داشتن را که ارزشهای فرادینیاند، در گوششان فرو میخواندم که:
«بیادب
تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد»
این وجیزه ناقدانه و ناصحانه بی تکملهای تمام
نیست. خطابی هم با قبیله فقیهان دارم:
روشنفکران دینی بی نفاق و بی تزویر دغدغه دیانت
دارند، به پیامبر مکرم اسلام ایمان و ارادت میورزند و بر خوان آن خوانسالار معنویت
نشستهاند و از دست او جرعه معرفت مینوشند، اما سه چیز آنان را از شما جدا میسازد.
الف) اخلاق و تجربه متعالی عرفانی را از فقه
برتر مینشانند.
ب) بر کثرت اندیشهها و ادیان مهر قبول مینهند
و در آرزوی محال مسلمان کردن و مسلمان شدن همه مردم ننشستهاند و همه کافران را
لزوماً گمراه و دشمن حقیقت نمیشمارند.
ج) برون رفتن از دین را همچون درآمدن در دین،
از حقوق آدمیان میشناسند و جان را برتر از عقیده مینشانند و عقل را همه جا محترم
میدارند چه وقتی که فتوا به ایمان دهد و چه وقتی که فتوا به کفر دهد.
بر این قرار، بالإجماع مباح کردن خون و آبروی کسی را به سبب
خروج از دین، مباح نمیشمارند.
سفارش من به شما این است که عالم با عمل باشید
و در درجه نخست به مقلدان خود بگویید تا در مقدسات دیگران طعن نزنند و خلفای ثلاث
را لعن نکنند و آنگاه اگر غم اسلام میخورید و آن را توانا و آبرومند میخواهید با
طاعنان و کافران از در محبت درآیید و به نصیحت مشفقانه بپردازید و برای هدایتشان
دعای مخلصانه کنید. به کرشمهای بازار ساحری و ناموس سامری را بشکنید. بگذارید از
قم بانگ ارشاد و شفقت برخیزد نه نعره قتل و خشونت از مولانا، چهره متبسم اسلام، بیاموزید:
«میشنیدم فحش و خر میراندم
رب یسر زیر لب میخواندم
هر زمان میگفتم از سوز درون
إهد قومی انهم لا یعلمون»
امروز در جهان، ایران تنها کشوری (و قم تنها
شهری) است که در آن حکم رسمی قتل مرتدان صادر میشود و چنین نشانی بر پیشانی
اسلام و ایران، موجب فخر و ابتهاج نیست. بر این کارنامه بی افتخار مهر خاتمت نهید.
اگر میترسید طعن طاعنان و کفر کافران در
استواری درخت پرصلابت اسلام رخنه افکند، دل دلیر دارید که آن آفت، موجب چندین
مخافت نیست.
«به
صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی!»
اگر آفتی و مخافتی هست، سکوت شما فقیهان در ستمبازار
جمهوری اسلامی ایران است که خبر قساوتهای قصابانش به تواتر رسیده است و دل انسانیت
و اسلامیت را به درد آورده است. سکوت شما اینک کم از شرکت در آن مفسدهها و مظلمهها
نیست.
و اگر اهانت به رسول مکرم و آل او شما را خشمگین
میکند، خشم خود را برای خدا فرو خورید و ادب از بی ادبان بیاموزید و به هوش باشید
که:
«صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید
خوبان در این معامله تقصیر میکنند»
و چنانکه قرآن فرمود: «إدفع بالتی احسن. و
جادلهم بالتی هی أحسن»
*****************
«شنیدم که مردان راه خدا
دل دشمنان را نکردند تنگ
تو را کی میسر شود این مقام
که با دوستانت خلاف است و جنگ»
عبدالکریم سروش
خرداد ۱۳۹۱
[پینوشت:]
«کافر» به معنای نامسلمان است و هیچ بار ارزشی
ندارد. این واژه را از آن روی به کار گرفتهام که پارهای از غربتگزیدگان خود را کافر
میشمارند و حتی به آن افتخار میکنند.
نوشتارهای مرتبط:
------------------------------------
لطفاً از نوشتارهای زیر
نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده
وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمیتر به جدیدتر)
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۴): احکام دهگانه شاهرودی - خمینی درباره تجاوز،
شکنجه و کشتار
جنایتها
و خیانتهای جمهوری اسلامی (۱۸): سرنوشت دردناک و رقتانگیز فرماندهان و قهرمانان
جبهههای جنگ
------------------------------
لطفاً در صورت امکان و
صلاحدید، عضو شوید:
سالهاست امثال شریعتی و سروش انچه تربیت کردهاند همین سیستم ابتر است.با نام علم و علمی و اتکا به مدارج وعناوین غربی از اعتماد شنونده سوئ استفاده کردهاند.اگر لفاظی و سخنوری او را از کلام بگیرید مخلص انکه به دین ابا اجدادی من توهین نکنید.اگر چنین تقدس زایی در عصر کانت بودو چنین تاریک فکرانی که اسمان را به ریسمان بافتند دیگر از عقل نقاد چه باقی میماند.اقای دکتر !مقدس شما بیشترین تهاجم را به جان و مال و حیثیت افراددرطول تاریخ نموده این اعتقاد قابلیت برداشت توهین به دیگران دارد وقت است دیگر نجاست را خامه نزنید و بخورد مردم ندهید لطفا.
پاسخحذفانکار نمی کنم که توان بیش از ٣ پاراگراف خواندن این زیاده گوویی آخوندی را در خود نیافتم.اگر دین و اندیشه های آقای سروش و سروران پیشێنش در عرصه اندیشه می ماند و به میدان عمل و حکومت و پراتیک سیاسی نمی آمد،می شد با ایشان گفتگویی متمدنانه در مورد باور و دانش،ایمان و علم داشت.اما ایشان یکی از همانهایی هستند که صدها هزار دانشجوی ایرانی را به مدت چندین سال به خانه هایشان فرستاد و اغلب این "مظلومین"برای احقاق حق خویش راهی جز مبارزه رو در رو با رژیم و یا افسردگی روحی و نهایتا طعمه دستگاه قرون وسطایی مورد حمایت آقای سروش شدن نیافتند.اقای سروش در وسط رینگ دوست دارند نقش داور بازی کنند،اما بهتر است همچون موسوی اردبیلی،قاضی القضات رژیم خونخوار جمهوری اسلامی، با یک معذرت خواهی از مردم شروع به گفتار کنند و این نه یکبار،بلکه هر بار که هوس وراجی های آخوندی به سراغش آمد.
پاسخحذفاتهاماتی که می زنید هیج جا اثبات نشده و ربطی هم به موضوع ندارد . جالب است که پس از هر نامه سروش همین حرف تکرار می شود دکتر سروش هیچ نقشی در اخراج دانشجویان و اساتید نداشت این کار توسط هیئت هفت نفره ای از دانشجویان پیرو خط امام با سرپرستی ربانی املشی صورت گرفت . هر چقدر هم سایت ها نامه بدهند و فیلم پخش کنند من صدای فریاد سروش را در دهه شصت و هفتاد که از معدود صداهای اعتراض بر علیه ظلم و استبداد بود از یاد نمی برم و هم نسلان من هم از یادنمی برند اما جوانان امروز را می توان با یک یاچند فیلم ادیت شده که از ارشیو صدا سیما در امده است فریفت
حذفآخه نقی کیه که شماها انقدر براش روضه می خونید؟! نقی کیه که جزو "پاکان" شده حالا؟!!
پاسخحذفخود سروش را نمی دانم اما امثال ایشان به شدت مشغول اتو کردن و ماست مالی کردن افتضاحات و وحشی گری ها و خرافات اسلام هستند و گه گاهی می شنوی که می گویید نه خیر فلان امام و پیامبر "معصوم" نبود... جای دیگر فلان "امام" را جزو "پاکان" می دانند!
آقای "فیلسوف(!)" توهین این است که شما مسلمان های عقب افتاده من "کافر" را مثل "مدفوع" و "ادرار" و "سگ" نجس می دانید! حالا یک نفر به شما بگوید بالای چشمتان ابروست فورا جبهه می گیرید که توهین به هر شخص و عقیده ای نارواست! شما فعلا برو سر کار قبلیت بشین قرآن و حدیث را ماست مالی کن که همین یک کار چند قرنی زمان می بره!!
شما که "فیلسوفی"! انقدر برایت سخت هست که درک کنی من و امثال من خود "خدا"ی توهمی شما را قبول نداریم و شما با ما سخن از "پیامبران و پاکان" می زنی؟! جمع کن عزیز!! کجای کاری؟! فیلسوف!!!
عبـدالکريمسروش، عـباسعبـدی و اکـبرگنجی، آخه شماها کی توبه ميکنيد و دست از سر اين مردم بر ميداريد؟ مگه جز فريبکاری چـه کرديد؟
پاسخحذفآقای سروش ميفرمايند « روی سخن با کسانیست که جرعه صحبت را به حرمت نمی نوشند و شرط ادب را در محضر خرد نگه نمی دارند و دین ورزان را به تازیانه تحقیر می رانند و دامن بزرگان دین را به لکه اهانت می آلایند» آقای فيلسوف اينارو واسه موتورسوارای خودت ميگی يا لباس عوضیها، يا جيرهخواران گمنام؟
پاسخحذفچنانكه مي بينيم هردوسوي ماجرا بهم مي آيند و سرانجام يكطرف دعوا توانسته كه شيوه و روش و ادبيات خود را در امر تعاطي افكار ، يا همان ديالوگ انتقادي ،به سويه دگر ميز تحميل كند !!
پاسخحذفبا كسي كه چنين دشنام مي دهد و چنين پاسخ مي گويد ، چه مي توان گفت ؟!
ی؟! جمع کن عزیز!! کجای کاری؟! فیلسوف!!
افسوس...