محمد نوریزاد از پشت پرده
جنایتهای جمهوری اسلامی میگوید:
انتقال بمب در چمدان
حاجیان،
انفجار بمب در مشهد،
سرنگونی ایرباس و...
بلوغ، داشتن یا نداشتن، مسئله این است!
«آزاد آزاده»،
جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۱: محمد نوریزاد در جدیدترین نوشتار خود با عنوان
«بلوغ، داشتن یا نداشتن، مسئله این است!» از پشت پرده جنایتها و خیانتهای جمهوری
اسلامی میگوید. از خیانتها و جنایتهای اول انقلاب، از اعدامها و کشتارها، از
خیانتها و جنایتهای جنگ، از گذاشتن بمب در چمدانهای مسافران حج، از خیانتها و
جنایتهای سپاه و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی و قوه قضائیه کشور، از خیانتها و
جنایتهای شخص خمینی و خامنهای، از گذاشتن بمب در مشهد توسط نظام جمهوری اسلامی و منسوب
کردن آن به منافقین، از مشکوک بودن کشته شدن دانشمندان هستهای و اینکه شاید کار
خود نظام است، از سرنگون شدن هواپیمای مسافربری ایرباس ایران به خاطر خیانتها و
دسیسههای شوم مسؤولان جمهوری اسلامی و...
در ابتدا بخشهای برگزیده این نوشتار را میخوانیم،
اما توصیه میکنم متن کامل آن را تا پایان بخوانید!
بلافاصله پس از پیروزی انقلاب به وعدههای داده
شده پشت کردیم و یک «گور پدر کمونیستها و کرسی تدریسشان، و گور پدر آزادیهای
فردی و اجتماعی» نثار مردم بهتزده خود کردیم و بلافاصله نیز جوخههای اعدام را
علم کردیم تا به زعم خود ترتیب مخالفان خود را بدهیم
مغولگون سفارت آمریکا را اشغال کردیم و این
حرکت ناشیانه را ناشی از شجاعت و فهم درایت خود تبلیغ فرمودیم
تفکری که خلخالی قصاب را خادم میداند و
بازرگان را خائن، آیا با رطوبتی از بلوغ و رشد آشناست؟
حفظ نظام از اوجب واجبات بود. حتی واجبتر از
حفظ انسانیت انسان! چه میگویم؟ واجبتر از خود خدا و نهضت پیامبران و واجبتر از
همه هستی حتی!
بر زبان نمایندگان مردم قفل بستیم و همان زبان
را بر ترس و چاپلوسی واگشودیم
دستگاه قضایی ما نابالغترین دستگاه اختراعی
ماست
چمدانهای هزاران حاجی بیخبر را گرفتیم و در
داخل آنها هزاران قبضه اسلحه و مقادیر بسیاری مواد منفجره جاسازی کردیم و دادیم
دست پیرمردها و پیرزنهای از همه جا بیخبر
داستان اوجب واجباتی حفظ نظام، از دستگاه
اطلاعاتی و امنیتی ما دستگاهی مخوف و بهتانگیز برآورد
در پستوهای امنیتی و اطلاعاتی فجایعی پرورانده
شد که نمونهاش مگر در چنته شنیعترین رژیمهای مغولی و مستبد یافته آید
در قاموس حفظ نظامی دستگاه امنیتی و اطلاعاتی
ما، به صغیر و کبیر آموزههای دینی که نه، به بدیهیترین وجوه انسانی نیز بها داده
نشده و نمیشود
آیا دستگاهی که نه حتی در داخل کشور، که در
فراسوی مرزها نیز به سلاخی مخالفین و منتقدین نظام مصمم باشد و پیش چشم همه، آنان
را گوش تا گوش سر ببرد و خودش در حرم امام رضا به اسم منافقین بمب بگذارد و خودش
رسماً به قاچاق و رسماً به ترانزیت مواد مخدر پاشنه ور بکشد و هولناکترین و چندشآورترین
رویههای بازجویی را باب کند و به اسم خدا از تن خدا پوست بکند، سخن گفتن از بلوغ
با او کمی بیخردی نیست؟
اختراع واژه «نیروهای خودسر» یکی از فریبکارانهترین
اختراعات ما بوده و هست. ما در حالی به قاتلان و مخربان و اوباشان و شعبان بیمخهای
مذهبی و بسیجیان زنجیر به دست و قمه به دست اطلاق خودسری کردهایم که دقیقاً میدانستهایم
آنان از خود ما فرمان میگرفته و میگیرند
یک طنز بگویم تا شما بخندید: نیروهای خودسر!
سپاه هم به مواضع اقتصادی ورود کرد، هم به
مواضع اطلاعاتی و هم سیاسی. سپاه به دستور خود ما بر دار و ندار فرصتها و داراییهای
این کشور دست برد تا آن چهره رحمانیِ نظام کامل شود
وزارت اطلاعات، شفیرهای است که قصابانی چون
فلاحیان و مخوفانی چون ریشهری و روحالله حسینیان را در خود پروراند و گلوی
منتقدان را به جرم انتقاد صادقانهشان به چاقوی نوچههایی چون سعید امامی سپرد
همه دستگاههای رسمی کشور، حتی شخص رهبری از
دزدیهای کلان فردی چون محمد رضا رحیمی خبر دارند و پروندههای این فرد را تکمیل
کردهاند، اما کاری به کارش ندارند
ما قافیه را باختهایم
عجبا که ما این روزها مرتب در مجامع جهانی در
حال باج دادن و کوتاه آمدن هستیم و در داخل اشتلم میکنیم.
راستی چرا مرتضوی که به ناگاه در یک روز با
تلفن مستقیم حجازیِ بیت رهبری بر مسند دادستانی مینشیند، امروز از طرف آقا رانده
میشود و احمدینژاد برای او آغوش میگشاید؟!
نحوه انتخابات سال هشتاد و هشت را – که خودمان
مهندسیاش کرده بودیم- به سمتی هدایت فرمودیم که اسم احمدینژاد از صندوقها بیرون
بیاید
اختراع واژه «فتنه» برای معترضان سیاسی، نشانه
دیگری از بلوغ نداشته ماست. طوری که در این گردونه مثلاً یک دانشجوی معترض، فتنهگر
و حامی فتنه تلقی میشود و باید به زندان و تبعید دچار شود و در همان گردونه،
دزدانی چون احمدینژاد و محمدرضا رحیمی و صادق محصولی و قاتلی چون مرتضوی بر صندلی
صدارت و مسند مسؤولیت بنشینند و دوست و دوستدار نظام تعریف شوند
من به کشته شدن دانشمندان هستهای خودمان توسط
اسرائیل نیز مشکوکم. این احتمال که اینان توسط دستگاههای اطلاعاتی خودمان کشته
شده باشند میتواند گزینهای برای تحقیق دستگاههای مستقل باشد
دستگاههایی که نشان دادهاند به یک اشاره، آدمهای
بیگناه را سر میبرند وبه یک اشاره پلیدترین رفتارهای انسانی را به نمایش میگذارند
و به یک اشاره خانه مراجع معترض را بر سرشان خراب میکنند و خانقاه دراویش را با
خاک یکسان میکنند و احداث مسجدی در تهران را برای اهل سنت نشانه فرو کاستن فروغ
خود میدانند و سر به خصوصیترین مسائل شخصی مردمان میبرند و هیولاگون به بازجوییهای
کثیف خو گرفتهاند، میتوانند این استعداد را نیز داشته باشند که برای برخی مقاصد
جانبی تعدادی از دانشمندان هستهای خودمان را به قتل برسانند و این قتلها را به
گردن یک دشمن فرضی بیندازند
من خبر پناه گرفتن جنگندههای خودی در پس هواپیمای
مسافربری ایرباس را در همین ایام پس از زندان و از زبان چند تن از شخصیتهای برتر
و فرماندهان نیروی دریایی ارتش خودمان شنیدم
و اینک، متن کامل این نوشتار را به نقل از صفحه
فیسبوک محمد نوریزاد در اینجا میخوانیم، زیرا وبسایت او از دسترس خارج شده است.
لازم به توضیح است که نوشتار، پس از ویرایش شکلی، در وبلاگ «نجواهای نجیبانه»
منتشر میگردد و عکسها نیز توسط «نجواهای نجیبانه» انتخاب و منتشر شدهاند.
بلوغ، داشتن یا نداشتن، مسئله این است!
پیشگفتار
سه سال پیش در ارتفاعات زردکوه بختیاری مشغول
ساخت یک فیلم بودیم. چوپان نوجوانی که در آن حوالی گوسفند میچراند، خودش را به من
رساند و بی مقدمه از من پرسید: آن چیست که هرچه میچرد، سیر نمیشود؟ من بلافاصله
به گوسفندان او زل زدم. که دم دستیترین چرندگان آن حوالی بودند. با خود گفتم اما
این گوسفندان که با چریدن سیر میشوند. همه چرندگان اینگونهاند. میخورند و سیر
میشوند. پس این چه موجودی است که سیریناپذیر است؟ تقلای من برای یافتن پاسخ به
جایی نرسید. چوپان کوچک که درماندگی مرا دید، تبسم پیروزمندانهای به لب نشاند و
گفت: داس!
سایت محمد نوریزاد از دسترس خارج شد!
چهارشنبه بود که دانستم سایت من از دسترس خارج
شده. مبارکِ سپاه سایبری. که سرانجام، تقلایشان پاسخ داد و مسئلهای به اسم سایت
محمد نوریزاد را حل کردند. اما قبول میفرمایند که: تنها صورتش را. که ذات مسئله
همچنان پابرجاست. چرا که: دو سیریناپذیردر این میان دست به گریباناند. یکی
«طالبان» قدرت، که با همه حیثیت خود بنا بر بقای خود دارند. حتی با دوختن زمین به
آسمان با ملاط دین. و دیگری: جویندگان حقیقت. که برای فهم آن زمین و آسمان را در مینوردند.
حتی به قیمت جانشان. کاش در پاسخ به آن چوپان کوچک بختیاری گفته بودم: چرندگان
قدرت! و جویندگان حقیقت.
سایه معکوس بلوغ
در مصاحبه با سایت کلمه گفته بودم ما (حاکمان
جمهوری اسلامی) به دلایل مختلف به بلوغ نرسیدهایم و در نیمه راه که نه، در همان
ابتدای مسیرِ بلوغ از حرکت واماندهایم. و گفته بودم در ایام جنگ، ناو آمریکایی به
سمت هواپیمای مسافربری ما شلیک کرد اما ما دم برنیاوردیم که جنگنده خود را در سایه
معکوس همان هواپیما مخفی کرده بودیم تا به ناو آمریکایی ضربه بزنیم. انتشار این
مصاحبه با حساسیتهای چندجانبه همراه شد. با آنکه سخن محوری من در آن مصاحبه،
نداشتن بلوغ بود و در کنار این یک خسارت، به خسارتهای دیگری نیز پرداخته بودم اما
نمیدانم چرا تنها درباره سقوط هواپیمای مسافربری غوغایی درانداخته شد؛ که: نه، اینگونه
نبوده، بل به اعتراف خود فرمانده ناو، اشتباه او در تشخیص هواپیمای مسافربری از
جنگی بوده.
من صادقانه دستهای خود را بالا میبرم که
احتمالاً در این خصوص مرتکب اشتباه شدهام. درست مثل فرمانده ناو آمریکایی که با
همه ید و بیضای ناو چند میلیارد دلاریاش - که به دقیقترین تکنولوژی راداری مجهز
بوده - هواپیمای مسافربری را هواپیمای جنگی تلقی کرده. هواپیمایی که از روی ناو با
چشم معمولی نیز دیده میشود. با این تفاوت که آمریکاییها به همان فرمانده مدال
شجاعت دادند و فرماندهان ما معلوم نیست با من چه کنند.
من درباره سایه معکوس هواپیمای مسافربری سخنانی
دارم که در پایان این مقاله بدان اشاره خواهم کرد. اما پیش از آن بسیار مشتاقم به
بلوغ نداشته خود در بسیاری از حوزههای حساس تأکید ورزم. با ذکر این نکته که: مباد
سخنان مشفقانه من به ورطه لافزنی و سیاهنمایی درانداخته شود؟ معتقدم جامعهای پای
بر پلکان بلوغ نهاده است که به روی تند و تیزترین و تلخترین انتقادات آغوش بگشاید
و دست منتقدان خود را ببوسد و مدال شجاعت که نه، مدال خیرخواهی تقدیمشان کند. آنچه
که من یک به یک شماره میکنم مختصری از نشانههای بلوغِ نداشته ما حاکمان جمهوری
اسلامی ایران است. با این نیت که: شود آیا نیم نگاهی به وادی بلوغ اندازیم و نه
در سایه معکوس بلوغ که در هوای عطرآگین آن تنفس کنیم؟
یک: بلافاصله پس از پیروزی انقلاب به وعدههای
داده شده پشت کردیم و یک «گور پدر کمونیستها و کرسی تدریسشان، و گور پدر آزادیهای
فردی و اجتماعی» نثار مردم بهتزده خود کردیم و بلافاصله نیز جوخههای اعدام را
علم کردیم تا به زعم خود ترتیب مخالفان خود را بدهیم. این جوخهها هرگز به انصاف و
عدل روی نبرد و به برپایی دادگاههایی که بویی از مسلمانی و آموزههای انسانی و
مدنی برده باشد روی خوش نشان نداد. چه میگویم؟ اصلاً دادگاهی به پا نشد که رونقی
از انسانیت و مسلمانی در او باشد یا نباشد.
دو: ما میتوانستیم مثل واقعه فتح مکه که در آن
پیامبر خدا با اعلام عفو عمومی حتی از گناه همه قاتلان و جانیان درگذشت، به ترسیم
و نمایش چهره متفاوتی از انقلاب نوپای خود دست ببریم. اما ترجیح دادیم جهانیان به
چهره خشن ما بنگرند و لابد شیدای انقلاب ما شوند.
سه: در آموزههای دینی ما به «مال و جان» مردم
و حرمت آنها توجه ویژهای مبذول شده است. جان را که گفتم. اینکه ما چگونه از پس این
تأکید دینی برآمدیم و هنوز نیز در حال برآمدنیم. اما از مال بگویم. بله، دین ما در
حفظ حرمت مال مردم، دستورات شداد و غلاظ فراوان دارد. تا آنجا که مراجع تقلید ما و
حتماً هم جناب خامنهای در رساله خود میفرمایند: در زمین غصبی و با لباسی که حتی
در آن یک نخ غصبی به کار رفته نمیتوان نماز گزارد. ما اما بلافاصله پس از پیروزی
انقلاب، دست به اموال مردمان رمیده و ترسیده و کارگزاران رژیم پهلوی بردیم و بدون
برپایی دادگاه که نه، یک نشست مختصر که در آن به غارتشدگان فرصت دفاع داده شود، سیریناپذیر
به مصادره دار و ندار آنها همت ورزیدیم و هنوز نیز به همان رویه مباهات میورزیم.
چهار: مغولگون سفارت آمریکا را اشغال کردیم و
این حرکت ناشیانه را ناشی از شجاعت و فهم درایت خود تبلیغ فرمودیم. آنقدر از این
رفتار کودکانه خود گرما گرفته بودیم که امتیاز اشغال سفارتخانه آمریکا را تا امتیاز
تسخیر کل کشور آمریکا بالا بردیم و ذرهای نیز به تبعات جهانی و اسلامی که نه، به
تبعات انسانی آن نیندیشیدیم.
پنج: به ناجوانمردانهترین شکل ممکن دولت مهندس
بازرگان را که مردمیترین و معقولترین و کارآمدترین دولت بود و میتوانست با به
کار بستن هوشمندی و عقل به ترمیم خرابیها و برآوردن استعدادها توفیق یابد، برکنار
کردیم تا دربست همه مسندها و فرصتها برای خودمان بلوکه شود. و بعد یک به یک،
جماعت نهضت آزادی را به زندان و تنگنا درانداختیم و به عصبیت غلیظ خود از اینان
باد زدیم. تفکری که خلخالی قصاب را خادم میداند و بازرگان را خائن، آیا با رطوبتی
از بلوغ و رشد آشناست؟
شش: هشت سال جنگ را نه با عقل، که با عرفان
اداره کردیم. طوری که اگر فرماندهای از جنگ برمیگشت و شهیدش کمتر بود، در میان
فرماندهان بسیار شهید داده، شرمنده و سر به زیر بود. صادقانه بگویم: اگر در این جنگ
هشت ساله سه ملیون نفر هم بیش از شهدای فعلی به شهادت میرسیدند، کک یکی از
فرماندهان هم نمیگزید. میدانید چرا؟ به خاطر این که یک مقوله جدید پای به عرصه
هستی نهاده بود. چه؟ حفظ نظام! که از اوجب واجبات بود. حتی واجبتر از حفظ انسانیت
انسان. چه میگویم؟ واجبتر از خود خدا و نهضت پیامبران و واجبتر از همه هستی حتی!
به خاطر حفظ نظام توصیههای انسانی و اسلامی آیتالله منتظری را که ما را از کشتار
بیگناهانِ زندانی باز میداشت، حمل بر دشمنی فرمودیم و سالها او را خانهنشین
کردیم و بارها خانهاش را به دست غارتگرانِ حکومتی سپردیم و خودش را نیز به باد
تهمت و افترا.
هفت: ما با خلق همین واژه «حفظ نظام» به اختراع
تلخترین و کریهترین چهرههای انسانی و اسلامی از انقلاب و دستگاههای اصلی و فرعی
آن توفیق یافتیم. مجلسی پرداختیم که در حصاری از خط قرمزهای حفظ نظامی و مصلحتهای
بیمارگونه گرفتار بود و هنوز نیز هست. در یک جمله، بر زبان نمایندگان مردم قفل بستیم
و همان زبان را بر ترس و چاپلوسی واگشودیم. دولتهایی برآوردیم که تا به مانعی از
حفظ نظام برمیخوردند صادقانه به عقب برمیجهیدند. به چشم خود خسارتها را میدیدند
اما به خاطر همان حفظ نظام، راه بر مفسده میگشودند.
دستگاه قضایی ما به اعتقاد من نابالغترین
دستگاه اختراعی ماست. در این دستگاه، شاید شما دو پرونده یکسان پیدا نکنید که جرم
و خطای واحدی داشته باشند و به سرانجام واحدی نیز منجر شده باشند. یکی را به خاطر
ده گرم مواد مخدر کشتهایم و دیگری را به خاطر تریلی تریلی از همان مواد آزاد کردهایم
و بابتش چیزهایی ستاندهایم. جلالالدین فارسی با تفنگ شکاریاش یکی را میزند و
در جا میکشد و چون ما با او رفاقت دیرینه داریم همه هیمنه قضاوت و عدل علی و
اولاد علی و خود خدا را فدای همین رفاقت شخصی میکنیم و او را که باید اعدام شود،
تبرئه میفرماییم. شاید ذلیلانهترین سخنی که میشود از ریاست دستگاه قضایی یک
کشور اسلامی که مثلاً باید مستقل باشد شنید، این است که او با خلوص تمام و اشک در
چشم بگوید: من مطیع منویات مقام عظمای ولایتم.
هشت: ما با علم به این که میدانستیم عربستان
سعودی به قاچاق مواد مخدر حساس است و ده گرم اگر از کسی تریاک یا هرویین کشف کند
اعدامش میکند و این را نیز آشکارا در گذرنامهها مهر میکند، به قاچاق اسلحه به
عربستان دست بردیم. پیش از فرا رسیدن روز حرکت، چمدانهای هزاران حاجی بیخبر را
گرفتیم و در داخل آنها هزاران قبضه اسلحه و مقادیر بسیاری مواد منفجره جاسازی کردیم
و دادیم دست پیرمردها و پیرزنهای از همه جا بیخبر. اصلاً هم نگران این نشدیم که
ممکن است طبق قوانین عربستان سعودی تک تک این بیخبران اعدام شوند. چرا؟ چون برای
حفظ نظام میشود همه را قربانی کرد و بیخیال نیز ماند. حالا من ماندهام که این
داستان حفظ نظام در عربستان سعودی به دنبال چه میگشته؟! این را دیگر باید از سپاه
و فرماندهان سپاه پرسید. آن روزها هنوز واژه مقدس «نیروهای خودسر» اختراع نشده
بود.
نه: داستان اوجب واجباتی حفظ نظام، از دستگاه
اطلاعاتی و امنیتی ما دستگاهی مخوف و بهتانگیز برآورد. آنسوتر از کارکنان ساده و
صادقش، در پستوهای امنیتی و اطلاعاتی آن فجایعی پرورانده شد که نمونهاش مگر در
چنته شنیعترین رژیمهای مغولی و مستبد یافته آید. من و هفت پشتم از چند و چون جنایتهای
پستوهای وزارت اطلاعات بیخبریم، اما همین خبرهایی که به بیرون درز کرده نشان میدهد
که در قاموس حفظ نظامی این دستگاه، به صغیر و کبیر آموزههای دینی که نه، به بدیهیترین
وجوه انسانی نیز بها داده نشده و نمیشود. این دستگاه سایه سنگین سانسور را بر
تمامی رسانهها گسترانید و زبان منتقدین را یا از قفا بیرون کشید یا به دهانشان
قفل بست.
شما بگویید آیا دستگاهی که نه حتی در داخل
کشور، که در فراسوی مرزها نیز به سلاخی مخالفین و منتقدین نظام مصمم باشد و پیش
چشم همه، آنان را گوش تا گوش سر ببرد و خودش در حرم امام رضا به اسم منافقین بمب
بگذارد و خودش رسماً به قاچاق و رسماً به ترانزیت مواد مخدر پاشنه ور بکشد و
هولناکترین و چندشآورترین رویههای بازجویی را باب کند و به اسم خدا از تن خدا
پوست بکند، سخن گفتن از بلوغ با او کمی بیخردی نیست؟ با من آیا در باب نداشتن
بلوغ این دستگاه و رؤسای آن موافق نیستید؟ به نحوه بازجویی از همسر سعید امامی
[فهمیه دُری نوگورانی] دقیق شوید. به نظر شما نمونه این جنایت اخلاقی و انسانی را
در ابوغریب و گوانتانامو بجوییم؟ یا در رفتار نیروهای خودسر ببینیم؟ من که معتقدم
اساساً چیزی به اسم خودسر در این کشور وجود نداشته و ندارد.
ده: معتقدم اختراع واژه «نیروهای خودسر» یکی از
فریبکارانهترین اختراعات ما بوده و هست. ما در حالی به قاتلان و مخربان و اوباشان
و شعبان بیمخهای مذهبی و بسیجیان زنجیر به دست و قمه به دست اطلاق خودسری کردهایم
که دقیقاً میدانستهایم آنان از خود ما فرمان میگرفته و میگیرند. هیچ حرکت مخرب
و شنیعی علیه مخالفان و منتقدان صورت نگرفته و نمیگیرد مگر این که فرماندهاش خود
ما بوده باشیم. دستور دادهایم بکشید، کشتهاند، بزنید، زدهاند، تخریب کنید، کردهاند.
به فلان پایگاه بسیج و به فلان مأموران گوش به زنگ خود فرمان دادهایم که: یا علی،
کجا؟ فلان جا یک ضد انقلاب و فتنهگر دارد سخنرانی میکند. یا در فلان جا جماعتی
از فتنهگران مجلس دعای کمیل برگزار کردهاند. یا ساعت سه صبح بروید پشت در خانه
صانعی و کروبی و اول دسته جمعی و با بلندگوی دستی به ناموسشان فحش بدهید و بعد با دیلم
بیفتید به جان خانهشان و چیز به درد بخوری در آن خانه به جای نگذارید. یک طنز بگویم
تا شما بخندید: نیروهای خودسر!
یازده: سپاه که سابقه مطلوبی داشت، کم کم به
اشاره خود ما از حاشیه به متن آمد و برخلاف شاکله کلیاش، هم به مواضع اقتصادی
ورود کرد، هم به مواضع اطلاعاتی و هم سیاسی. سپاه به دستور خود ما بر دار و ندار
فرصتها و داراییهای این کشور دست برد تا آن چهره رحمانیِ نظام کامل شود. خندهدار
این که مراجع ما «ماهواره» را حرام، و مجلس آن را ممنوع، و نیروهای انتظامی دیشهای
آن را جمعآوری میکنند، و همزمان برادران ارزشی سپاه در مجاهدتی خستگیناپذیر به
قاچاق که نه، به واردات مرتب و بیوقفه انواع رسیور و دیش ماهواره مشغولند. از یخچال
و فریزر، تا لوازم آرایش، تا انواع گوشی تلفن همراه، تا انواع وسایل برقی، انواع
پارچه، انواع مبل، و خدایا دیگر چه بگویم، انواع داروهای غیراستاندارد و غیرضروری،
و هفت ترقه و فشفشه و... بگذریم. من مخصوصاً این جمله را ناتمام رها کردم تا شما
هرچه به ذهن و زبانتان میرسد در او جای دهید و مطمئن باشید برادران سپاه شبانهروز
به حمل و انتقال پیوسته و مجاهدانه آنها مشغولند.
سپاه که ابتدا در سایه معکوس وزارت اطلاعات
خانه کرده بود، اکنون میرود که این دستگاه رسمی را در سایه معکوس خود قرار دهد.
آشکار است که پوسته پوکی که چندی بعد از وزارت اطلاعات به جای خواهد ماند، بسیار
رقتانگیز خواهد بود. شفیرهای که قصابانی چون فلاحیان و مخوفانی چون ریشهری و
روحالله حسینیان را در خود پروراند و گلوی منتقدان را به جرم انتقاد صادقانهشان
به چاقوی نوچههایی چون سعید امامی سپرد. بحث ما راجع به چه بود؟ بلوغ؟ داشتن یا
نداشتن، مسئله این است.
دوازده: برآمدن روحانیان غیرمتخصص و قرار گرفتن
اینان بر سر مسندها، باعث فرار و فرو کشیدن جریان نخبگی در کشور شد. کشور بدون
نخبه نیز معلوم است به چه سرنوشتی دچار میشود: محل رشد و برآمدن انگلها و هفتخطها
و بیعرضهها و بیخاصیتها و ظهور کارناوالی از اختلاسها و دزدیهای آشکار حتی!
گفتی بلوغ؟
سیزده: من میگویم: ما آدمهای بالغی نیستیم.
شاید عدهای بگویند: نخیر هستیم. من میگویم: همه دستگاههای رسمی کشور، حتی شخص
رهبری از دزدیهای کلان فردی چون محمد رضا رحیمی خبر دارند و پروندههای این فرد
را تکمیل کردهاند، اما کاری به کارش ندارند. چرا؟ به دلیل این که آدمهای نابالغ
گاه دزدیهایی میکنند که به محکمه رفتن محمدرضا رحیمی احتمالاً آن دزدیهایشان را
برملا میکند.
چهارده: داستان نیروگاه اتمی بوشهر و سپردن آن
به روسها و اساساً روی بردن ما به سمت انرژی هستهای نشان از نداشتن بلوغ ما بوده
و هست. حالا هرکه میخواهد بگوید نخیر این نشانه بلوغ است بگوید. ما قافیه را
باختهایم. نیروگاه بوشهر با آن هیاهوی و پولهایی که از ما به جیب روسها تپانده،
قادر به روشن کردن یک لامپ صد وات نیست. عجبا که ما این روزها مرتب در مجامع جهانی
در حال باج دادن و کوتاه آمدن هستیم و در داخل اشتلم میکنیم. حکایت آن مردی را یافتهایم
که در شهری دیگر کتک خورد و در شهر خود به بام رفت و فریادکشان نفسکش طلبید.
مادرش او را ندا در داد که بیا پایین، خون به پا میکنی!
پانزده: باور کنید من دارم به بسیاری از احادیثی
که روحانیان و نویسندگان از امامان و پیامبر برای ما نقل میکنند شک میکنم. از
کجا معلوم اینها درست باشند؟ که ما مقدرات زندگی و کشورمان را به آرایههای قانونی
و احکامی و اخلاقی آنها سپردهایم. میپرسید چرا؟ میگویم: جلوی چشم میلیونها
انسان فهیم و هوشمند و موشکاف، فردی چون احمدینژاد داستان هاله نور را «ساختگی» مینامد
و از احدالناسی بهویژه از آیتاللهی [جوادی آملی] که خود شاهد این ماجرا بوده، دم
برنمیخیزد. حالا شما بگویید من چگونه به حدیثی اعتماد کنم که از دوردستهای تاریخ
به این سوی آمده و در این راه دراز با حوادث و امیال هزارهزار سلیقه و فکر و منفعت
آمیخته؟ یا همین داستان قسم جلاله [سعید] مرتضوی که به عنوان قاتل فرزندان مردم
تحت پیگرد صوری دستگاه قضایی است، برای جناب حداد عادل میخورد و در روز روشن نیز
زیر این قسمش میزند و آب از آب نخبگان رهبری تکان نمیخورد. اینها چیزهای بدیهی و
روان و جاری و روزمره جامعه ماست. راستی چرا مرتضوی که به ناگاه در یک روز با تلفن
مستقیم حجازیِ بیت رهبری بر مسند دادستانی مینشیند، امروز از طرف آقا رانده میشود
و احمدینژاد برای او آغوش میگشاید؟!
شانزده: همین آقای قالیباف که شهردار تهران و
رئیسجمهور مطلوب و عنقریب جناب مجتبی [خامنهای] است و خوابهایی نیز برای ایشان
دیدهاند، یک پرونده از دزدیهای احمدینژاد میزند زیر بقلش و با کلی بسم الله و
قل هو الله میرود خدمت رهبری و به وی میگوید: آقا جان این پرونده، همهاش ریز به
ریز مدارک دزدیهای آقای احمدینژاد در ایامی که شهردار تهران بوده. فکر میکنید
عکسالعمل جناب رهبری چه بوده؟ ایشان به جای این که مشتاقانه آن پرونده را بگیرند
و بلافاصله آن را به کارشناسان دستگاه قضایی بسپرند و تأکید کنند که حتماً به آن
پرونده به عنوان یک گزینه دادرسی – و نه یک فعل محرز و قطعی- بنگرند، میفرمایند:
آقای قالیباف، این پرونده را بگذار کنار. دولت هم از خلافهای شما برای من پرونده
آورده و من به آنها گفتهام بگذاریدش کنار.
من این ماجرا را نشان از چه بگیرم؟ نشان از
بلوغ و رشد و روی بردن به عرصههای پسندیدگی؟ چه ایرادی داشت اگر رهبر ما، هم
پرونده دولتیها را که نشان از دزدیها و خطاهای قالیباف در او بود، هم پرونده توی
دست قالیباف را که در آن ازدزدیهای احمدینژاد شهرداری تهران را و هم پرونده دزدیهای
احمدینژاد در استانداری اردبیل را و همه و همه را به کارشناسان مستقل میسپردند و
خود خواهان و پیگیر آن میبودند؟!
یا نباید رهبر ما از خود بپرسند این پرونده کوی
دانشگاه بالأخره چه شد؟ اگر از من بپرسید، من میگویم این پرونده هیچگاه به
سرانجام نمیرسد؟ چرا؟ به همان دلیل که در این پرونده سخن از لباس شخصیها و نیروهای
خودسر است و ما اساساً چیزی به اسم خودسر نداریم. کدام خودسر؟ نشانیاش کجاست؟ پس
این پرونده حتماً مغرضانه است و خواستهاند چهره عناصر دلسوز انقلاب را تخریب
کنند.
هفده: نحوه انتخابات سال هشتاد و هشت را – که
خودمان مهندسیاش کرده بودیم- به سمتی هدایت فرمودیم که اسم احمدینژاد از صندوقها
بیرون بیاید. به این آدم نامتعادل چراغ سبز نشان دادیم که در مناظرهها هرچه میتوانی
به هاشمی و دیگرانی که ما از آنها کینه و بغض داریم نثار کن. اعتراض مردم که به
نتایج انتخابات بالا گرفت، به جان مردم معترض افتادیم. زدیم و کشتیم و تخریب کردیم.
مثل گرگی که به گلهای درافتد. الگوی ما هم در این زدن و کشتن و پاک کردن ضربتیِ
صورت مسئله، نه آموزههای دینی، نه آموزههای قانونی و مدنی، که کشتار میدان معروف
چین بود. میدانی که در یک روز چندین هزار دانشجوی معترض چینی به طرزی فجیع قتل عام
شدند و آب از آب تکان نخورد.
من اوج نابالغی خودمان را در همین حادثههای
بعد از انتخابات سال هشتاد و هشت میبینم. که علاوه بر فرود رهبری در حد یک منازع
سیاسی و جانبداری آشکار وی از یک کاندیدای نامتعادل، به کشتار و ضرب و شتم و تخریب
اموال مردم منجر شد و چهره بسیجی آلوده گشت و زندانهای ما، پهنه مخوفی را برای
معترضان سیاسی پرداختند. حالا زندانی کردن آقایان موسوی و کروبی به جای خود؛ که
اگر بلوغ میداشتیم و خود را برحق میدانستیم، در یک دادگاه علنی پتک حقانیت خود
را بر سر این کجفکران میکوفتیم و قامت بلوغ خود را برمیافراختیم.
هجده: اختراع واژه «فتنه» برای معترضان سیاسی،
نشانه دیگری از بلوغ نداشته ماست. طوری که در این گردونه مثلاً یک دانشجوی معترض،
فتنهگر و حامی فتنه تلقی میشود و باید به زندان و تبعید دچار شود و در همان
گردونه، دزدانی چون احمدینژاد و محمدرضا رحیمی و صادق محصولی و قاتلی چون مرتضوی
بر صندلی صدارت و مسند مسؤولیت بنشینند و دوست و دوستدار نظام تعریف شوند.
نوزده: باور کنید من در این گردونهای که در او
بلوغی نیست، به کشته شدن دانشمندان هستهای خودمان توسط اسرائیل نیز مشکوکم. این
احتمال که اینان توسط دستگاههای اطلاعاتی خودمان کشته شده باشند میتواند گزینهای
برای تحقیق دستگاههای مستقل باشد. من وزارت اطلاعات یا اطلاعات سپاه را به این
عمل شنیع متهم نمیکنم، اما میگویم: دستگاههایی که نشان دادهاند به یک اشاره،
آدمهای بیگناه را سر میبرند وبه یک اشاره پلیدترین رفتارهای انسانی را به نمایش
میگذارند و به یک اشاره خانه مراجع معترض را بر سرشان خراب میکنند و خانقاه دراویش
را با خاک یکسان میکنند و احداث مسجدی در تهران را برای اهل سنت نشانه فرو کاستن
فروغ خود میدانند و سر به خصوصیترین مسائل شخصی مردمان میبرند و هیولاگون به
بازجوییهای کثیف خو گرفتهاند، میتوانند این استعداد را نیز داشته باشند که برای
برخی مقاصد جانبی تعدادی از دانشمندان هستهای خودمان را به قتل برسانند و این قتلها
را به گردن یک دشمن فرضی بیندازند. کشتن دانشمندان هسته ای، میتواند این فواید را
برای این دستگاهها داشته باشد:
الف: آتشی به تنور خاموش هستهای ما دراندازد و
مظلومیت هستهای ما را به رخ جهانیان بکشد.
ب: در داخل، مردمان معترض و بیتفاوت و منتقد
را معتدل و حتی همراه کند.
ج: از آن «دشمن» همیشگی که در سخنان ما حضوری
حتمی دارد، بالأخره یک قامتی برافرازد و خاصیتی از او برکشد. که ببینید، این همان
دشمنی است که ما مرتب از او سخن گفته و میگوییم.
البته همانگونه که گفتم از بس ما رسماً و قربة
الی الله از شخصیتها و دستگاههای رسمی و اسلامی حکومتی دروغ شنیدهایم، این گزینه
را نیز میتوانیم در کنار گزینههای دیگری که وزارت اطلاعات مدعی آن است بگذاریم.
ایرادی که ندارد؟ دارد؟ گزینه است دیگر.
بیست: اطلاعات و سپاهی که با آن همه ثروت ناشی
از دزدیهای تمامنشدنی، به وسایل و ابزار کار آدم بیپشتوانهای چون محمد نوریزاد
چشم طمع میدوزند و بعد از سه سال، هنوز که هنوز است کامپیوترهای برده شده او را
پس نمیدهند، معلوم است که بلوغی در کارشان نیست. اینها اگر بلوغ داشتند بلافاصله
بعد از خالی کردن حافظه کامپیوترها، اصل دستگاهها را و دوربینهای برده شده را به
او برمیگرداندند.
بیست و یک: نمیدانم ازداستان حمله به «اچ 3»ی
[H3] عراق تا چه اندازه خبر دارید؟ این
اچ 3، محلی دور از مرز ما بوده در دورترین نقطه خاک عراق. صدام برای آنکه هواپیماهایش
از دسترس جنگندههای ما در امان باشند، آنها را به نقطهای دور در مجاورت مرز اردن
میبرد و در آنجا نگهداری میکند. عملیات حمله به اچ 3 در حقیقت حمله متهورانه
خلبانان نیروی هوایی ما بوده به این نقطه دور.
در این عملیات یک هواپیمای مسافربری بویینگ
707، که متعلق به جمهوری اسلامی ایران بوده، با فریب و اطلاعات دروغ به فرودگاه
لاکارناواین، که راه را گم کرده، خود را به منطقه مرزی ترکیه و عراق میرساند و به
هواپیماهای جنگی خودمان سوخت میرساند. این عملیات ظاهراً با پیروزی قاطع جنگاوران
ایرانی تمام میشود و آوازه این حرکت خلاقانه در همه جا میپیچد. شما همین حالا
واژه «عملیات حمله به اچ 3» را اگر در اینترنت جستجو کنید به ریز به ریز همه این
قضایا دست خواهید یافت.
در یک شرایط جنگی، که ناو آمریکایی با قایقهای
تندروی ایرانی درگیر است، ناگهان میبیند یک هواپیمای مسافربری درست به سمت او میآید.
این مسیر، مسیر همیشگی [است]، چرا که در همان روز پروازهای دیگری نیز بودهاند که
به سلامت به راه خود رفتهاند. اما این یکی دارد مستقیم به سمت ناو آمریکایی میآید.
آمریکاییها بسیار کودن باشند اگر خاطره حمله به اچ 3 و تبانی یک هواپیمای مسافربری
(که تعریفی ویژه و حتمی در مجامع بینالمللی دارد) در یک عملیات نظامی را به خاطر
نداشته باشند. جای ریسک نبوده است. از این ایرانیها هر کاری برمیآید. از کجا
معلوم این هواپیمای مسافربری به بالای سر ناو که رسید یک دنیا مواد منفجره را بر
سر او نبارد و آوازه در هم کوفتن ناو را به اسم خود ثبت نکند؟
من صادقانه از داستان پناه گرفتن جنگندههای
خودی در پس این هواپیمای مسافربری – اگر که غلط است- پوزش میخواهم. من این خبر را
در همین ایام پس از زندان و از زبان چند تن از شخصیتهای برتر و فرماندهان نیروی
دریایی ارتش خودمان شنیدم. اما میگویم: شما یکی از فرماندهان سپاه را یا مثلاً همین
جناب فیروزآبادی خودمان را به فرماندهی ناو «وینسنس» آمریکا بگمارید و به او نیز
بگویید که ایرانیان گاه بلوغشان در حمله به «اچ3»ی عراق تا بدانجا برکشیده میشود
که تعریف هواپیمای مسافربری را در میان جهانیان که یک تعریف مشخص و پذیرفته شده
است، ناگهان به هم میزنند. و با دروغ به برج دیدهبانی یک کشور ثالث، از اعتماد بینالمللی
برای ضربه زدن به دشمن سود میبرند. من اطمینان دارم جناب فیروزآبادی نه یک راکت
که همه راکتهای موجود در ناو خود را تقدیم همان هواپیمای مسافربری میکند. چه در
آن هواپیما مسافر نباشد چه کل بشریت در آن جا گرفته باشد. من این را از همان اوجب
واجبات بودن حفظ نظام دریافتهام. از همان خصلتی که هر چه از علفزار قدرت میچرد سیر
نمیشود.
محمد نوریزاد
جمعه هشتم اردیبهشت سال نود
منبع: فیسبوک محمد نوریزاد
* دیدگاههای وارده در نوشتارها لزوماً دیدگاه «نجواهای
نجیبانه» نیست.
نوشتارهای مرتبط:
------------------------------------
لطفاً از نوشتارهای زیر
نیز دیدن فرمائید
(نوشتارهای برگزیده
وبلاگ):
(به ترتیب، از نوشتارهای قدیمیتر به جدیدتر)
------------------------------
لطفاً در صورت امکان و
صلاحدید، عضو شوید: