بوسه محمد نوریزاد بر پای آرتین،
کودک خردسال بهایی
کودک خردسال بهایی
چکیده:
«حزب و تشکیلات و نمایندگانی که نتوانند در امتداد
حقوق تباهشده، و استیفای حقوق شهروندی آرتین، این بهایی کوچک، گریبان چاک زنند،
به آفتابهداری آبریزگاههای مسجد شاه اصفهان شایستهترند...».
حال که محمد نوریزاد از آفتابهداری آبریزگاههای
مسجد شاه اصفهان سخن گفت، من نیز به یاد نگاه برخی آفتابهداران وزارت اطلاعات
جمهوری اسلامی در بند الف. طا. (اطلاعات) زندان مرکزی اصفهان افتادم. زمانی که در
بازداشت وزارت اطلاعات بودم، به مدت سه روز، یک بهایی را به جرم بهاییت، آری فقط
به جرم بهاییت، به سلول ما آوردند، او نیز کودکی به سن و سال آرتین داشت و نگران
تحصیل و آینده او بود، با من بسیار سخن گفت...
محمد نوریزاد با انتشار نوشتاری در وبسایت شخصی خود، از
دیدارش با آرتین، کودک خردسال کامران رحیمیان و فاران حسامی، از اساتید دانشگاه
آنلاین بهاییان، که هر دو به جرم بهائیت! در زندان هستند، و بوسیدن پای او سخن
گفته است. او ضمن عتاب و خطاب شدید به مسئولان سیاسی و چهرههای مذهبی جمهوری
اسلامی، نوشته است:
«امروز به دیدن یک خانواده کوچک بهایی رفتم. کوچک از آن
روی که از خانواده، یک مادربزرگ مانده است و یک نوه چهار ساله؛ «آرتین»، یعنی همان
پسرک چهارساله بهایی را نشاندم بر یک صندلی، و از جانب همه گردنفرازان شیعه، از او
پوزش خواستم و بر پاهای کوچکش بوسه زدم. چشم در چشم او دوختم و با التماسی آمیخته
به درد، از او خواستم که اگر میتواند به روی من شیعه آب دهان بیندازد و به صورتم
سیلی بزند.
در آن خانه کوچک، گرچه جای پدر و مادر آرتین خالی
بود، اما جای رهبر و مراجع صاحبنام و مسئولین روحانی و غیر روحانی ما خالیتر بود.
و من، بهجای همه آنانی که در آنجا نبودند، از آرتین پوزشخواهی کردم. به وی گفتم:
آرتین عزیز، نگران مباش، اگر پدر و مادرت بیدلیل و همزمان در زنداناند، رهبر شیعیان
ایران که نه، رهبر مسلمین جهان اما هست. او خود شخصاً به تأسی از علی مرتضی تو را
سرپرستی میکند و حق تو را از حلقوم قانونی که در این مُلک به طنز گراییده بیرون میکشد
و برکات آن را بر سر تو میبارد. اگر این روزها پدر و مادرت بیدلیل در زنداناند،
مراجع صاحبنام و پرآوازه ما هستند و به تو نشان خواهند داد که: در قاموس الاهی،
مردمان را به خاطر عقایدشان از هستی ساقط نمیکنند؛ و به تو خواهند فهماند: به فرض
اگر پدر و مادرت مقصرند، تو را در این میان هیچ گناه و تقصیری نیست.
امروز به دلیل کسالت و بیماری، روزه نبودم. آرتین که
برایم آب آورد، گرفتم و نوشیدم. و بعد که میوه آورد، گرفتم و تناول کردم؛ تا نشان
او بدهم: خوردنیهای یک بهایی، اگر از خوردنیهای یک مرجع تقلید شیعه دوازده امامی
پاکیزهتر نباشد، حتماً دست کمی از پاکی آن ندارد. و بهایی کوچک، با حیرت به دهان
من مینگریست؛ که: مگر میشود یک مسلمان شیعه از خوردنیهای خانه یک بهایی تناول
کند؟
به آرتین گفتم: پسرکم، من از طرف آنانی که در این سالهای
اسلامی، بر تو و بر همه همکیشان تو جفا باریدهاند، از تو پوزش میخواهم. به او گفتم:
وقتی پاپ، رهبر کاتولیکهای جهان خم میشود و پاهای یک دخترک بزهکار مسلمان را میشوید
و بر آن بوسه میزند، من چرا به نمایندگی از دم و دستگاه عریض و طویل رهبر مسلمین
جهان و مراجع پشت به پشت شیعه بر پاهای کوچک و بهشتی تو بوسه نزنم؟
آرتین کوچک، یکشنبه به یکشنبه به ملاقات میرود. یک بار
به کرج برای ملاقات پدر و عمویش، و یک بار به زندان اوین برای ملاقات مادرش. پدر و
مادر آرتین، جز این که بهاییاند، هیچ خطایی مرتکب نشدهاند. پس جرمشان چیست؟
جرمشان تدریس درسهای دانشگاهی به جوانان بهایی است. تدریس به جوانانی که به حکم
دستگاههای اسلامی ما از تحصیل محروماند.
امروز چشمان معصوم آرتین از من پرسیدند: آهای ای محمد
نوریزاد! آهای ای شیعه اثنی عشری که غیر خودت همه را جهنمی میدانی! مگر نه این
که پیامبر شما فرموده: ز گهواره تا گور دانش بجوی؟ و مگر نه این که پدر و مادر من
به همین سخن پیامبرتان عمل میکردند؟ و مگر نه این که در این خانه و آن خانه به
جوانان محروم از تحصیل بهایی فیزیک و شیمی و روانشناسی درس میدادند؟ پس چرا
اکنون باید آنان در زندان شما باشند و مرا مادربزرگم پرستاری و نگهداری کند؟
آرتین، این بهایی کوچک، عکس پدربزرگش را نشان من داد.
پدربزرگی که سالها پیش به حکم دستگاههای اسلامی ما و احتمالاً به جرم جاسوسی
اعدام شده است. کجایند صاحبنامان شیعه دوازده امامی ما تا عدل را در مقیاس علویاش
تماشا کنند و از تناول یک لذت مستمر در پوست نگنجند؟ خانه کوچک که میگویم یعنی همین!
مادربزرگی با نوهاش. و مابقی؟ یا اعدام یا زندان.
امروز در آن خانه کوچک، احساس کردم از رهبر مسلمین
جهان به خدا نزدیکترم. از همه مراجع شیعه فهیمتر و باتقواترم. از آقایان روحانی
و خاتمی و هاشمی رفسنجانی و همه نمایندگان مجلس برترم. چرا؟ چون اطمینان دارم همه
اینان در دل آرزو میکنند ای کاش جای من بودند. و شهامت این را داشتند که آشکارا و
بی واهمه از شماتت خشکمغزان دینی، در آن خانه کوچک میبودند. اما چه جای درد که
ترسی پنهانی، همه غیرتمندی اینان را به خاک آغشته. ترس از بیآبرویی. که مثلاً: ای
امان، رهبر مسلمین جهان را ببین که به خانه یک بهایی رفته! رییس جمهور منتخب را ببین
که از حقوق تباهشده بهاییان میگوید! نمایندگان مجلس را ببین که برای دلجویی از آرتین
این بهایی کوچک، و برای استجابت دعاهای خود دست به پاهای بهشتیِ او میسایند.
امروز از این که گرایشی به هیچ تشکیلات و به هیچ حزب
و دستهای ندارم، و توانستم بی واهمه به دیدن این خانواده کوچک بهایی بروم خدای را
سپاس گفتم. معتقدم: حزب و تشکیلات و نمایندگانی که نتوانند در امتداد حقوق تباهشده،
و استیفای حقوق شهروندی آرتین، این بهایی کوچک، گریبان چاک زنند، به آفتابهداری
آبریزگاههای مسجد شاه اصفهان شایستهترند.»
عباس خسروی فارسانی:
حال که محمد نوریزاد از آفتابهداری آبریزگاههای
مسجد شاه اصفهان سخن گفت، من نیز به یاد نگاه برخی آفتابهداران وزارت اطلاعات
جمهوری اسلامی در بند الف. طا. (اطلاعات) زندان مرکزی اصفهان افتادم. زمانی که در
بازداشت وزارت اطلاعات بودم، به مدت سه روز، یک بهایی را به جرم بهاییت، آری فقط
به جرم بهاییت، به سلول ما آوردند، او نیز کودکی به سن و سال آرتین داشت و نگران
تحصیل و آینده او بود، با من بسیار سخن گفت، از گذشته، آنچه بر او رفته، از نگرانی
از آینده، از عقاید و باورهایشان و...؛ اما هر بار که مأموران بازداشتگاه ما را
کنار هم مشغول سخن گفتن یا غذا خوردن میدیدند، شماتت نگاهشان را بر من فرو میباریدند
و وقتی که او برای انتقال به جایی دیگر، احضار گردید و من، او را چون برادری عزیز،
در آغوش گرفتم، تحقیر و شماتت نگاههشان، اوج حقارت خودشان را بیش از پیش نمایان
میساخت.
اما در مورد بوسه محمد نوریزاد بر پای آرتین کوچولو،
به گمانم در عین حال که بوسه زدن بر پای انسانی دیگر، هر کس که باشد، بویژه در سپهر
عمومی، دون شأن و کرامت انسانی و ترویج فرهنگی نادرست به نظر میرسد، با این وجود،
با توجه به حقوق تضییعشده بسیار گسترده بهاییان و نیز توضیحات محمد نوریزاد، این
حرکت، بویژه بوسه بر پای کودکی معصوم با پدری و مادری در زندان، در مجموع، شایسته
تقدیر و تحسین است.
چندی پیش، کامران رحیمیان،
پدر آرتین، در دلنوشتهای از زندان، خطاب به همسرش، فاران حسامی نوشته بود:
«فاران! یادت هست در راه شیراز، در توقفگاهی که
اتوبوس برای استراحت مسافران ایستاده بود، از من پرسیدی آیا به فکر رفتن افتادهام؟
پاسخ مرا چطور؟ پیغام یا تهدید کارشناس پروندهمان آقای موحد را از دفتر پیگیری
بعد از آنکه محلهای کارمان را وادار به قطع همکاری با ما کردند، برایم آوردی که
کاری میکند که خانهنشین شویم و یا از ایران برویم و باز تصمیم گرفتیم بمانیم،
بمانیم تا تلاش کنیم برای صادقانه زیستن، صادقانه باورمان را ابراز کنیم و همدلانه
دیگران را بشنویم و درک متقابلی بسازیم برای آسایش همگان و نتیجه ماندنمان، تلاشمان
و آرزوهایمان، شد زندانی شدن من و تو، بیسرپرستی آرتین ۲ ساله...»
-------------------------------------------------------------
بیشتر بخوانید:
-------------------------------------------------------------
دعوت از شما نجیب گرامی؛ در فیسبوک به ما بپیوندید:
معرفی و دانلود کتاب:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
*** نظرات شما بلافاصله منتشر میگردد ***