شهادتنامه عباس خسروی فارسانی
منتشر شده در «مرکز اسناد حقوق بشر ایران» وابسته به وزارت خارجه آمریکا
تاریخ انتشار: اول مارس ۲۰۲۰ برابر با ۱۱ اسفند ۱۳۹۸
اسم کامل: عباس خسروی فارسانی
تاریخ تولد: اول فروردین ۱۳۵۸
محل تولد: فارسان، چهارمحال و بختیاری، ایران
شغل: پژوهشگر فلسفه و کنشگر سیاسی و حقوق بشر
اسم کامل: عباس خسروی فارسانی
تاریخ تولد: اول فروردین ۱۳۵۸
محل تولد: فارسان، چهارمحال و بختیاری، ایران
شغل: پژوهشگر فلسفه و کنشگر سیاسی و حقوق بشر
سازمان مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
تاریخ مصاحبه: ۷ خرداد ۱۳۹۸
مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
این شهادتنامه بر اساس مصاحبه اسکایپی با آقای عباس خسروی فارسانی تهیه شده و در تاریخ ۱۰ اسفندماه ۱۳۹۸ توسط آقای خسروی فارسانی تأیید شده است. شهادتنامه در ۵۴ پاراگراف تنظیم شده است.
نظرات شهود بازتاب دهنده ی دیدگاه مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی باشد.
مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
این شهادتنامه بر اساس مصاحبه اسکایپی با آقای عباس خسروی فارسانی تهیه شده و در تاریخ ۱۰ اسفندماه ۱۳۹۸ توسط آقای خسروی فارسانی تأیید شده است. شهادتنامه در ۵۴ پاراگراف تنظیم شده است.
نظرات شهود بازتاب دهنده ی دیدگاه مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی باشد.
شهادتنامه
پیشینه
۱. در دبیرستان رشته تجربی میخواندم اما در کنکور انسانی شرکت کردم و در سال ۱۳۷۷ با رتبه ۴۱ کنکور سراسری وارد دانشگاه امام صادق شدم و شروع به تحصیل در رشته الهیات گرایش فلسفه و کلام اسلامی کردم.
۲. سال هشتاد وچهار فارغ التحصیل شدم و سال هشتاد وپنج با رتبه یک در دانشگاه اصفهان مقطع دکترا را در رشته فلسفه غرب شروع کردم. در دانشگاه اصفهان تمرکزم را بیشتر روی فلسفه اخلاق گذاشتم و تز دکترایم هم فلسفه اخلاق بود. درواقع تئوری یکی از فیلسوفهای اخلاق انگلیسی بود (جی ال مک کی) و نامش تئوری «خطا» بود.
۳. من مذهبیترین فرد فامیلمان بودم. خانواده من مذهبی نبود، یک خانواده معمولی بود اما خودم در واقع از اوایل دوره راهنمایی و اواخر دوره دبستان فعالیتهای قرآنی و کارهای قرآنی میکردم و حافظ قرآن بودم و طبیعتا همان فضا بود که ما را به دانشگاه امام صادق کشاند. سالی که وارد دانشگاه امام صادق شدم تقریبا بیست جز قرآن را حفظ بودم. به قول معروف از حافظان قرآن بودم. در سال دوم دانشگاه عملا از مذهب جدا شدم.
جو دانشگاه امام صادق
۱. در یک مقطعی من را خواستند وگفتند این بحث های سیاسی که شما میکنید یا این که شما ریش تان را میزنید، یک مقداری باید این چیزها را رعایت کنید. اینجا یک دانشگاهی است که برای تربیت کادر نظام تربیت شده شما اینجا در واقع دارید خود نظام را زیر سوال میبرید. گفتم من روز اولی هم که اومدم اینجا ریش نداشتم هنوز هم ریش ندارم. این مسئله شخصی من است فکر نمیکنم به دانشگاه ربطی داشته باشد. این مسائل وجود داشت.
۲. در عین حال من از نظر علمی آدم قویای بودم اما یک نگاه بازی هم در عین حال در بعضی از مسئولین دانشگاه وجود داشت و من از همان اول در مجلات دانشگاه کار میکردم، از نظر کامپیوتری، علمی و ویراستاری قوی بودم برای همین در مقطعی که نزدیک به دفاع از پایان نامه فوق لیسانسم بودم، آقای علی علم الهدی، پسر همین آقای علم الهدی که مسئول دفتر نشر دانشگاه بود، من را دعوت به همکاری کردند و من یک چند ماهی کارشناس مسئول دفتر نشر دانشگاه امام صادق بودم.
بنیاد حکمت اسلامی صدرا
۳. یکی از اساتید ما گفت که در بنیاد بحث علمی هست و میخواهند یک کتاب چهل جلدی در مورد تاریخ فلسفه بنویسند. شما بیایید آنجا همکاری کنید. گفتم من خیلی اهل سیاست نیستم . بالاخره برادر رهبر آنجاست. او گفت نه شما می آیی آنجا با من کار میکنی نگران این مسائل نباش. نهایتا من رفتم آنجا و ایشان متاسفانه دیگر خودشان خیلی نیامدند. در واقع آن کاری که قرار بود خودشان انجام بدهند به من سپردند و من اتاقم تقریبا کنار اتاق خود آقای سید محمد خامنه ای بود.
۴. مرتب جلساتی داشتیم با ایشان، با اساتید فلسفه، آقای دینانی، آقای اعوانی، استادهای مختلف فلسفی که آنجا می آمدند. استادهای بزرگ فلسفه در واقع میآمدند آنجا ولی خوب من احساس کردم که نه! اینها فقط پوششهای دیگری است برای کارهای دیگرشان.
۵. یک آقای دکتر رضا اکبریان بود که فکر میکنم در یک مقطعی رئیس اطلاعات قم بودند و هنوز هم در واقع در اطلاعات هستند ولی هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس در رشته فلسفه هم بودند. در یک مقطعی من را خواستند گفتند ما میخواهیم یک طرحی با بیت رهبری انجام بدهیم و یک جلسه ای می گذاریم بین شما و آقای علی آقامحمدی از بیت رهبری و یک آقایی از پژوهشگاه علوم انسانی که الان اسمش را به خاطر نمی آوردم. و این جلسه درواقع بحث هایی هست در مورد مسائل اجتماعی و اینجور موضوعات. همانجا بود که احساس کردم دیگر ما داریم وارد سیاست و بیت رهبری و این مسائل میشویم. نزدیک آزمون های دکتری هم بود من رفتم پیش آقای سید محمد خامنه ای و عذرخواهی کردم گفتم من میخواهم بروم برای آزمون دکتری و استعفا دادم. مجموعا فکر کنم چهار پنج ماهی آنجا بودم و استعفا دادم و آمدم آزمون دکتری را دادیم و دانشگاه اصفهان مشغول تحصیل شدم.
جو دانشگاه اصفهان
احساس میکردم که دیگر در دانشگاه اصفهان فضا باز است . شاید حداقل نسبت به دانشگاه امام صادق بازتر باشد . اما اتفاقا من به محضی که وارد آنجا شدم با بستگی فضای سیاسی مواجه شدم.
مثلا یکی از اولین کلاس هایی که ما آنجا داشتیم کلاس افلاطون بود که با آقای دکتر بینا مطلق فلسفه سیاسی افلاطون می خواندیم. کلاسهای دوره های دکتری دانشگاه اصفهان دو، سه یا چهار نفره بود. من چند جلسه ای دیدم مسئول دفتر می آید در این کلاس های فلسفه ما شرکت میکند. من خیلی تعجب کردم. گفت من به فلسفه سیاسی علاقه دارم. می آیم شرکت کنم. با خودم گفتم حالا شاید علاقه دارد. بعد از چند جلسه ای که آمد، دیدم یک جلسه من را خواست. توی دفترش در اتاق را بست و گفت دوستان یک چیزهایی گفته بودند. شما یک بحث هایی میکنی. من خودم کنجکاو شده بودم آمدم چند جلسه ای در کلاس شرکت کردم و میخواستم خودم ببینم چگونه است. اینجا دانشگاه اصفهان است ولی شما تصور نکنید اینجا باز است، احتیاط کنید و این بحث ها را نکنید. ممکن است برای شما مشکل زا بشود.
یعنی چنین فضائی وجود داشت و ما کج دار و مریز پیش می رفتیم حالا سعی میکردیم یک مقداری بحث ها خصوصی تر باشد یا بعد از کلاس باشد یا با دوستانی باشد که قابل اعتماد باشند تا رسید به موقع دفاع ما که دفاع دکتری ما بود و نزدیک به دفاع شد که همزمان شد با بازداشت بنده.
آغاز تردید
تردیدهایم از آخر دبیرستان شروع شده بود ولی عملا از سال دوم خیلی جدی تر شدند. از نظر فکری میتوانم بگویم از همان اواخر دبیرستان و طبیعتا توی خود دانشگاه یک مقداری تغییرات فکری پیدا کردم بر اثر مطالعه فلسفه و سیاست و جامعه شناسی و تاریخ ادیان و تاریخ اسلام. از دین خیلی فاصله گرفتم و حتی پایان نامه ام در نقد استدلال های اثبات وجود خدا بود. اتفاقا آقای احمد علم الهدی هم آن موقع معاون آموزشی دانشگاه بود و سنگهایی جلوی پای ما انداخت اما نهایتا توانستم دفاع کنم و اتفاقا دو سه تا مقاله از همان پایان نامه در مجلات فلسفی تهران و قم چاپ شد.
وبلاگ نویسی
از سال ۷۹ و ۸۰ با اسم مستعار مقالات و نقدهایی را در مورد دانشگاه امام صادق به وبسایت گویا میدادم، همینطور به وبسایت آینده که متعلق به آقای عباس عبدی بود. مطالبم را بعنوان یکی از دانشجویان دانشگاه امام صادق میفرستادم ولی هیچ آدرسی نمیدادم که این دلنشجو کی هست.
. در سال ۸۵ انتشار نوشتارهایم را در وبلاگ شخصی را شروع کردم. هرچه شرایط جامعه بسته تر میشد من احساس میکردم که نیاز هست و وظیفه اخلاقی و اجتماعی دارم که یک حرفهایی را بزنم. در همین راستا، نوشتههایم را در قالب کتاب و وبلاگ «نجواهای نجیبانه: نقد نظام جمهوری اسلامی و رهبران آن» و با نام مستعار «آزاد آزاده» منتشر میکردم.
من در دانشگاه امام صادق یک مقطعی چندماهی با سیدمحمد خامنه ای (برادر آقای خامنه ای) در بنیاد حکمت اسلامی صدرا کار میکردم. احساس کردم که دارد وارد سیاست میشود و آن فضا، فضای پوشش برای فعالیتهای اقتصادی وفسادهای اقتصادی است. به بهانه دکترا از آنجا استعفا دادم وآمدم بیرون. بیشتر آگاه شدنم یک مقداری به من بیشتر حس مسئولیت میداد که باید درواقع جامعه را ، سیاست را ، دین را نقد کنم.
شناسائی شدن علیرغم فعالیت بی نام
هیچ کس نمی دانست که من دارم اینها را می نویسم، حتی همسرم که خیلی به همدیگر نزدیک بودیم ولی به لحاظ مسائل امنیتی من نمیخواستم اگر روزی بر فرض هم مسئله ای پیش آمد ایشان مسئول شناخته بشود. هیچ کس هیچ اطلاعی نداشت ومن اصلا انتظار دستگیری را نداشتم یعنی جوری فعالیت میکردم که هیچ وقت چنین چیزی صورت نمی گیرد. با نهایت رعایت مسائل امنیتی ولی در یک مقطعی من در وبسایت بالاترین خیلی فعال بودم.
در مقطعی که خیلی اسناد زمین خواری برادران لاریجانی منتشر شد، بیشتر از هرجایی در وبلاگ من دیده شد و وبلاگ در مقطعی پربیننده ترین وبلاگ ایرانی در وبلاگ های گوگل در بلاگ اسپات بود. فکر میکنم به همین دلایل آنها حساس شدند. در تاریخ اول تیر ۱۳۹۱ زمانی که پلیس فتا من را دستگیر کرد واقعا برای خودم سوال بود و هنوز هم سوال هست. از آنها پرسیدم که شما چطوری من را شناسایی کردید؟ گفت ما از تهران دستور داشتیم و اگر نیاز باشد کسی را شناسایی کنیم حتی اگر خارج از کشور هم باشد و نیاز باشد کلی هزینه کنیم، این کار را انجام میدهیم. من اصفهان بودم، پلیس فتای اصفهان من را دستگیر کرد و بعد از یک شبی که در بازداشتگاه آگاهی اصفهان بودم، تحویل اطلاعات اصفهان داد. اما اینکه چطور و از چه طریقی شناسایی کردند، باتوجه به اینکه هیچکس هویت من را نمی دانست هنوز هم برای خودم سوال است.
نحوه دستگیری
نحوه دستگیری بنده به این صورت بود که عصر من و همسرم در منزل بودیم. منزل ما طبقه دوم بود. زنگ خانه ما را نزدند و زنگ خانه صاحبخانه در طبقه پایین را زده بودند. یک دفعه آمدند بالا. ۲ نفر لباس شخصی همراه با ۲ سرباز مسلح آمدند داخل و ۲ نفر هم پشت در بودند همراه با دو خودرو که البته در ادامه، ۲ نفر سرباز مسلح را به پایین فرستادند. یک مقداری کتابها را بررسی کردند و نهایتا من را دستگیر کردند و به همراه لپ تاپ و وسایل کامپیوتری و پرینت هایی که دستشان داشتند، به پلیس فتای اصفهان بردند. دستبند هم زدند. آن موقع رئیس پلیس فتای اصفهان سرهنگ ستار خسروی بود که الان رئیس پلیس آگاهی اصفهان هست و به محض اینکه من رفتم آنجا خود سرهنگ خسروی بازجویی کردند.
بازجویی در پلیس فتا
یک مقداری از بازحوئی روی محتوای مطالب و عکسها بود. [سرهنگ خسروی میپرسید] این مطلب از شماست؟ شما با ام ای سیکس در ارتباطی با موساد در ارتباطی دنبال همچین ارتباطهایی بود.گفتم من اصلا روحیه ام با چنین چیزهایی نمی خورد اصلا همچین مسئله ای نیست. من یک احساس مسئولیت اجتماعی میکردم که این مسائل را مینوشتم و از آنها هم دفاع میکنم. با هیچ جایی هم ارتباط ندارم و همیشه هم گفتم همین الان هم هست آن موقع هم در وبلاگم بود که به هیچکس و هیچ جا و هیچ حزب و دسته ای نه داخل نه خارج از کشور وابسته نیستم.
رویکرد من براندازانه بود. آنها خیلی حساس بودند و خیلی برایشان عجیب بود که یک دانشجوی دانشگاه امام صادق یک کسی که حالا به هر حال آنجا درس خوانده یا دانشگاه اصفهان دارد دکترا میگیرد همچین دیدگاهی داشته باشد. مثلا من حتی یک سری پوستر تهیه کرده بودم چه به انگلیسی چه به فارسی که نوشته بود به زودی براندازی صورت میگیرد. روی این جور مسائل خیلی حساس بودند.
روی محتویاتی که در نقد اسلام بود. من کتابهای مختلفی توی کامپیوترم داشتم چندین هزار جلد، هنوز هم خیلی کتابها را دارم. به هر حال یک پژوهشگر فلسفه بودم، پژوهشگر دین بودم، کتابهای خیلی مختلفی داشتم در نقد دین و در دفاع از دین. از کتاب سلمان رشدی گرفته تا کتابهای اسلامی. خب همه این کتابها را در کامپیوترم داشتم یک مقداری روی اینها حساس شدند. گفتم من کارم است. این کتابها را هر پژوهشگر دینی هر پژوهشگر فلسفه ای دارد و مطالبی هم که در نقد دین نوشتم این دیدگاه من هست من معتقدم که من مشکلم با حکومت اسلامی است.
در واقع من دو روز پلیس فتا بودم که البته روز پنج شنبه بود که دستگیر شدم روز جمعه با اینکه روز تعطیل بود ما را بردند دادسرای نیک بخت در خیابان نیک بخت اصفهان که انجا تفهیم اتهام شدم. قاضی هم دوباره یک سری سوالهایی کرد که حالا چرا این کارها را انجام دادید؟ و نمیدانم انگیزه شما از این کارها چی بوده؟. فقط از نظر بازداشتگاه شب من تحویل بازداشتگاه آگاهی میشدم وگرنه تمام بازجویی ها توسط خود پلیس فتا صورت گرفت. آن دو روز اول بیشتر بازجویی های یک مقداری فنی بود یک مقداری مسائل کامپیوتری بود. بعد از این مراحل ما را بردند تحویل خود بازداشتگاه الف ط. زندان اصفهان دادند فکر میکنم روز سوم تیر ماه میشد.
دادسرا
در دادسرا من احساس کردم فقط یک حالت خیلی اولیه دارد چون قاضی کشیک هم بود الان هم حضور ذهن ندارم فامیلش چه بود. یک قاضی کشیک بود وفقط دنبال این بود که انگیزه تان از این کار چی هست؟ ولی آنجا تفهیم اتهامی به من صورت نگرفت همه تفهیم اتهام ها موقعی بود که رفتم بازداشتگاه الف طا (اطلاعات) در زندان مرکزی (زندان دستگرد) اصفهان و یک آقای زرین بود که رئیس بازداشتگاه الف طا اصفهان بود و در واقع انجا بود که بازجویی ها شروع شد.
اتهامات
سه اتهام به من تفهیم شد. یکی انتشار محتوای مجرمانه ، یکی تحریک علیه نظام و توهین نسبت به مسئولین نظام. تشویش اذهان عمومی که معمولا به کار میرود نبود.تحریک علیه نظام و رهبران آن بود که طبیعتا میشود گفت به نوعی احساس میکردند که من میخواهم مردم را علیه نظام بشورانم.
بازجویی از سوی وزارت اطلاعات
من بازجو را نمی دیدم ولی گویا یک آدم جوانی بود. رئیس بازداشتگاه را می دیدم یک آقایی بود به نام آقای زرین که گاهی اوقات می آمد توی سلول خوش و بش می کرد. بنظر میامد آدم بی رحمی بود ، دوستان می گفتند از اون کسانی بود که توی زندان الف ط. اصفهان از اوایل انقلاب توی اعدام ها نقش داشت. حالا نمی دانم فامیل واقعی ایشان زرین بود یا نه ولی یک آدم چشم آبی بود، یک آدم چهارشانه قوی هیکلی بود و سنش هم بالا بود شاید نزدیک ۶۰ ساله. ، بازجویی ها با چشم بسته بود و بازجو یک شخص جوانی بود.
، ما می رفتیم توی اتاق بازجویی با چشم بسته و طبیعتا رو به دیوار و من فقط از زیر چشم بند متوجه شدم که یک دوربین جلوی من گذاشته شده بود برای فیلمبرداری. بازجو به من تاکید می کرد پشت سرت برنگرد چون یک جاهایی نیاز بود چشم بند را بزنیم بالا و تمام موارد که توضیح می دهیم را بنویسیم.
تهدید در مورد رساله دکتری
اولین جلسه به من گفت که خب شما دانشجوی دکترای دانشگاه اصفهان هستید و علی القاعده به زودی هم می خواهید دفاع کنید. من به شما می گویم که ما می توانیم کاری کنیم که شما دکتری تان را تمام نکنید. من آن موقع بورسیه وزارت علوم بودم و عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور شهر خودمان فارسان بودم و فلسفه تدریس می کردم. گفت ما می توانیم کاری کنیم که دیگر نه آنجا بتوانی درس بدهی و بورسیه ات را هم کنسل کنیم و هیچ دانشگاهی در ایران نتوانی درس بدهی مگر اینکه با یک شرایطی با ما کنار بیایی و اولین شرطی که پیش روی من گذاشتند این بود که شما اگر میخواهی دفاع کنی اولین شرط ما این است که رساله دکتری که تا الان نوشتی را فراموش کنید و بیایی رساله دکتری ات را در مورد ولایت فقیه بنویسی. این اولین چیزی است که می توانی به ما اثبات کنی که در واقع می خواهی با ما همکاری کنی.
یک جلسه هم یک بازجو از تهران آمد و به طور اختصاصی در مورد ولایت فقیه از من بازجویی کردند که طبیعتا من گفتم که به رشته من اصلا ارتباطی ندارد ، من رشته ام فلسفه است ، فلسفۀ اخلاق هست ، ارتباطی به ولایت فقیه ندارد به این موضوع هم علاقه ای ندارم و هیج علاقه شخصی هم به این موضوع ندارم که بخواهم در مورد اون رساله دکتری ام را بنویسم.
به محض اینکه از بازداشتگاه بیرون آمدم متوجه شدم که حکم اخراجم را به دانشگاه دادند ، بازجو رفته بود توی خود دانشگاه اصفهان ، توی گروه و توی آموزش دانشگاه و حکم اخراج من را از دانشگاه گرفته بود و آن دانشگاهی که درس می دادم (پیام نور فارسان) از آنجا هم اخراج شدم و همزمان بورسیه تحصیلی من را از وزارت علوم هم لغو کردند.
نحوه بازجویی
من می توانم بگویم که بازجویی های من هیچ درگیری وشکنجه فیزیکی نداشت و عمدتا روی همان محتویات مطالب بود ، روی بحث ولایت فقیه ،سوابق من، آشناهای من و ارتباطات من با دوستان و آشنایانم بود. یک مقداری بحث های فلسفی و بحث های دینی می شد. بحث هایی در مورد خود آقای رفسنجانی می شد. یک جلسه بازجو از تهران آمد و بیشتر بحث فلسفی و بحث دینی داشتیم یعنی بحث های خیلی فشرده. میپرسیدند شما فکر می کنید این نظام آیا واقعابراندازی می شود؟ شما گفتید به زودی براندازی می شود، خب این به زودی کی هست؟
روی بحث کشتارهای ۶۷ هم حساس بودند چون من خیلی از اسناد کشتارهای ۶۷ را منتشر می کردم. سعی می کردند بگویند درواقع آنها قصد داشتند که شورش کنند، قصد داشتند در جنگی که صورت گرفته بود به مجاهدین بپیوندند و ایران را دوباره تسخیر کنند و تهران را دوباره تسخیر کنند. در واقع یک مقداری سعی می کردند کشتارهای ۶۷ را توجیه کنند.
روی سه مسئله خیلی تمرکز جدی بود: کشتار ۶۷ ، ولایت فقیه و محتویات مطالب و براندازی و البته روی سوابق من.
بازجویی ها مرتب ادامه داشت. گاهی اوقات روزی ۸ ساعت گاهی اوقات روزی ۳ ساعت. گاهی اوقات شب بود ، گاهی بعد از ظهر بود و هیچ موقع مشخصی نداشت. در بازداشتگاه یک قاضی دادگاه انقلاب بود که همراه ما توی سلول بود ، یکی دیگر از بچه های خود فلسفه دانشگاه اصفهان چند روز همراه ما توی سلول بود. آن موقع یکی از بچه های کمپین امام نقی بود که پسر جوانی هم بود شاید نزدیک ۱۸ سال داشت. او هم در سلول ما بود. یک آقای بهائی آوردند چند روزی بود و او را بردند. از این گلدکوئیستی که البته در واقع می گفتند سرشاخه اصفهان هست و خیلی آدم قوی ای بوده [ هم آنجا بود]. موارد این طوری می آمدند در این بیست روزی که من آنجا بودم.
شکنجه روانی
روزهای آخر متوجه شدم که می خواستند به خانواده من القا کنند که من ممکن است خودکشی کنم. شکنجه فیزیکی وجود نداشت اما شکنجه روانی خیلی جدی ای وجود داشت . از همان روز اول یا دوم زندانی های اعدامی را آوردند پیش ما، کسانی بودند که بردند اعدام کردند. همان روز اولی که من رفتم یک نفری را بردند اعدام کردند، چند روز آینده یک نفر دیگر را بردند اعدام کردند، در واقع زیرزمین سلول ما جایی بود گفتند محل نگهداری زندانیهای اعدامی است.
خانواده من تا یک هفته نمی دانستند که من کدام بازداشتگاه هستم. بعد از چند روز پدر من نهایتا متوجه شدند که من در بازداشت هستم. آن موقع دامادمان بود که در واقع وکالت من را به عهده داشت اما وکالت رسمی پذیرفته نشد. اما نهایتا پدرم بعد از چند روز با دامادمان توانستند بیاییند آنجا و توانستند همان آقای زرین را ببینند. پدر من از ایشان پرسیده بود که شکنجه که نمی کنید؟ آقای زرین گفته بود نه ما نیازی نمی بینیم شکنجه کنیم، ما با احترام تا پای دار هم می بریم.
ما هفته ای فقط حدود یک ساعت، کمتر از یک ساعت در یک فضای بسته که فقط سقفش یک حالت توری داشت هواخوری داشتیم.
از هفته دوم به من اجازه تلفن هفتگی داده شد که مدت آن ۵ دقیقه بود و خودشان هم از آنطرف خط گوش میکردند.
خواسته های بازجوها
خیلی تلاش کردند که من را متقاعد کنند به همکاری و آخرین چیزهایی که به من گفتند این بود که شما دو کار حداقل باید بکنید، یکی اینکه اگر می خواهی دکتری ات را تمام کنی، باید رساله دکتری تان را درباره ولایت فقیه بنویسید. بعد آن دانشگاهی که تدریس میکردید را فراموش کنید، بعد اگر با شرایطی که برای شما پیش میآوریم موافق بودید، می توانید در یک دانشگاهی مد نظر خود ما تدریس کنید و بعد از همه این مسائل ما اجازه می دهیم که برگردید دانشگاه و درصورتی که اعتماد ما را جلب کردید از دکترای خود دفاع کنید.
دادسرای رسانه
در مدتی که در بازداشت بودم، سه جلسه دادگاه در دادسرای رسانه تشکیل شد. آقای زرین حضور داشت و داماد ما که وکیل بود هم بعنوان وکیل من حضور داشت اما نتوانست دفاع موثری انجام دهد.
قاضی و بازپرس پرونده با نام مولوی نافچی از من در مورد محتویات مطالب و اینکه شما با کجا ارتباط دارید؟ چرا این مطالب را منتشر کردید؟ از کجا خط می گرفتید؟ چرا این کارها را کردید؟ سوال می پرسید. در یکی از جلسات دیدم کل کتاب را پرینت گرفته بودند آوردند به قاضی دادند. او یک تورقی کرد و گفت چرا اینها را منتشر کردید؟ این اسناد را چه کسی در اختیارتان قرار داده؟ بیشتر روی این مسائل بود. همینطور مطالب را در سی دی آوردند به قاضی و بقیه نشان دادند.
قاضی می گفت که شما خیلی سریع اگر مواردی دارید بنویسید. حتی گاهی اوقات من فرصت برای نوشتن هم کم می آوردم. به وکیلم هم که اصلا اجازه دفاع ندادند اما گفتند اگر توضیحاتی دارید اینجا بنویسید و خیلی خلاصه توضیح بدهید و دفاعتان را بنویسید.
آزادی با وثیقه
من ارتباط های زیادی هم اصفهان و هم تهران و هم شهر خودمان داشتم و از طرق مختلف خیلی فشار زیادی صورت گرفت که من آزاد بشوم. من نهایتا نمیتوانم بگویم مجبور شدند اما خوب تحت این فشار ها من را با وثیقه ۷۰ میلیون تومانی که سند خانه ی پدرم بود آزاد کردند تا زمان دادگاه انقلاب.
بازداشت من در مجموع ۲۰ روز طول کشید و من روز بیستم تیرماه آزاد شدم. دراین مدت وکیل نداشتم.
دانشگاه زیر فشار بازجوها
موقعی که بعد از آزادی رفتم دانشگاه، به من گفتند خیلی محرمانه است یعنی خیلی اِبا میکردند که برای من توضیح بدهند چه شده و تنها چیزی که آن موقع به من گفتند این بود که به خاطر اتمام سنوات است. من گفتم من اتمام سنوات را حداقل تا دوسال میتوانم تمدید کنم. من هنوز یک بار هم تمدید نکردم . بعد من آنجا رتبه یک دوره دکتری بودم، پایان نامه ام تصویب شده بود، قرار بود دفاع کنم. یعنی اصلا دلیلی وجود نداشت. بعد گفتم :آخر این چه اتمام سنواتی است؟ بعد آن موقع معاون آموزشی دانشکده گفت ببین از من توضیحی نخواه، بازداشت بودید دیگر ؟ خود بازجوی شما آمده و از ما خواسته که این کار را انجام بدهیم. من خیلی تلاش کردم که به پرونده دسترسی داشته باشم حتی این اواخر هم هنوز آن بحث فوق محرمانه وآن آرم فوق محرمانه روی پرونده دانشگاه شما هست.
این موضوع بازجوها را دونفر به من گفتند هم معاون آموزشی دانشگاه و هم معاون آموزشی دانشکده. یکی از آنها مستقیم و دیگری با واسطه به من این موضوع را گفتند.
من در مورد این محرومیتها فرصت فرجام خواهی نداشتم زیرا اصلا مطلع نبودم و همه این اتفاقات در زمانی که در بازداشت بودم انجام گرفته بود. موقعی که آمدم بیرون، فکر میکردم حالا بازجو یک تهدیدی کرده است یا هرچیزی. طبق معمول رفتم دانشگاه که کارهای دانشگاهم را انجام بدهم و طبیعتا استاد راهنمایم را ببینم و بگویم که چه مسائلی پیش آمده بود چون به هر حال ما جلساتی داشتیم مرتب باهم و به هرحال یک توضیحی بدهم و ادامه کارم را شروع کنم اما به محض اینکه رفتم گفتند که متاسفانه شما اخراج شدید و نمی توانید ادامه دهید و من حدس زدم دانشگاه محل تدریسم هم همین جور است و پیگیر آن شدم وهمینطور بود و بورسیه من هم لغو شده بود. این اتفاقات قبل از هر دادگاهی ، قبل از هر پروسه ای و قبل از هر فرصت دفاعی.
اضافه شدن اتهام جدید
من با قید وثیقه تا زمان برگزاری اولین جلسه دادگاه انقلاب آزاد شدم و همانطور که گفتم متوجه شدم از دانشگاه محل تحصیل وهمچنین از دانشگاه محل تدریسم اخراج شده ام و بورسیه وزارت علوم من هم قطع شد یعنی هم تدریسم منتفی و هم محل درامدم منتفی شد. گفتم حالا آن اتهام ها و این موارد را میشود یک کاری کرد اما در احضاریه ای که برایم آمد دیدم یک اتهام دیگر به اتهام های من اضافه کردند و آن اتهام عضویت در دسته جات معاند نظام وابسته به صهیونیست ها بودو یعنی اتهام وابستگی به اسرائیل را هم برای من اضافه کردند که خیلی شگفت زده شدم و حتی تلفن زدم . بازجو به من یک شماره تلفن داده بود و من برای این اتهام و همینطور برای پس گرفتن لپ تاپم با او تماس گرفتم و پرسیدم این اتهام را چرا اضافه کردید؟ گفت ما صلاح دانستیم این اتهام هم باشد.
من به این نتیجه رسیدم که در واقع چون خیلی تلاش صورت گرفته بود که من آزاد شوم اما آقای زرین و زندان الف ط. اصفهان اصلا تمایل نداشتند من آزاد شوم، این اتهام به من منتسب شد. در آن مقطع من حتی از طریق نمایندگان استان و از آشناهایی که در تهران و اصفهان بودند، خیلی تلاش کردم که مسائل اداری و دانشگاهی حل بشوند تا حالا مسائل حقوقی اش پیگیری شود.
وکلائی که با آنها صحبت کردم، گفتند در واقع این اتهام را اضافه کردند که کسی به پرونده شما نزدیک نشود . کمااینکه مجمع نمایندگان استان چهارمحال بختیاری که من آن برای حل مسائل دانشگاهی ام نامه ای به آنها نوشته بودم ، بعدا به من گفتند که با این اتهام ما نمیتوانستیم نزدیک بشویم وگرنه ما خودمان هم در معرض اتهام قرار میگرفتیم.
یعنی این اتهام را اضافه کردند که کسی آن اعمال فشارهایی که می شد که به دستگاه قضا یا به اطلاعات بیاورد را نیاورد. نهایتا من تصمیم گرفتم پیش آقای نعمت احمدی در تهران بروم. به واسطه یکی از دوستان که از فرزندان مقامات جمهوری اسلامی بود ولی با پدرش خیلی رابطه خوبی نداشتند و با من همدل بودند ، یک نوبت از آقای نعمت احمدی گرفتند و من رفتم تهران و با ایشان مفصل صحبت کردم و این موارد را مطرح کردیم و با وکیل های دیگری هم صحبت کردم. نهایتا جمع بندی این شد که اینها شما را در یک فرایندی قرار دادند که مشخص نیست که می خواهد به کجا برسد ، می تواند ۱۵ سال ۱۶ سال حبس باشد، ولی دادگاه انقلاب است و می تواند خیلی از این بدتر باشد. در بدترین حالتش حتی می تواند اعدام باشد و قابل پیش بینی نیست.
خروج از کشور
در بستگان خودمان هم پاسدار هم اطلاعاتی داشتیم. از بستگان درجه اول خودم آمدند من را بردند در یک پارکی درشهر خودمان تهدید کردند و هم تشویق. یعنی هم تهدید کردند وهم به یک نوعی مثلا می گفتند که اگر فلان کار را بکنی چطور میشود، اگر فلان کار را نکنی چطور میشود. این تهدید ها و تادیبها ادامه داشت و محدودیت ها نیز ادامه داشت. من دریک مقطع دیگر به این نتیجه رسیدم که ماندن من در ایران به صلاح نیست و ممکن است هر چیزی هر لحظه ای پیش بیاید.
این خارج شدن از کشور هم به صورتی بود که تنها دو سه نفر از نزدیکان من میدانستند یعنی من حتی با خیلی از نزدیکان و بستگان درجه اول از جمله پدر و مادرم نتوانستم خداحافظی کنم که من دارم از ایران خارج میشوم، چون احساس میکردم که ممکن است پسرعمویم یا داماد ما به طریقی مطلع بشوند و حالا یک مسائلی ای ایجاد بشود. ازقبل و از طریق دامادمان متوجه شده بودم که بعد از دستگیری ممنوع الخروج شده ام بنابراین با کمک یکی از دوستانم در خارج کشور برای خروج از کشور برنامه ریزی کردم. نهایتا خیلی مخفیانه در تاریخ ۱۵ مهر ۱۳۹۱ رفتم ارومیه واز طریق مرز و به صورت غیرقانونی به ترکیه رفتم زیرا گذرنامه نداشتم.
حتی من موقعی که ترکیه بودم ، همین بستگان تهدید میکردند که ما آنجا در خانه ات آدم گذاشتیم. می ترساندند که سعی کنند یا من را برگردانند یا ساکت کنند. ولی من در همان ترکیه که بودم یک نامه خیلی مفصل و تندی نوشتم خطاب به آقای خامنه ای و کتابی که آ« موقع در یک جلد منتشر کرده بودم را به شش جلد رساندم وخیلی مفصل وبا اسم واقعی خودم در ترکیه منتشر کردم که آن در آن مقطع شاید صدهزار بار دانلود شد.
در آنکارا رفتم دفتر سازمان ملل و تقریبا حدود سه سالی ترکیه بودم . پروسه سازمان ملل صورت گرفت و مصاحبه های معمول سازمان ملل و بعد مصاحبه سفارت امریکا انجام شد و نهایتا من در سپتامبر ۲۰۱۵ به آمریکا آمدم.
یک مواردی بود که مثلا از بچه های امام صادقی که من متوجه شدم که افراد امنیتی هستند به بهانه اینکه ما میخواهیم بیاییم ترکیه پناهنده بشویم سعی میکردند بیایند آنجا که من سعی میکردم آدرس ندهم. همین جا [در آمریکا] هم گاهی اوقات ادامه داشته مثلا یکی از دوستان امام صادق ما آمده بود کانادا وامریکا و [میگفت] بیایم شما را ببینم. من نمیتوانم حالا قطعا بگویم ولی خوب کسی بود که کتابهایش را خود وزارت علوم منتشر میکند و در سایت رهبری به مطالب ایشان ارجاع میشود. یا افرادی هستند که من متوجه شدم که ارتباطهای امنیتی دارند. گاهی اوقات میآمدند کانادا و امریکا می گفتند میخواهیم بیاییم ببینیم شما را. طبیعتا این موارد را هم من رد کردم.
در آمریکا دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم و حداقل تحصیلم را تمام کنم. بنابراین دوباره پیگیر شدم که دانشگاه امام صادق مدارکم را بدهد. دانشگاه امام صادق هیچکدام از مدارکم را نداد دانشگاه اصفهان هم همین طور. البته یک سری از آنها را من داشتم ولی مدارک اصلی را نداشتم و تاییدیه هایی که لازم بودند از وزارت علوم گرفته بشوند، هیچکدام آنها را به من ندادند چون حراست وزارت علوم در جریان همه مسائل بود. دانشگاه امام صادق ریزنمراتم را به من نداد. من فقط مدارک دانشگاه امام صادق و ریزنمراتم و تاییدیه پروپوزال دکتری ام را داشتم. البته میدانید که دانشگاههای آمریکا تاییدیه را از خود دانشگاه مستقیما میخواهند. البته من پیگیری کردم و چون اسناد حقوق بشری وجود داشت و بیانیه عفو بین الملل و بیانیه شورای دفاع از حق تحصیل بود، بخش زیادی از مشکلات حل شد اما طبیعتا آن محدودیتها همچنان هم ادامه دارد. دانشگاههای ایران اسنادی که میخواهم را در اختیارم نمیگذارند.
سرنوشت پرونده قضائی
هنوز گاهی اوقات برای پدرم احضاریه می آید. گاهی اوقات احضاریه های خودم می آید در خانه من. خوشبختانه هنوز خانه پدرم که وثیقه من بود ضبط نشده اما اخطارهایی می آید که ایشان را بیایید تحویل بدهید در غیر این صورت خانه ضبط میشود. احضاریه های حضور در دادگاه می آید یعنی پرونده هنوز باز است و حکمی صادر نشده.
دانلود ضمایم و اسناد مرتبط:
Abbass Khosravi Farsani (118 kB)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
*** نظرات شما بلافاصله منتشر میگردد ***